کردپرس: امروز چهل سال از مرگ مردی گذشت که بیش از هر کس نام وی با ملی گرایی کردی عجین است.
یکبار شمدین ساکیک فرمانده نطامی سابق پ.ک.ک که اکنون در زندان ترکیه دوران حبس ابدش را می گذراند، در مصاحبه ای گفته بود: من در کنار صلاح الدین ایوبی و ملا مصطفی بارزانی جزو سه شخصیت برتر تاریخ کردستانم!
ساکیک که همرزمان سابقش وی را خائن و منحرف می دانند، بدون شک درباره خودش اغراق کرده بود، اما درباره بارزانی نه!
ملا مصطفی چهره تاریخسازی است که به آسانی می توان نام او را را کنار فاتح جنگهای صلیبی گذاشت.
اگر از خوارداشت کردهایی که از خشم " بی دولتی " صلاح الدین را بخاطر عدم درک الزامات دولت ـ ملت، آنهم هفتصد سال قبل از ظهور این پدیده محکوم می کنند بگذریم، باید گفت در کنار هم قرار دادن نام ملا مصطفی و صلاح الدین ایوبی از حیث تاثیرگذاریهای تاریخیشان، نوعی حق مطلب ادا کردن منصفانه است.
تازه برخلاف پندار عمومی کردها، سردار کرد جنگ های صلیبی، یکی از معدود شخصیت های مورد احترام مشرق زمین در سده های تاریک به جهت پایبندی به اخلاق جنگ و قواعد حکمرانی نیز است.
مثال صلاح الدین ایوبی بعنوان نمونه ای از مواجهه غیرتاریخی با تاریخ در جهان فکری کردها از این جهت هم مهم است.
این بی مهری نسبت به تاریخ اما فراگیرتر از آن است که تصور می شود و نه تنها کردستان باستان و سده های میانه بلکه تاریخ معاصر و دیروز و پریروز را هم در بر می گیرد.
بی اعتنایی به تاریخ هم شامل تاریخ نگاری معمول و روتین می شود و هم مواجهه های فکری و نقادانه تر با آن را در بر می گیرد.
در یک کلام تاریخ اندیشی در کردستان از هر جهت منزوی و مطرود است.
چهل سال پس از مرگ بارزانی که بیشتر از هر کسی روی روندهای عمده تاریخ کرد تاثیر گذاشته، هنوز یک زندگینامه معتبر، روشمند و بیطرفانه از وی منتشر نشده است.
حزب متبوع وی می کوشد با جا انداختن یک روایت اسطوره ای راه را بر روایت های وفادار به حقیقت محض ببندد و مخالفان وی نیز که امروز صدایشان به بلندی گذشته نیست، تلاش می کنند از وی اعتبار زدایی کنند.
علیرغم همه این تلاشهای سوگیرانه و داوریهای ارزشی، اما در یک نکته تردیدی نیست: بارزانی جایگاهی را در تاریخ اشغال کرده و کسی نمی تواند آن را از او بگیرد. اما اینکه وی در سمت درست یا نادرست تاریخ قرار گرفته محتاج پژوهش و داوری و پرهیز از کلی گویی و داوریهای کلیشه ای و قضاوتهای ارزشی است.
بارزانیها چگونه وارد تاریخ کرد شدند؟
خاندان بارزانی از اوایل قرن بیست به نامی مطرح در سیاست عراق و سپس منطقه تبدیل شدند.
نقطه عزیمت آنها برای ورود به سیاست " طریقت " بود. طریقت نقشنبدی که پس از زوال امارتها در نیمه قرن نوزده در سراسر کردستان رواج یافت، گسترش خود را مدیون فقدان مرجعیت در عصر پساامارت و نیز سادگی استخلاف و رقت اریستوکراسی مذهبی نسبت به طریقت قادری است.
