خبرگزاری کردپرس: حدود یک قرن پیش بود که دست تقدیر «عباس» را به عراق کشاند... . جوانی با اصل و نسب از طائفه «بله ای» روستای ده لیلی که رویاهای بزرگی در سر داشت و می خواست آینده ای خوب و روشن داشته باشد. او برای رسیدن به این رویا باید کار می کرد و کار می کرد تا بتواند روی پای خودش بایستد، اما کار مناسبی برایش پیدا نمی شد و دست آخر تصمیم به مهاجرت گرفت. بقچه اش را بست و با دعای خیر پدر و مادر راهی عراق شد.
عباس چندسالی را در شرکت نفت شمال (کرکوک) و جنوب (بصره) مشغول بکار شد. در همان روزها بود که تصمیم مهم دیگری برای زندگیش گرفت، او می خواست که تشکیل خانواده بدهد و برای همین از خواهر یکی از همکارانش خواستگاری کرد. دختری که عباس او را برای همراهی در ادامه مسیر زندگیش انتخاب کرده بود، دختر ملاحسن (دی لیژه ای) ماموستای روستای قازانقایه شهرستان قره داغ سلیمانیه و از همرزمان مرحوم شیخ محمود ملک رهبر مبارزات ضد استعمار انگلیسی ها بود که آن زمان نیروهای انگلیسی او را اسیر کرده و پس از آن کسی از سرنوشت او باخبر نشد.
عباس پس از چهارسال از سفرش به عراق و ازدواج با دختری اصیل در این کشور هوای بازگشت به وطن به سرش زد و برای همین سال 1309 با همسر جوانش به اورامانات بازگشت و در روستای خانم آباد روانسر ساکن شد. در اولین روزهای فصل برگ های طلایی بود که هدیه ای بزرگ پا به زندگی عباس و همسرش گذاشت. آنها صاحب پسری به نام «سعید» شدند. پسری که بعدها یارغارِ «یارمهربان» شد.
کودکی های سعید در دل طبیعت بکر و سحرانگیز اورامانات سپری شد. به نوجوانی که رسید باید راه فضل و کمال را در پیش می گرفت، برای همین به توصیه و اصرار مادر عراقی خود برای تحصیل علوم دینی به روستای خانقاه پاوه رفت و نزد مرحومان ماموستا سیدعبدالباقی و ماموستا سیدعزیزعزیزی به تحصیل دانش دینی پرداخت.
پس از مدتی سعید به همراه پدرش عباس و مادرش به روستای سرابیان مهاجرت کردند و این روستا را به عنوان محل جدید سکونت خود انتخاب کردند. سعید چند ایامی را به صورت مستمع آزاد به مدرسه علوم دینی روستای دولت آباد روانسر نزد مرحوم استاد عبدالمجید موحد نادری رفت و آمد کرد و علومی فرا گرفت.
روزها گذشت و سعید هم بزرگ و بزرگتر می شد. او اینک جوانی رشید و یک ملا و عالم دینی شده بود که رسالت خود را اقامه نماز جمعه و جماعت و تبلیغ دین می دانست. البته برای اینکار دشواری های زیادی هم پیش رویش بود، از جمله اینکه مسجدی در روستا نبود که آن را پایگاهی برای انجام این مسئولیت قرار دهد. با این وجود نمی توانست دست روی دست هم بگذارد و برای همین به کار آموزش قرآن و در کنار آن گلستان سعدی به تعدادی از جوانان و نوجوانان روستا پرداخت.
مردی که عاشق کتاب بود
آنطور که ماموستا عبدالعزیز فرزند مرحوم ماموستا ملا سعید سلیمی به خبرنگار کردپرس می گوید؛ پدرش در راستای خدمت به دین و دانش اوایل سال 1333 کار تهیه و توزیع کتاب های علمی و دینی مورد نیاز علما و مدارس دینی منطقه را آغاز کرد.
