تا زمانی که انسان اسیر است زندگی برایش معنای عمیقی دارد. هیچ چیز همچون بردگی و اسارت به زندگی معنا نمیدهد. چون در آن هنگام انسان برای آزادی در پیکار بزرگی است. اما هیچ چیز هم مانند آزادی معنای زندگی را به مخاطره نمیاندازد. در آزادی است که انسان شیدایی و سرگشتگی و آرزوی خودش را به خاطر معنی از دست میدهد. گویا انسان آزاد باید انسانی تهی از معنی باشد. اما عظمت انسانی آن نیست که در بردگی معنا را جستجو کند. بلکه باید در آزادی دنبالش را بگیرد. (آخرین انار دنیا – صفحه ۲۱۲)
شاید اگر بخواهیم رمان آخرین انار دنیا را مورد تحلیلی نظری قراربدهیم،هیچ فرضیهای را بهتر از فرضیه«سیب سوم» که نویسندهی رمان بختیار علی آن را در جریان یک مقاله مطرح مینماید،نیابیم.
در واقع بختیار علی در مقاله ی مذکور با نگاهی به گفتمان و تفاوتهای اجتماعی از دیدگاه شانتال موف و ارنست لاکلائوبحثی جامعه شناختی و کاملا هستیشناسانه را مطرح مینمایند. این ویژگی شاید یکی از نقاط بسیار قوی رمان باشد که رمان را رمانی جهانی کرده است.
در رمان آخرین انار دنیا مهمترین مسئلهای که مطرح میشود آزادی ست موضوعی که تا پایان رمان همچون سایه در بین سایر موضوعات دیگر حرکت میکند و تا پایان رمان تکامل مییابد.
در نگاه اول خوانندهی رمان متوجه میشود که آزادی برای مظفر صبحدم چقدر ازدرجهی والایی برخوردار است.حال آنکه مفهوم آزادی در ابتدای رمان با مفهومی فلسفی بین دو شخصیت داستان مظفر صبحدم و یعقوب صنوبر به چالش کشیده میشود. چرا مفهوم آزادی بین این شخصیتها تا این حد متفاوت است؟
دلوز و گتاری در مورد سیب سوم معتقد هستند که سیب سوم سیبی ست که ما آن را تولید میکنیم،ابداع میکنیم و میآفرینیم،از همین رو این سیب زمانی معنا خواهد داشت که امضای آفرینندهی آن را بر خود داشته باشد.از این منظر سیب سوم نماد و سمبل وضعیتی است که همهی ما چه در وضعیت فرد و چه در حالت جمعی در آن زندگی میکنیم.برای اینکه بتوانیم و فرصت شود آزاد باشیم،همهی ما محکوم هستیم که سیب سومی داشته باشیم.
سیب سوم چیست؟
داستان سیب سوم داستان فرد زندانی و گرسنهایست که وقتی برایش سه سیب میآورند،زندانی سیب اول را کارد میزند و میبیند که در داخل سیب یک کرم است،پس سیب دوم را به دست میگیرد و آن را نیز کارد میزند و در داخل سیب دوم هم کرمی پیدا میشود. زندانی گرسنه سیب دوم را نیز کنار میگذارد.به ناچار چراغ اتاق را خاموش میکند و شروع به خوردن سیب سوم مینماید.
شاید این حکایت اشارهای باشد به وضعیت انسانها و شرایط زندگیشان بر روی زمین. من معتقدم این داستان تنها داستان یک انسان گرسنه داخل یک اتاق نیست، بلکه به هستیشناسی انسان در این جهان اشاره دارد.
