آفتاب داغ تابستان عرق بر پیشانی مان می چکاند، کلافه ایم از دست همه چیز، حتی خودمان، سرگرم و بیشتر سر در گم میان کم آوردن های روزمره، ناگهان در ترافیک گیر می افتیم و چاله های خیابان اذیت مان می کند، می خواهیم با دردِ دلی کمی خود را خالی کنیم بحث به «توسعه» و «توسعه یافتگی» می کشد، ناگهان تاریخ چیزی را یادمان می آورد، امروز 25 مرداد است، سالروز فوت «یک مَرد» یک ابر مَرد حتی. بله از مهندس ادب حرف می زنیم.