ملا سعید برای اینکه بتواند این کار را به انجام برساند، نزد علما و طلاب مدارس منطقه می رفت و از کتاب های مورد نیازشان لیست می گرفت و سپس برای تهیه آنها به شهر سلیمانیه عراق - محل سکونت اقوام مادری خود- می رفت، چنانچه برخی از آن کتاب ها را در کتابفروشی های آن شهر پیدا نمی کرد به بغداد می رفت و با مراجعه به کتابفروشی ها و ناشران آن شهر به ویژه مركز انتشاراتي (مکتبة المثني) بقيه کتاب ها را خریداری مي كرد.
ماموستا عبدالعزیز در ادامه از دشواری هایی که پدرش در این راه متحمل شده بود می گوید و ادامه می دهد: «از آنجایی که پدرم بخاطر سیاست های فرهنگی رژیم قبلی نمی توانست کتاب ها را به صورت رسمی از مرز نوسود یا خسروی وارد ایران کند به روش کولبری کارتون های کتاب را از راه های صعب العبور به روستای سرابیان منتقل و سپس آنها را در بین علما و مدارس دینی منطقه توزیع می کرد. البته در یکی از آن سفرها هنگام بازگشت از عراق توسط مأموران مرزبانی خسروی بازداشت و چند ماهی را در شهر قصرشیرین زندانی شد. بیاد دارم به من وعده داده بود که هنگام بازگشت از عراق کتاب های سال اول ابتدایی را برایم بیاورد، اما پس از آن که خبردار شدیم ایشان بازداشت و زندانی شده مایه نگرانی خانواده و خویشاوندان و دوستانش شد، و آن رویداد تا کنون در ذهنم به صورت خاطره ای تلخ و فراموش ناشدنی باقی مانده است».
تاسیس اولین کتابخانه جوانرود در دهه 30
فرزند مرحوم ماموستا ملا سعید از آن روزهایی که پدرش اولین کتاب فروشی جوانرود را راه اندازی کرد هم برایمان توضیح می دهد و آرام می گوید: «آغاز فعالیت ایشان در زمینه تهیه کتاب برای علما و مدارس و فرهنگیان منطقه به دهه 30 شمسی بر می گردد. همانگونه که گفتم نگاه پدر به کار فرهنگی و کتابفروشی در آغاز بیش از آن که نگاه مادی و اقتصادی باشد، احساس مسئولیت دینی و برخاسته از علاقه ویژه ایشان به کتاب و کتابخوانی به شمار می رفت. پس از آن که نیاز مادی خانواده بیشتر شد و در آمد اندک فروش کتاب کفاف زندگی را نمی داد، سال 1344 تصمیم گرفت که به روستای نوروز آباد نزدیک شهر جوانرود نقل مکان کند و در کنار عرضه کتاب، این بار در داخل ایران و با مراجعه به کتابفروشی های تهران، سنندج و مهاباد، به کار تعمیر رادیو و ساعت - که آن را در شهر کرکوک عراق آموخته بود - بپردازد».
وی ادامه داد: «البته همان زمان ها پدرم با همکاری مردم روستای نوروزآباد مسجدی را بنا نهاد و حدود 6- 7 سال امام و پیش نماز مسجد بود. پس از انتقال محل سکونت به شهر جوانرود، نیز با همکاری مردم محل مسجدی را احداث نمود که تا زمان تغییر نام آن به مسجد امام شافعی (رض) به «مسجد ملاسعید» شهرت داشت. ایشان کار رسمی کتابفروشی را با توجه به اندک بودن افراد باسواد و اهل مطالعه که به علما و طلاب مدارس دینی روستاهای دولت آباد و مرادآباد، پاوه و خانقاه همچنین تعداد کمی از فرهنگیان و کارمندان شهرستان اورامانات محدود بود، به صورت محدود از سال 1350 آغاز کرد و به مرور زمان و با بیشتر شدن اهل مطالعه آن را توسعه داد».