آیا این انسان نیست که هر لحظه و در هر زمان شیوهای جدید از زندگی را تجربه میکند؟آیا این انسان نیست که به درازای تاریخ در مقابل مدلهای نامعلوم از تجربه کردن قرار گرفته است؟آیا زندگی ما سرشار از این سیب سوم نیست که برای خوردن آن باید چراغها را خاموش کنیم.حال آنکه نگارنده چگونه میخواهد رمان آخرین انار دنیا را مورد خوانش قرار دهد که با مفاهیم سیب سوم مطابقت داشته باشد؟
اولین موضوعی که به آن خواهیم پرداخت، آزادی مظفر صبحدم بعد از بیست و یک سال از زندان است .او بعد از رهایی از زندان با مفهوم جدیدی از آزادی آشنا میشود که یعقوب صنوبر برایش تعریف میکند و در برابرش سه سیب قرار میدهد.(سه سریاس)
رمان با این دیالوگ کلیدی شروع میشود«از همان صبح روز اول فهمیدم که اسیرم کرده است.درون کاخی در میان جنگلی پنهان به من گفت:در بیرون بیماری کشندهای مثل طاعون شایع شده است» گفتم بگذار بروم بیرون.گفت:تمام دنیا را بیماری فرا گرفته است، مظفر صبحدم این جا در این دنیای زیبا بنشین. این همان قصری ست که من برای خودم ساختهام…برای خودم و فرشتههایم…برای خودم و شیطانهایم. اینجا بنشین و آرام بگیر. تلخترین و دشوارترین واقعیت زندگیم آن لحظات زندگیم بود.من با بیابان زنده و به بیابان قانع بودم اما حالا خیلی دور بودم و نمی دانستم با این آزادی نابهنگام چه کنم که بی هیچ سوألی به من بخشیده بودند چه کار کنم یعقوب صنوبر میدانست درون من چه میگذرد،با آرامشی عمیق و عجیب گفت:آزادی ما را میکشد اگر هوشیار نباشیم ما را نابود میکند»
چرا آزادی یعقوب صنوبر را میکشد؟ چرا آزادیی که برای مظفر صبحدم آنچنان که باید دلپذیر باشد،دیگر آنچنان نیست؟ این آزادی که همهی رمان را به تسخیر خود در آورده است چه معنایی دارد؟
نویسنده بااین رمان در پی بیان دردها آرزوها ی قومی محلی خود درمبارزه با رژیم بعث است.رژیمی که با جنایاتش آزادی مردم سرزمینش را سلب کرده است.از طرفی مردم با قیامهایشان و سرنگون کردن رژیم بعث باز به آرمانهایشان نمیرسند و قدرت در اختیار افرادی چون یعقوب صنوبر قرار میگیرد.
آنچه در رمان آخرین انار دنیا قابل اهمیت است میل به حرکت است.حرکتی که به آزادی واقعی ختم شود و این حرکت به وسیلهی مظفر صبحدم شروع میشود،مظفر صبحدم بعد از بیست و یک سال از حبس آزاد میشود و میبیند آن آرمانی که برایش جنگیده است به انحراف رفته است.
بختیار علی خود در مورد آزادی در مقالهای تحت عنوان «عقل آزاد»چنین مینویسد: همه چیز از تأمل و اندیشه در معنای آزادی شکل میگیرد.تاریخ ما در کل از زمان سربرآوردن جنبشهای مارکسیستی-ناسیونالیستی کوردی تا به امروز تاریخ دروغگویی وکنارهگیری از تئوریزه کردن این مفهوم (آزادی)بوده است.
تاریخ سردادن شعار سردادن آزادی بوده است،بدون آنکه این شعار واقعا محتوایی داشته باشد.یا اینکه از مرزهای کشمکش برای قدرت یا به همراه قدرت گذر کرده باشند اینجاست که یعقوب صنوبر نمیخواهد مظفر صبحدم از آزادیی که او برایش تعیین کرده است پا فراتر نهد. می خواهد با قانون خودش بر او مسلط باشد با قانونی که بر جامعه مسلط شدهاند اما مظفر صبحدم همان طور که از اسمش بر میآید به دنبال پیروزی واقعی ست پیروزی که برایش آزادی واقعی میاورد او مانند یک فرد از یک اجتماع که جامعه را نمایندگی میکند تصمیم میگیرد قدم در تاریکی نهد.
همانگونه که راوی داستان خود اظهار میکند:«خدایا به من بگو به کجا رو کنم ؟این سردرگمی و نابینایی من ،نشانهی بهم ریختگی این جهان نیست …این جهان را کوری خلق کرده است …این زمین و زمان را کوری به وجود آورده است …از اسارت بیابان به اسارت ظلماتی دیگر درآمدم»(اشاره به فرضیهیی که زندانی برای خوردن سیب سوم چراغ را خاموش میکند.) اما واقعا مظفر صبحدم به دنبال چه نوع آزادی ست. سریاس اول در وهلهی اول نمادیست برای حرکت به سوی آزادی که جامعه بدون آنکه هویتش را بداند به دنباش حرکت کرده است.خاطر انسان بیش از آنکه این واژه (آزادی) در کنار هر چیز قرار دهد.باید بسیار به آن بیندیشد.
