به گزارش خبرگزاری کردپرس، عبدالصاحب ناصری در این یادداشت مینویسد: «... شکارچی تورش را آن سوتر درخت گستراند. مقداری دانه پاشید و خود را پشت بوته ای پنهان کرد. دسته ای از کبوتران، از راهی دور پرواز کنان در آسمان ظاهر شدند. از آن بالا دانه ها را دیدند و خواستند پایین بیایند و بخورند!
سر دستهٔ آنان دنیا دیده کبوتری بود که به خاطر خط سفید دور گردنش او را "طـوقـی" می نامیدند. طوقی اخطار و انذارشان داد که درنگ کنند تا از نبود خطر اطمینان یابند! کبوترها سر از نصیحتش پیچیدند و گفتند: ما خیلی گرسنه ایم و می خواهیم پیش از اینکه دیگر پرنده ها دانه ها را بردارند، برویم و دلی از عزا در آوریم! وانگهی اینجا بیابان است و خطری نیست!!
سپس جملگی بر "دانه" ها فرود آمدند،و گرفتار "دام" صیاد شدند. کبوترها وقتی خود را اسیر دام دیدند غمگین و ناراحت هرکدام به تنهایی کوشید از سوراخ تور بگریزد، اما توفیقی حاصل نشد. صیاد چون فوج کبوتران در دام افتاده را دید، سر از پا نشناخته، پرید تا پرندگان را بگیرد.
طوقی به همراهانش گفت: گوش کنید! دوستان، ما خیلی عجله کردیم، در نتیجه به دام افتادیم، امّا نباید وقت را تلف کرد. شکارچی دارد به طرف ما می آید. اگر لحظه ای را هدر دهیم فرصت نجات را از دست می دهیم، باید باهم متحد و از این دام رها شویم. اگر هریک از ما به تنهایی اقدام به فرار کنیم، فایده ای نخواهد داشت. نجات ما در همدلی و همکاری ماست.
کبوترها پرسیدند: باید چکار کنیم؟ طوقی پاسخ گفت: باید قبل از رسیدن صیاد با هم و با همهٔ توانمان پرواز کنیم و تور را با خود ببریم. بعد به شما خواهم گفت که چگونه آزاد شوبم. کبوترها پذیرفتند و همه با هم برخاستند و در حالی که تور را با خود حمل می کردند به رهبری "طـوقــی" پرواز رهایی کردند.
شکارچی به سرعت در پی کبوترها دوید، به این امید که وقتی آنها خسته شدند و به زمین افتادند، آنها را بگیرد. اما هر چه شکارچی سریع تر می دوید، کبوترها بر سرعت و ارتفاع پروازشان می افزودند.
کبوترها پرسیدند: حالا چگونه می توانیم خود را از این تورها رها کنیم؟ طوقی جواب داد: این کار از دست ما ساخته نیست. ما به کمک و همکاری دیگران نیاز داریم. من موشی را می شناسم که در این نزدیکی زندگی می کند، ما سال ها با هم همسایه بوده ایم. من به او بسیار محبت و کمک کرده ام، نام او " زیـرک " است. او می تواند تور را با دندانش پاره کند، در این قبیل موارد است که می شود از نعمت دوستی بهره مند شد. پس آنان بر خرابه ای فرود آمدند که موش در آن زندگی می کرد. طوقی موش را صدا زد تا به آنها کمک کند. موش از دیدن کبوترها و تور به حیرت افتاد و شروع به بریدن بندهای دام نمود. تمام تور را گسست و کبوترها را آزاد کرد. سپس همه خداحافظی کردند و کبوترها شادمانه به پرواز در آمدند و موش هم به لانه اش برگشت!
***
جناب سلیمانی دشتکی، مدت های مدید در پرسشتان اندیشه کردم. هر بار به پاسخی می رسیدم، هر چند پاسخ درست بود اما علةالعلل نبود. بر هر پاسخم دلایل نقضی به سان طوفان هجوم می آوردند و بیچاره آن پاسخ در ازدحام براهین نقضی، تاب نمی آورد و می شکست. البته جنابتان از سر خبرگی و در تلفیق روان شناسی و سیاست با طرح این پرسش ، با صدای بلند در گوشش اهالی فهم و فرهنگ ما فریاد برآوردید که دلیل محرومیت دیارتان را در خود بجویید. و این بزرگ ترین درسی بود که ما باید از رهگذر سئوال شما می گرفتیم و بگیریم.