ماموستا عبدالعزیز در ادامه صحبت هایش از توجهی که مرحوم ماموستا ملا سعید به مقوله کتاب و کتابخوانی داشت برایمان گفت و ادامه داد: «شخصیت مرحوم پدر با کتاب و کتابخوانی عجین شده بود و مدام از کتاب و کتابخوانی می گفت. در منزل کتابخانه ی شخصی داشت و از هرعنوان کتاب یک نسخه را برای خود بر می داشت. همیشه چندین کتاب دور و برش بود و از هر فرصتی حتی بر سر سفره غذا برای مطالعه استفاده می کرد. حتی شب پیش از درگذشتشان که به سختی می توانست صحبت کند، از اهمیت یکی از تفاسیر قرآن سخن می گفت که متوجه نشدم منظورشان کدام تفسیر بود. مرحوم به رادیو و رسانه علاقه زیادی داشت، نخستین گیرنده رادیو را که از همان رادیوهای بزرگ قدیمی بود که با باطری بزرگ کار می کرد و به آنتن احتیاج داشت، ایشان به روستا آوردند».
وی همچنین عنوان کرد: « به یاد دارم که تعدادی از مردم روستا به ویژه اقوام و همسایه ها هفته ای چند روز را تابستان ها جلو کپر و در فصل زمستان برای شنیدن برنامه های دینی مرحوم ماموستا ملامحمد ربیعی که از رادیو کردی تهران و کرمانشاه پخش می شد، در منزل ما جمع می شدند و پس از آن نیز به آواز هنرمندان کُردی چون مظهر خالقی، حسن زیرک، عزیز شاهرخ، علیمردان و... گوش می دادند و خستگی کار کشاورزی و دامداری را از تن بیرون می کردند، مادر نیز با چای و عصرانه ای ساده از ایشان پذیرایی می کرد. همچنین پدر در گزینش کتاب برای عرضه در کتابفروشی تا حدود زیادی حر و آزادمنش بود و کار خود را به حوزه ای خاص محدود نمی کرد، اضافه بر قرآن، کتاب های تفسیر، حدیث، فقه، سیره و تاریخ، به زبان های فارسی، عربی و کُردی، دواوین اشعار فارسی و کُردی شعرایی چون حافظ، مولوی رومی، سعدی، فرودسی، نالی، مولوی کُرد، ماموستا قانع، ماموستا هه ژار و ماموستا هیمن را عرضه می کرد. همچنین کتاب های تاریخی و تحلیلی مربوط به مبارزات آزادیخوانه مردم کردستان عراق، ایران، ترکیه را در کتابفروشی به مشتریانش ارائه می داد. پدر سعی می کرد کتاب های مفید و جدید را به مراجعه کنندگانش معرفی کند، و گاهی گزیده ای از آنها را برای آنان بازگو می کر».
فرزند مرحوم ماموستا ملا سعید در پاسخ به این پرسش کردپرس که راه اندازی اولین کتاب فروشی جوانرود در توجه مردم این شهر به کتاب چقدر تاثیر گذار بود، گفت: «بی گمان شکل گیری بینش و باور، منش و خلق و خو و روش و شیوه زندگی انسان ها از پدر، مادر، معلم ، اطرافیان همچنین کتاب و رسانه و... کم و بیش تأثیر پذیر است و میزان تأثیرگذاری هریک از آنها بر روی فرد، خانواده و جامعه نیازمند بررسی روانشناسانه، جامعه شناسانه و...از سوی نهادها و سازمان های علمی و پژوهشی است.
یقینا کتاب و کتابخوانی بر روی اهل مطالعه دارای اثرات مثبت و سازنده و فرهنگ سازی دینی ، علمی و ملی بوده و کار پدر نیز از این قاعده مستثنی نیست. همانگونه که گفتم شاید ابزاری برای سنجش میزان تاثیر راه اندازی کتابفروشی پدرم در شهر وجود نداشته باشد و البته مطمئنا توجه و بررسی خاصی در این زمینه نشده، اما آنچه که اهمیت دارد این است که با راه اندازی کتابفروشی در شهر، آن هم برای اولین بار، داشتن کتاب و مطالعه کردن دیگر منحصر به افرادی که در مدارس علوم دینی یا مدارس دولتی تحصیل می کردند نماند. کتاب در دسترس عموم مردم قرار گرفت و هر کسی می توانست خود را مخاطب کتاب بداند. در دسترس قرار گرفتن دانش برای مردم و دمکراتیزه کردن علم، مسئله ی هر جامعه ای حتی در جهان امروز است؛ و انجام این کار بوسیله کتاب در سطح شهر جوانرود، به دست پدرم، امر مبارکی بود و قطعا تاثیرات خود را داشته است.