انسانها صرفا با طرد ستمکاری و قبول نداشتن وضعیت سیاسی و یا انتقاد از سیستم به انسانی آزادی خواه تبدیل نمیشود[….]آزادی اگر در مسیر و رشد توسعهی خود به ساختن انسان آزاد نرسد در مقصد خشونت و کشتار وپوچی به پایان میرسد.
آنچه یعقوب صنوبر و هم کیشانش از آزادی تدارک دیدهاند دقیقا همین است و در داستان سریاس دوم نمود پیدا میکند.آنها برادر کشی میکنند،به کودک ده دوازده سال رحم نمیکنند و با تیر خلاصش میکنند.سریاس دوم ماشین کشتار این توحش است.انسان آزاد کسی ست که میتواند بیرون از بازیهای بزرگ سیستم و نظام،بعدی نو و تازه ببیند و افقی تازه بیافریند.
یکی از نکات اصلی و حیاتی رمان بدون شک تقابل دو اندیشه است .دو اندیشهی آزادی و آزاد که بین یعقوب صنوبر و مظفر صبحدم در جریان است و خواننده به همین دلیل است که بعد از یافتن سه سریاس توسط مظفر صبحدم شاهد حضور دوبارهی یعقوب صنوبر میشود.
دراماتورژی که این اثر را جهت اجرای تئاتر انتخاب میکند باید این اندیشه را در نمایشنامه پرورش دهد. با توجه به این اندیشه است که حال میتوانیم بقیه اثر را با فرضیهی سیب سوم بررسی کنیم قبل از هر چیز نظر خوانندهی خویش را به این جلب میکنم به هیچ وجه ما سه سریاس را سیب اول دوم و سوم نمیدانیم چون هر یک خود می توانند سیب سوم باشند.
مهمترین چیز که نباید فراموش کنیم اینست که سیب سوم تنها یک سیب فرضی ست،یعنی هر یک از دو سیب دیگر نیز میتوانستند سیب سوم باشند. سیب سوم در حکایت میتواند برای من سیب دوم و برای شخص دیگری سیب اول باشد. پس با این پیش فرض بر میگردیم به حکایت مرد زندانی و گرسنهای که سیبها را برایش میآورند.د
ر این حکایت دو مفهوم کلیدی وجود دارد،نخست مفهوم «کرم زدگی»است،که اشاره به کنار گذاشتن، اخراج و طرد گفتمان یا مجموع گفتمانی دارد.یعنی اشاره به کم رنگ شدن تفاوت سیب ها با سیب ایدهآل، مفهوم دوم واژهی تاریکی است، که اشاره به بازگشت سیب ایدهآل دارد. بازگشت به نقطهی آغازینی که همه بتوانیم از آن نقطه شروع نماییم.
مظفر صبحدم بعد از رهایی از زندان از یعقوب صنوبر جویای فرزندش«سریاس»میشود، فرزندی که او فکر میکند بعد از بیست و یک سال دوری تنها کسی ست که در دنیا برایش مانده است.اما در کمال ناباوری یعقوب صنوبر به او اعلام میکند که تنها فرزندش در قید حیات نیست.اما او سخنان یعقوب صنوبر را باور نمیکند تا اینکه شبی با اکرام کوه در همان قصر که زندانش نیز هست همدیگر را ملاقات میکنند.
به او گفتم میخواهم دنبال سریاس صبحدم بگردم…خواهش میکنم تو از همه چیز خبر داری…تو همهی جهان را پیمودهای ،همه جای این سرزمین بودهایی. به من بگو ایا اسمی از سریاس صبحدم نشنیدهایی؟ تو نگفتی هریک ازما حق دارد رفیق زندهای داشته باشد.تو سرگشتهی آن دوست به این جنگل آمدهایی؟سریاس صبحدم پسرم بود[….]با غمی عمیق گفت:نه او را نمیشناسم….من سریاس را نه میشناسم نه هرگز دیدهام.اما میدانم که مرده است.سریاس صبحدم مدتی پیش کشته شده است.