نقش شیوخ و پیشوایان دینی در کردستان پس از زوال نهایی امارتها از نیمه قرن نوزده پررنگ تر شد. شبه دولت های امارتی از میان رفته و دولتهای مدرن ایران و ترکیه هم هنوز متولد نشده بودند. این خلا مرجعیت و فقدان سازوکار نهادی را خانقاهها و تکیه های شیوخ و صوفیانی پر می کردند که به تعبیر مارتین وان بروین سن در جاهایی که تعدد و تنوع قبیله ای بیشتر بود و مناسبات زمین داری پیچیده، امکان ظهور آنها فزونتر و در مناطق به لحاظ قبایلی یکدست، کمتر یافت می شدند.
از قضا این دوران مصادف با ظهور دومینیووار ایده ناسیونالیسم در میان ملل همسایه، عمدتا از رهگذر روشنفکران بود.
طبقه منورالفکر و درس خوانده جامعه کرد چه کسانی بودند؟ در زمانی که ماهیت اصلی جامعه ایلی بود و نخبگان شهرنشین نسبت قابل اعتنایی از جمعیت را تشکیل نمی دادند، معممین و ملایان تنها صنف باسواد جامعه کرد به شمار می رفتند.
و چنین بود که نخستین جنبش ملی گرا هم که کردستان ایران و عثمانی را در بر گرفت را یک شیخ نقشبندی رهبری کرد: شیخ عبیدالله شمزینان.
شیخ سعید پیران در ترکیه هم یک رهبر نقشبندی دیگر بود که نخستین قیام کردها علیه جمهوری، تحت زعامت وی بوقوع پیوست.
ظهور بارزانیها در سیاست کردی هم از قاعده فوق پیروی کرد، هرچند در ادامه مسیری پیچیده و متفاوت را طی نمود.
گفته می شود که دوران تبعید ملا مصطفی در دهه سی در سلیمانیه نقطه عطفی از لحاظ شکل گیری منظومه فکری وی بوده است.
سلیمانیه دهه های نخست سده بیست تحت تاثیر نوزایی ادبی امارت بابان که خاطره آن هنوز زنده بود و تجدد خواهی برنامه تنظیمات عثمانی دارای یک زمینه فکری و فرهنگی کردی موافق احوال طبقه متوسط شده بود که در سایر جاها هنوز وجود نداشت.
همانگونه که گفته شد ملا مصطفی به یک سنت متفاوت ناسیونالیستی تعلق داشت، اما زیست در سلیمانیه و مراوده با روشنفکران این شهر و اعضای حزب هیوا و برخی کارگزاران دولت مستعجل شیخ محمود، وی را در معرض تجربیات تازه ای قرار داد و افقهای جدیدی را به روی او گشود.
به جرات می توان گفت که تجربه سلیمانیه و تعامل با مکلایان ملی گرا، در پرورش شخصیت و افکار وی بی تاثیر نبود. عمدتا از این لحاظ که در دهه های بعد توانست در مقام یک رهبر فراگیر و به یک معنا ملی، در راس جامعه کرد قرار گیرد و هم شهر را رهبری کند و هم قبیله را.
در برخی جاها هم این بخت تاریخ بود که به یاری او آمد و جایگاهی درخور به وی داد.
یک مورد جنگ جهانی دوم و خلا قدرت ناشی از حضور ارتش سرخ در صفحات شمالی ایران بود که از دل آن یک جمهوری کرد در مهاباد بیرون آمد.
. ملا مصطفی با یارانش پس از شکست قیامشان علیه رژیم سلطنتی عراق بعنوان پناهنده به مهاباد آمدند. اما خیلی زود نیروی نظامیش به ستون فقرات حکومت نوپا تبدیل شد و خودش هم با عقب نشینی تاریخیش به شوروی پس از سقوط جمهوری به قهرمان یکی از مهم ترین داستانهای ناسیونالیستی کردها تبدیل گشت.