جناب استاندار،
صیاد _ شما هرچه می خوانید و می دانیدش؛ طبیعت و جغرافیا، حکومت و سیاست، دوری از مرکز و فقدان دسترسی، جنگ و... _ بر کهن دیار ما که در هر دوره ای از دهر به نامی خوانده شده، که نزدیکترین آن پشتکوه باشد، دام محرومیت تنیده و گسترده است.
نیاکان نیک ما نسل در نسل در حالی که بند دام محرومیت از مواهب بر دستان داسته اند، بر این خاک بذر جان افکنده اند، ما و آیندگان ما نیز چنین خواهیم کرد!
هر چه در پرسشتان بیشتر غور کردم بر درخت باورم بیشتر این شکوفه ها می شکفت که ما گرفتاران دام محرومیت که هر یک به طمع دانه ای در آن اسیریم و متفرد و متفرق در پی رَستن و رها شدن از این دامیم و تلاش و تقلای انفرادیمان به فرجام و فلاح نرسیده، سببش آن است که ما
" طــوقـی " خرد و باور و روح جمعی خود را به پای دانه های بی مقدار صیاد، سر بریده ایم!!
خیال می کنند آنانی از ما که به سبب سواد و سرمایه شان از این دیار رفته اند، نجات یافته اند! آنان در خُماری فراق و هجران از موطن خویش هر از گاهی به بهانه ای _ گاهی تاسوعا و عاشورا و گاه عید نوروز و دیگر گاه ختم وابستگان و..._ در پی برداشتن بار غم از دوش دل خویش سر بر کهنه دیوار خاطرات می سایند. پای دل آنان بسته به گیر و گرفت بستگانشان در این دیار است. آنها پای شتر دل بی تابشان را با عقال مشکلات خویشان در دیار مانده شان مهار زده اند.
و ما مردمان پشتکوه دیروز و ایلام امروز، همه بسته و وابسته به هم ایم.
جناب سلیمانی دشتکی، قصدم نگارش انشا به انگیزهٔ کسب تحسین و برانگیختن تمجید دیگران نیست. من پنج دهه در میان این دام دل آزار زیسته ام، و در تجربه ای محدود اما موفق آموخته ام که ما باید، و می توانیم بندهای این تور تنفر آور را بگسلیم.
ما فرو افتادگان از آسمان مواهب خدادادی در دام محرومیت توسعه نیافتگی باید به منطق صواب " طوقی روح و خرد جمعی " برای رهایی، پرهای خسته از تلاش فردیمان را در هم کنیم و همه باهم و با همهٔ توانمان به پرواز داریم و دل از طمع دانه های کم ارزش بر کَنیم و از شوق پرواز رهایی جمعی پُر کُنیم. ما باید به این باور برسیم که به تنهایی نمی توانیم حلقه های این تور درهم تنیده را ببُریم، باید از دوستان زیرک که عمری به آنان محبت و کمک کرده ایم و آسایش دیروز و امروز آنان محصول سوختن هیزم و جود ما در تنور ناگواری ها و مشکلات است، بهره مند شویم.
آقای استاندار، اگر در طول مدیریتتان در استان ما، کلنگ هیچ پروژه ای را بر زمین نزنید، اگر روبان افتتاح هیچ طرح به پایان رسیده و تکمیل شده ای را قیچی نکردید، اگر هیچ نشست اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را برگزار ننمودید، زندهٔ "طوقی سربریدهٔ روح و خرد جمعی" را به ما برگردانید!
آقای استاندار، شما برای برگرداندن زندهٔ "طـــوقـــی " ما چه طرح و برنامه هایی دارید؟
جسارت نباشد کاش از مدیران استان بخواهید که هرکدام یک بار با خط خویش از متن داستان طوقی بنگارند و در حوزهٔ وظایف تخصصی خود در جلسات شوراهای مختلف بگویند چگونه می توانند طوقی مجموعه ای باشند که تصدی آن را بر عهده دارند!
کاش مدام در گوش ما قصهٔ طوقی را تکرار بی ملال کنید.
نظر شما