به گزارش کردپرس، روز جمعه است و بنا به توصیه شرع اسلام برای زیارت اهل قبور به همراه برادر به آرامستان قدیمی شهر دهگلان می روم.
تا چند سال قبل، مردم دهگلان اموات خود را در این آرامستان دفن می کردند، بیشتر روزهای هفته این مکان شاهد آمد و رفت افرادی بود که عزیزان خود را در اینجا به خاک سپرده بودند و هر از گاهی برای رفع دلتنگی به اینجا می آمدند اما زمانی که این آرامستان دیگر ظرفیت پذیرش بیشتر رهسپاران ابدیت را در خود ندید، زمین دیگری در نقطه دیگری از شهر دهگلان توسط شهرداری این شهر خریداری و در اختیار مردم قرار گرفت.
کم کم درختان سرسبز آرامستان قدیمی به علت عدم رسیدگی خشکید و جای خود را به خار و خاشاک داد، آمد و رفت مردم هر روز کمتر شد و این مکان، شاهد حضور مهمانانی ناخوانده شد.
برای ادای فاتحه وارد آرامستان می شویم. پس از طی مسافتی کوتاه به محل مورد نظر می رویم اما در این مسیر کوتاه همان مهمانان ناخوانده ای را می بینیم که تاکنون فقط در موردشان شنیده بودم و اما ندیده بودمشان.
چهار مرد، هر کدام دستان خود را سایبان چشمانشان کرده و بر روی قبرها دراز کشیده اند، به آنها می گوییم که خوابیدن بر روی قبر گناه است، سه تن بر می خیزند اما یکی همچنان بی حرکت بر روی یکی از قبرها دراز کشیده است، انگار که در این دنیا نباشد یا شاید تفاوتی بین خود با افراد خوابیده در قبر نمی بیند.
چهره هایی تکیده با گونه هایی گود رفته و رنگی زرد، موهایی مشوش همچون حالشان و لباس هایی مندرس، نگفته حکایتشان را فریاد می زند، معتادانی طرد شده که به اینجا پناه آورده اند.
قصد عبور از آنها را داریم تا شاید کمتر از حضور ما و دیدن حالشان خجالت زده شوند. "ماموستا! آیا خدا کسی را که عقل نداشته باشد، بازخواست می کند؟" ، مخاطب ما هستیم، گویی یکی از آنها حرف ها در دلش دارد، و دلش گوشی برای شنیدن می خواهد، می ایستیم و گوش می دهیم.
"چند سالی است که معتاد شده ام، تازه از زندان آزاد شده ام، یعنی مرخصی گرفتم. همسرم از قاضی پرونده ام خواهش کرد چهل روز به من مرخصی بدهد تا بتوانم الان که فصل برداشت سیب زمینی است کار کنم و کمی پول دربیاورم."
بی مقدمه شروع به صحبت می کند، کلافگی و خستگی در چهره اش فریاد می زند، سرش پایین است و با پایش زمین را ضرب گرفته است، "دیگر از این وضعیت خسته شده ام، می خواهم ترک کنم اما هر کاری می کنم نمی توانم، انگار کسی دیگر مغز و ذهنم را کنترل می کند."
دوستانش کمی دورتر ایستاده اند و گوش می دهند. "دلم به حال زن و فرزندم می سوزد، به خودم قول داده ام وقتی زندانم تمام شود برای ترک به کمپ بروم، می خواهم به زور هم که شده ترک کنم، آخر می دانی پسرم به مدرسه می رود با این مخارج و گرانی زنم دیگر نمی تواند به تنهایی خرج خانه را دربیاورد"
به فکر فرو می رود، انگار به گذشته ها می رود و یا شاید هم آینده را می بیند، چهره اش در هم می شود و ادامه می دهد: "البته برای رفتن به کمپ باید پول بدهیم، من که پولی ندارم اما هر طور شده جورش می کنم."
چند کودک که در قبرستان پرسه می زنند، شروع به سنگ پراکنی به سمت همان هایی که دورتر ایستاده اند، می کنند . زودتر از ما به حرف می آید: "چرا سنگ می زنید؟ پسر من همسن شماست، ما که جز اینجا جایی را نداریم"
با میانجی گری ما، کودکان می روند و باز به صحبت هایش ادامه می دهد. "اینجا تنها پناهگاه ماست، آخر هیچکس ما را راه نمی دهد، حتی خانواده هایمان. بعضی وقت ها داخل دستشویی ها پنهان می شویم تا کمی استراحت کنیم اما از آنجا هم بیرونمان می کنند، پارک هم اجازه نمی دهند بمانیم، خانه خودمان راهمان نمی دهند چه برسد به خانه فامیل، اینجا تنها پناهگاه ماست. مرده ها به ما آزاری نمی رسانند"
می گوید قصد ایجاد مزاحمت برای مردم را ندارند فقط می خواهند جایی برای ماندن داشته باشند، اینها را می گوید و به آرامی از ما جدا می شود و به سمت دوستانش می رود.
اعتیاد، حکایت خود را دارد سال هاست که درد اعتیاد پیکر بسیاری از خانواده ها را دریده و همچنان می رنجاند. با وجود صرف بودجه ها و ادعاهای بسیار شورای هماهنگی مبارزه با اعتیاد استان، آنچه که به صورت عینی و ملموس مشاهده می کنیم اضافه شدن افرادی دیگر از جامعه به جرگه معتادین و همچنین بی خانمان ها و کارتن خواب ها حتی در شهرهای کوچک هستیم.
مسئولین در هر مصاحبه، از برنامه های اجرایی خود در راستای مبارزه با مواد مخدر و اعتیاد می گویند، یکی از برنامه های این مسئولین که مصداق پاک کردن صورت مسئله است، ممانعت از ورود این معتادین به آرامستان قدیم بود، گویی اگر از ورود آنها ممانعت شود دیگر مشکل اعتیاد این افراد نیز حل خواهد شد.
نتیجه عدم پرداخت تخصصی نسبت به رفع معضل اعتیاد، نبود عزم جدی در استان و همچنین در شهرستان دهگلان در خصوص مبارزه با اعتیاد و خلاصه شدن و اکتفا کردن به برنامه های بی کیفیت و تکراری همچون برگزاری نمایشگاهی چند روزه که بعضاً در برخی جلسات، مسئولین از آن به عنوان برنامه های پرثمر و پربازده نیز یاد می کنند، بروز و ظهور افرادی این چنین است که تنها به دنبال پناهگاهی برای ماندن می گردند، افرادی که باید ستون یک زندگی باشند اما دیگر زیر بار سنگین دیو اعتیاد کمر خم کرده اند.
به هنگام خروج از آرامستان، چشم می گردانم تا دوباره ببینمشان، هر کدام گوشه ای پناه گرفته اند تا دیده نشوند، هوای پاییز خنک است و کمی سوز دارد، من زمستان را می بینم و بی پناهی آنها را، اما آیا مسئولینی که از پشت پنجره، زمستان را می بینند، سوز آن را نیز می فهمند؟
گزارش: ظریفه احمدی
نظر شما