عقب نشینی منظم در امتداد مرزهای ایران و ترکیه و عراق و درگیریهای پراکنده با نیروهای نظامی هر سه کشور و سرانجام عبور از رودخانه یخ زده ارس از جانب ملی گرایان کرد با راه پیمایی طولانی حزب کمونیست چین در دهه بیست مقایسه می شد و در ساختن اسطوره ای ناسیونالیستی از او نقشی اساسی داشت.
بخت دوم اما سال 1958 از راه رسید. زمانی که افسران انقلابی حکومت فیصل را سرنگون و از ملا مصطفی دعوت کردند پس از یازده سال تبعید در شوروی به عراق بازگردد.
بارزانی بازگشت و در بندر بصره و سپس در بغداد در هیات یک قهرمان مورد استقبال قرار گرفت. ملای 55 ساله تفاوتی اساسی با گذشته کرده بود. او دیگر تنها زعیم محبوب بارزان نبود و رهبر بلامنازع کردها و یکی از سرشناس ترین شخصیت های عراقی به شمار می رفت و رقبای جدی و جدیدی مانند حزب پرنفوذ کمونیست به سختی می توانستند این جایگاه را به چالش بکشند.
به گونه ای که سه سال بعد که رابطه اش با قاسم شکراب شد، به آسانی در راس یک شورش نظامی بزرگتر از گذشته قرار گرفت.
شورشی که در سالهای بعد به بزرگترین جنبش کردها در تمام تاریخ تبدیل شد که قبل از سقوط دهها هزار رزمنده و هزاران معلم و کارمند و عضو ارتش و صدها پزشک و مهندس و روحانی و استاد دانشگاه را در صفوف خود داشت.
از این مقطع به بعد بود روند کاریزماتیک شدن چهره و شخصیت وی ابعادی برگشت ناپذیر به خود گرفت.
روندی که مدیون سابقه ماضی، خرد نظامی، شجاعت آمیخته به تهور و بی باکی، ساده زیستی و مردمی بودن بود.
تنها سه سال پس از آغاز جنبش ـ انقلاب ایلول ـ در سال 1964 میان بارزانی و اکثریت اعضای دفتر سیاسی حزب دمکرات اختلاف افتاد.
اختلافی که در نهایت به جدایی و انشقاق انجامید. منشعبین انگ خیانت خوردند و به آسانی از گردونه حذف شدند.
اینجا نقطه حساسی است که بی قسمی تاریخ اندیشی نمی توان به مواجهه آن رفت. اکثریت مردم در کردستان ایران و عراق در آن دعوا جانب بارزانی را گرفتند.
چه شخصیت کاریزماتیک و معروفیت بیش از اندازه وی در مقابل گمنامی رقبا که به آسانی می توانست به بدنامی تبدیل شود، از قبل برنده و بازنده این منازعه را تعیین کرده بود.
می توان به رشک و حسادتهای شخصی، جاه طلبی های فردی، تئوری زدگی و حتی تحریکات مستقیم و غیرمستقیم احتمالی سازمانهای امنیتی بیگانه بعنوان بخشی از محرکهای چنین اختلافاتی میان طرفین نگاه کرد.
چنانچه نمی توان به بی اعتنایی بارزانی به اصول تحزب و خرد جمعی و اعتماد سنتی به حلقه بسته خانواده و ... هم بی اعتنا ماند.
در کنار اینها اما نباید از این نکته غافل شد که هریک از طرفین دعوا نماینده جناحی از ناسیونالیسم کرد با خاستگاههای اجتماعی متفاوت بودند که از جهان فکری و چشم اندازهای گوناگونی برخوردار بود.
شکاف میان این دو در حضور شخصیت کاریزماتیک و جامع ملا مصطفی نمی توانست کاملا سر باز کند، اما پس از مرگ او عمیق تر شد و کردستان عراق را در کام خود فرو برد.
ملا مصطفی انفلابی به لحاظ اندیشه محافظه کار بود و جناح دفتر سیاسی نیز چپگراهایی بودند که با توهم استغنای فکری، از درک کامل اهمیت پایگاه اجتماعی محافظه کاران و تار و پود سنتی اجتماع کردستان آن روز عاجز بودند.
