مردم استان ایلام بخاطر حضور مستقیم در روزها و سالهای جنگ هر یک خاطرات فراموش نشدنی از آن دوران دارند و ذهن هایشان پر است از خاطرات تلخ و شیرین آن روزها.
به گزارش خبرگزاری کردپرس، نیلوفر هاشمی از نویسندگان و هنرمندان شهرستان دره شهر با سبکی زیبا و شاعرانه برخی خاطرات مردم شهرستان دره شهر را از سالهای نه چندان در دوران دفاع مقدس در این شهرستان روایت می کند:
دیدن ستاره ها روی پشت بام خانه ها و تختهای فلزی توی حیاط و شبهایی که از گرما تا صبح چند بار از خواب بیدار می شدیم ، بوی پاکن های میوه ای و دفترهای کاهی ...
صدای ایموقلی دوره گرد مهربان و مومن ، بوی خوش کیسه اش که هزاران آرزوی دست نیافتنی ما بچه ها را برآورده میکرد ...
بوی طالبی های سَم نخورده و قاچ خوردن شلف شولوف بچه گانه، دو دندان افتاده نیش که صحنه خنده داری رو برای بزرگترها به وجود می آورد ؛
تلویزیون های کُمُدی و بزرگ که روی هزار تا سینمای امروزی را سیاه می کرد خصوصاً لحظه شماری برای شبهای زیبای پخش سلطان و شبان ..
صدای مداوم و مکرر مرغهایی که در تب و تاب تخم گذاشتن تا لنگ ظهر روی اعصاب ما راه می رفتند، بوی بوبریژدیگ شله زن همسایه...
صدای دوره گرد مرغ فروش و شاق شاق مرغهایی که انتخاب میشدن ، بوی سوختن هیزمهایی که در انتظار کباب بارها زیر و رو می شدن ..
...سفرهای بین لمللی پشت وانتی و انبوه مسافرانی که سیزده بدر به سمت تنگه بهرام چوبین دره شهر خیل می بستند، ترکه های وحشتناک ناظمی که سبیل جوگندمی داشت و مرتب سلاح کشتار جمعی خود را هوا می چرخاند.
صدای معاونی که رعشه ایجاد میکرد توی تمام استخوانهای ما ، پچ پچ های هنگام تقلب؛ فریاد بیرون دویدن از مدرسه ، صدای کلید انداختن پدرم بعد از یک روز خستگی و کار.
ترس مبهم از چهره های سیاه و کبود دکترهای پاکستانی بهداری اسدآباد، صدای موج رادیوی بابابزرگ که پس از یکساعت کلنجار موفق به پیدا کردن اخبار نمی شد. لم دادن روی بالشتهای بزرگ لوله ای ، بوی شیر پخته مادربزرگ ...
صدای دکتر ارنست ، نگرانی های بل و سپاستین، لذت دستمالهای پر از شکلات و آب نبات عروسی ، صدای سه نفر یک مجمه و داد زدن مردی قوی هیکل در آستانه در توی شلوغی های عروسی ...
چقدر من دلم برای صدای آنروزها تنگ شده است
صدای خنده های از ته دل.... چقدر ناخواسته بزرگ شدم. چقدر آن روزها زندگی در هم و برهم اما شنیدنی بود...
نظر شما