مظفر صبحدم مطمئن میشود که سریاسش مدتهاست کشته شده و سیبی که با آن همه دلبستگی دنبالش بود.کرم زده است.ولی او میخواهد با وجود این باز بیرون برود و آزادانه خود به دنبال حقیقت باشد.گرچه اکرام کوه میخواهد اورا منصرف کند ولی او تصمیمش را گرفته است.و میخواهد وارد جهانی شود که هیچ از آن نمیداند و مانند یک کور پا در راه میگذارد.
«من مظفر صبحدم هستم …نگاه کن چگونه تمام تاریکیهای دنیا را به دنبال خود میکشانم».
سریاس صبحدم چه نوع گفتمانی را نمایندگی میکند؟
قبل از اینکه به پاسخ این سوأل بپردازیم .نظر خوانندهی خود را به مفهوم تاریکی جلب میکنم.چون مظفر صبحدم باید قبل از رویارویی با مسئلهی سریاسها از تاریکی بگذرد.
تاریکی به مثابه مکانی نامعلوم است که خارج از آگاهی و هر گونه بیانی قرار دارد و جایگاه استراتژیک مهمی در پروسهی تغییر را به خود به اختصاص میدهد.در اینجا مظفر صبحدم با قدم نهادن در تاریکی مهمترین قسمت داستان را رقم میزند.او در واقع با ورود به تاریکی ست که توانایی فعالیت نمودن و نیز امیدواری را مییابد. با وجود اینکه یعقوب صنوبر و اکرام کوه به او هشدار میدهند در بیرون هیچ چیز و هیچ کس منتظر او نیست در واقع او دیگر اصلا وجود خارجی ندارد.اما مظفر صبحدم برای آزادیش حاضر است تاریکی را تجربه کند.
او نماد جامعهی آزاد است جامعهای که خود به جستجو برخاسته است و واقعیات را خود میخواهد ببیند.آزادی عبارت از اینکه ارادهی خود را ازچنگ دیگری ها رها کنی و در جهتی دیگر یعنی این اراده را فرا بگیری. که چگونه در جهان سیر کنی و بیندیشی.با وجود اینکه مظفر صبحدم میداند که بیرون از قصر هیچ کس منتظرش نیست و آنجا راحتتر میتواند زندگی کند چرا نمیپذیرد آنجا بماند؟ پذیرش سخنان دیگران برای مظفر صبحدم پذیرش جوهرو ماهیت آزادی ست.برای روشن شدن این مساله نظری به دیدگاه ارنستو لاکلائو و شانتال موف میاندازیم.
جوهرگرایی عبارت است از ساختن هویتی مشخص، روشن و تک ساحتی برای امور و چیزها، یعنی بخشیدن جوهری مشخص و ماهیتی معلوم به همهی چیزها به نحوی که ما را قادر میسازد بدانیم از آنها چه میخواهیم و چه انتظاری باید از آنها داشته باشیم.
خوانشی که مدعی است میتواند تمامی پروسههای اجتماعی را مورد تفسیری روشن و واضح قرار دهد همواره گرایش به سوی این دارد که نام و هویتی مشخص به اشیا ببخشد در پایان منجر به ساختن نظامی بسته خواهد شد که راه خروج را از آن خواهد گرفت.ق
دم نهادن درتاریکی در اساس،هماهنگ نشدن و شورش علیه نظام جوهرگرا و هویت بخش پیش از موعد و انکار وضوح و روشنیای است که هویتی مطلق به اشیاء میبخشد، یعنی گریزی است از روشنایی و هویت بخشیدن سنتی و قدیمی. جایگاهی که آزادی و آزادی تصمیم گیری ما از آن سر بر خواهد آورد،جایگاه سرشار از مکانهای دیگری نیز هست که ما آنها را نمیبینیم،جایگاهی که ورای جبرهای که در اینجا حاکماند،ق رار خواهد گرفت.همین جایگاه و همین تاریکی و ابهام است که اهمیت اساسی برای تمام پروسهی اجتماعی دارد.هر گفتمانی بر اساس نفی و کنار گذاشتن گفتمانی دیگر ظهور خواهد کرد.