این یک تحول فرهنگی کوچک اما مهم و پا فراتر نهادن از وضع موجود جامعه ی کوچک آن دوره بود که ارزش خاص خود را دارد و شایسته ی توجه و تقدیر است».
بابا کتاب داد
ماموستا عبدالعزیز در ادامه این گفت و گو از مهم ترین خصوصیات اخلاقی مرحوم ملاسعید گفت و ادامه داد: «مرحوم پدر انسانی متواضع، بردبار و شوخ طبع بود، اما من پیش و بیش از هر چیز شیفته ویژگی های تلاش و پشتکار، خودکفایی، به روز بودن، عشق به آموختن و آموزش دادن، دوری از دلبستگی وابستگی به ارباب ثروت و قدرت، مرحوم پدر بوده و هستم.
ایشان قطعا برای ما «بابا»یی بود که هم «نان داد» و هم «کتاب» هنگاهی که دانش آموز سال پنجم و ششم ابتدایی بودم پدر روخوانی قرآن و گلستان سعدی را به من آموزش داد، به خاطر دارم سال 1350 پس از پایان تحصیلات ابتدایی– چون در شهر جوانرود دبیرستان نبود- اصرار داشتم آموزش متوسطه را در پاوه یا کرمانشاه ادامه دهم، اما پدر به روش های گوناگون تلاش نمود تا مرا به تحصیل در مدارس دینی قانع کند و الحمد لله در نهایت چنان شد. از زمان کودکی و پس از آن که توانستم بخوانم و بنویسم دور و برم پر از کتاب بود، نوجوان بودم که کتاب های قرآن بر فراز آسمان ها – نوشته دکتر پاک نژاد، محمد (ص) پیامبری که از نو باید شناخت نوشته دکتر کونستانتین ویرژیل گیورگیو، عایشه بعد از پیامبر ترجمه ذبیح الله منصوری و بخش هایی از کتاب «تاریخ کرد و کردستان» مرحوم آیة الله محمد مردوخ را هریک در مدت 5 تا 10 شبانه روز مطالعه کردم. به سنت و روش دیرینه مرحوم پدرم همنشین کتاب بوده و هستم و حتی به لطف خداوند خود ده ها اثر (تألیف و ترجمه) را پدید آورده ام.
فرزند مرحوم ماموستا ملا سعید در بخش پایان صحبت هایش گفت: ما مسلمانان نباید فراموش کنیم که کتاب راهنمای زندگی ما قرآن (خواندن) نام دارد، نخستین فرمان آن اقرأ (بخوان) است، اهل علم و دانش را - در اثر گذاری و اثرپذیری، عمران و سازندگی و تمدن سازی و پیشرفت- با دیگران برابر نمی شمارد. در واقع هزینه کردن برای کتاب و وقت گذاشتن برای مطالعه گام نهادن در راه رهایی از بند بندگی نفس و شیاطین پیدا و پنهان و دستیابی به سربلندی دنیوی و سعادت اخروی است، و هرگونه کوتاهی و بی توجهی به آبیاری درخت دانشی که یکتاپرستی، پرهیزکاری، دادگری، همگرایی و فرهنگ و تمدن سازی را به بار آورد، ستم بزرگی نسبت و به خود و دیگران و مایه بروز و گسترش مشکلات گوناگون فردی، خانوادگی و اجتماعی و زمینه ساز پشیمانی دیرهنگام خواهد بود.
نظر شما