هشت ماهی بود که عقد کرده بودند. مقاومت خانواده شیخی برای این وصلت فایدهای نداشت. کیومرث پاشنه در خانه را کنده بود. از اقوام دور مادر گلاله بود و برای ازدواج مصر. با وجود مخالفتهای پدر و گلاله اما این ازدواج سر گرفت.
پنجم تیر تاریخ جهازبران بود. جهیزهای که حالا چشمان پدر و مادر تاب دیدنش را ندارند. در انبار خانه پدر جا خوش کردهاند و شدهاند یادآور خاطرات سفید و سیاه دوران هشت ماه نامزدی گلاله.
گلاله شیخی به خانه بخت نرفت
تا بازنشستگی پدر یک سالی مانده است. فرهنگی است و تمام عمرش به آموزش و تربیت و تعلیم دانشآموزان گذشته است. از همان شبی که گلاله دیگر پاسخگوی تماسهایش نبود تا پیدا شدن جسد به آتش کشیدهاش گرد سفیدی روی موهایش نشسته است. تاب صحبت ندارد. کلمات را سریع میگوید؛ کلماتی را که بارها در ذهنش گذرانده است. سوالاتش تمامی ندارد. هنوز چرایی این جنایت برایش مفهوم ندارد.
«سه دختر داشتم. گلاله دختر دومم بود. دختر بزرگترم کارشناس روانشناس است. گلاله فارغالتحصیل رشته حقوق بود و مشاور حقوقی دفتر قضائی. دختر کوچکترم هم کلاس ۱۰ است. کیومرث نسبت فامیلی دوری با خانواده همسرم دارد. کارمند بانک بود و تحصیلکرده. چندین بار به خواستگاری گلاله آمدند. ما قبول نمیکردیم، اما سماجتشان سبب شد تا تصمیممان تغییر کند. با ازدواج او و گلاله موافقت کردیم. هشت ماه پیش بود که عقد کردند. جهیزهاش را آماده کردیم. قرار بود پنجم تیرماه جهیزیهاش را به خانه بخت ببرد.»
جزییات قتل
واژهها سریعتر از قبل در کنار هم قرار میگیرند. پدر بغضش با گذشت ۲۰ روز هنوز فروکش نکرده و با لهجه کردی از آن روزی میگوید که گلاله نفسش بند آمد. نفسش را در سینه حبس میکند و با یک دم از تاریخ هشتم خرداد میگوید.
«روز هشتم خرداد کیومرث دنبال گلاله آمد. قرار بود درباره مراسم ازدواج صحبت کنند. غروب بود که رفتند. از آنجا که امتحان دانشآموزان مدرسه شروع شده بود، من هم زود خوابیدم که فردا زودتر به مدرسه بروم. همسرم چند باری با گلاله تماس گرفته و گلاله گفته بود تا آخر شب حتما به خانه برمیگردد. ساعت 11 شب آخرین بار مادر گلاله تماس گرفت و دخترم گفته بود تا ۱۰ دقیقه دیگر به خانه میرسد. اما بعد از آن دیگر گلاله پاسخگوی تلفن نبود. گوشی زنگ میخورد، اما گلاله جواب نمیداد. گوشی کیومرث هم خاموش شد و دیگر از آنها خبر نشد.»
دستگیری داماد قاتل در آستارا
همه شب را به دنبال ردی از نو عروس سقز بودند. تصور میکردند تصادف کردهاند، چراکه دامادشان در سیاهی شب به سختی رانندگی میکرد. اما ردی از گلاله نه در بیمارستانهای شهر بود و نه در سرخانه و کلانتریها.
صبح بود که کیومرث تماس گرفت و پرده از راز ناپدیدشدنشان برداشت.
«کیومرث از سقز گریخته بود و قصد داشت از مرز فرار کند، اما در تماسی ماجرا را به خانوادهاش گفت. همین امر باعث شد تا پلیس وارد عمل شود و بعد از ۱۱روز کیومرث در خانهای در آستارا دستگیر شد. تا آن روز حتی ما نمیدانستیم چه بلایی سر گلاله آورده است. در بازجوییها گفت که با کار دخترم مشکل داشته و نمیخواسته گلاله سرکار برود و همین مسأله هم شده سرفصل اختلافشان. دعوا بالا میگیرد. با مشت به سر او میزند. وقتی او را بیحال میبیند، نبضش را میگیرد، اما نبض نداشته. سرش را روی سینهاش گذاشته و مطمئن شده که او دیگر نفس نمیکشد. بعد در مسیر از پمپبنزین ۴ لیتر بنزین خریده و جسد دخترم را به منطقه چاپان خارج از سقز میبرد و گلاله را به آتش میکشد.»
آتش و مرگ هدیه عروس سقزی
نفسش تنگ شده است. کلمات تاب تحمل ندارند. واژهها دیگر سخت ادا میشوند. پدر خمیدهتر از همیشه به نظر میرسد. داغ دخترش را لحظهای فراموش نکرده است.
«کیومرث وقتی دخترم را به آتش میکشد، به تهران میرود و ماشینش را در پارکینگ خانه دوستش میگذارد. او به همراه دوستش پیمان راهی آستارا میشوند که مأموران با ردزنیهای پلیسی او را دستگیر میکنند. روز اول به همراه قاتل به محل جنایت رفتیم، اما کیومرث محل آتشزدن گلاله را نگفت. بعد از اینکه او را بار دیگر به اداره آگاهی منتقل کردند، در آنجا کروکی محل رهاکردن جسد را کشید و بالاخره پیکر گلاله را پیدا کردیم که بیرحمانه و بیگناه به طرز فجیعی به قتل رسیده و در آتش سوخته بود.»
قصاص میخواهیم
این پدر داغدیده در آخر میگوید: «ما تنها قصاص میخواهیم. باورمان نمیشود چطور توانسته آن همه مهربانی، آن همه شور زندگی، آن همه آرامش را به آتش بزند. ما در قبال کیومرث هر کاری که میتوانستیم انجام دادیم. مثل پسر نداشتهام بود. داغ گلاله غم بزرگی است. مردم سقز و کردستان حتی ایران در این مدت ما را همراهی کردند و در کنارمان قرار گرفتند.»
کیومرث حالا هشت روزی است که در اختیار پلیس آگاهی است و تحت بازجویی قرار دارد. صفحات مجازی اما از عکسها و تصاویر گلاله خالی نمیشود، همه در سوگ این عروس سقزی هستند، عروسی که دهشتناک به قتل رسید و به آتش کشیده شد.
نظر شما