علیرغم این جدایی اما وی در نهایت نخستین رهبر کرد بود که دولت متبوعش را وادار به ترک مخاصمه و پذیرش مطالبات خویش کرد. در واقع وی در 11 مارس 1970 که بغداد توافقنامه خودمختاری را امضا کرد، پیروز شد و از این نظر تاکنون نیز تنها رهبر کامیاب کرد مانده است.
اما در عین حال نمی توان از گفتن این نکته هم چشم پوشید که وی و حلقه بسته مشاورانش در چهار سال پس از این پیروزی و بویژه در مارس 1974 که آتش جنگ دوباره زبانه کشید، به قدر کافی در درک الزامات روابط بین المللی و حساسیت های ژئوپولتیک منطقه، دقیق و واقع بین نبودند.
جدای از کارشکنیهای دولت عراق، جنگ یک سال آخر در واقع نه ادامه جنبش آزادیبخش کرد، بلکه نبرد نیابتی ایران با عراق در سرزمین کردستان بود.
آخرین دور گفتگوهای بارزانی و دولت بعث در مارس 1974 در حالی بر سر مساله کرکوک شکست خورد که امروزه جانشینان وی با وجود شناسایی دوفاکتوی بین المللی و ضمانت های امنیتی قوی برای حفظ اقلیم کردستان، در عمل به همان فورمول پیشنهادی بغداد درباره کرکوک رضایت داده اند.
پرسش دیگری که هر تاریخنگاری لاجرم با آن کلنجار می رود، مساله بر زمین گذاشتن سلاح در مارس 1975 است.
آیا بارزانی محکوم به ترک مقاومت بود یا آنگونه که مخالفان وی می گویند فقدان روحیه انقلابیگری و عادت کردن به پشتیبانی دولتهای خارجی وی را به این سمت سوق داد؟
بیماری و پیری و از عهده مسئولیت صدها هزار آواره برنیامدن چقدر در این هزیمت دردناک موثر بود؟
روشن است که این بدترین پایانی بود که این رهبر کرد می توانست انتظار آن را داشته باشد. چه در تاریخ معاصر نمونه ای را نمی توان سراغ گرفت که اینگونه یک شبه به حیات نظامی یک جنبش عظیم خاتمه داده شده باشد.
علیرغم این شکست میراث بارزانی اما ماند. چه به صورت سنت مبارزاتی در قالب حزب دمکرات کردستان و چه در مساله جانشینی دو پسرانش بعنوان یک سنت ایلی و طریقتی.
شکست و مرگ ملا مصطفی فرصتی برای مخالفانش مهیا کرد که خود را از هیمنه کاریزما و تاثیرش رها کنند. این امر تا اندازه ای هم میسر شد و در چهل سال بعد کردستان عراق به جهانی دوپاره تبدیل شده که در نیمی از آن میراث بارزانی گرامی داشته می شود و در نیمه دیگر سنت مخالف آن.
این دوپارگی در وهله اول منجر به این شده که از ارزشهای تاریخی مشترک و مورد اجماع چندان خبری نباشد. شاید اگر فجایعی چون انفال و حلبچه نبود که هر دو نیمه پیشگفته به نوعی میراث دار آنند، برساختن یک روایت تاریخی ملت سازانه بیش از پیش دشوار می شد.
اکنون اما به نظر می رسد که کفه ترازو اندکی به سود پارتی سنگین تر شده، هرچند تا تبدیل شدن به حزب یگانه و بدون منازع زمان بارزانی پدر راهی دراز در پیش دارد.
این نوشتار را با پرسشی که در آغاز طرح کردم به پایان می رسانم، چه زمانی پژوهشی مستقل و بیطرف و معتبر درباره ملا مصطفی انجام می شود؟ این توانایی و ظرفیت چه به لحاظ فردی و چه اجتماعی چه زمانی در کردستان پدید می آید؟
نظر شما