حال به سوأل خود بر میگردیم سریاس اول نمایندهی چه گفتمانی ست؟
سریاس اول در قالب سرنوشتی دردناک،تراژیک و زیبا در هیأت آنارشیستی تازه کار در میان دستفروشان به خاطر حمایت از آنان،به دست مأموران کشته میشود.جوانی که او را پروفسور شبهای تاریک مینامند،مخالف جنگ و خونریزی است،میخواهد فیلم ببیند.خوشنویسی کند کتاب بفروشد.او جنگ را تجربه کرده است و کوچ بزرگ کردها را بعد از حملهی بعث به شهرها و روستاها دیده است و اکنون که تمام این هیاهو به پایان رسیده است و دیگر رژیم بعثی در کار نیست. در سیستم جدید مشغول دستفروشی است. دست فروشی که روزنامه میخواند.مصاحبه او با خبرنگار روزنامه یکی از نکات بسیارمهم برای درک قیافهشناسی فکری شخصیت اوست.
قیافهشناسی فکری سریاس اول:
گئورگ لوکاچ در مورد قیافه شناسی فکری شخصیت معتقد است که نویسندهی اثر باید در شخصیت پردازی اثرش طوری عمل کند که در آن مشخص شود که فرد چگونه با مسئله روبرو میشود؟چه چیز را به منزلهی به امر بدیهی بینیاز از دلیل و برهان میپذیرد؟در پی اثبات چه چیز است و چگونه آن را اثبات میکند؟سطح انتزاع فکری را که بدان دست مییابد و سرچشمهی مثالهایش است چگونه است؟چه چیز را از چشم میاندازد و یا از آن طفره میرود و این کار را با چه شیوهای انجام میدهد؟بدین سان گروهی از مردم زنده در برابر ما سر بر میکشند که فردیتشان چنان تصویر شده که فراموش نشدنیست وتمامی این افراد منحصرا از طریق قیافهشناسی فکری خود فردیت یافته، از یکدیگر متمایز شده و به فردهایی تحول یافتهاند. برداشت شخصیت از جهان نمودار تجربهای و شخصی و ژرف ومتمایزترین جلوهی زندگی درونی است؛ در عین حال که بازتابی مهم از کلیترین مسائل عصر او به دست دهد.
بختیار علی از آن دست نویسندگانی است که در خلق قیافهشناسی فکری شخصیتهایش بسیار چیره دست عمل میکند. در ادامه بحث برای اینکه شخصیت سریاس اول را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم نظر خوانندهی خویش را به مصاحبه وی با روزنامهنگار جلب میکنم:
«آن شب نزدیک هرم آتش روزنامه نگار از ساماندهی کشاورزی و محصولات دامداری صحبت میکرد.سریاس هم از ساماندهی وآسایش انسانهای محروم و فراموش شدن هزاران بچه صحبت میکرد که از چهار سالگی مجبور بودن برای پیدا کردن لقمهای نان به خیابانها بریزند،روزنامهنگار از زیباسازی شهرهاو تمیزی پیاده روها و مرمت راهها برای اتومبیلها صحبت میکرد اما سریاس از جوانی به هدر رفتهی خودش وپژمردگی بچههایی حرف میزد که به علت نبود امکانات مجبور بودند در گندابها خودشان را بشورند،روزنامه نگار از بازگشت روستاییان به روستاها حرف میزد و سریاس از رجعت انسان به زندگی انسانی صحبت میکرد،روزنامهنگار از مزارعی صحبت میکرد که انتظارشان را میکشد وسریاس از هزاران بچه و جوانی سخن میگفت که دیگر نه در شهر و نه در روستا توش و توان زندگی نداشتند.حالا که فکر میکنم آنها بچه هایی بودند که در نقشهی جغرافیا سر گردان بودند. بدین ترتیب است که ما به ماهیت انسانی سریاس اول پی میبریم،او همیشه بر سر اصولش میایستد.او نمونهی یک انسان کامل است.
این مصاحبه نمود درد ورنج و مصیبتهای مردم کردستان عراق است،جامعهای سنتی که در معرض انواع هجوم جامعهی مدرن امروزی قرار گرفته است.اعتراض سریاس اول به رهبران تمامیت خواه وآزادیخواهان دیروز است.که در این دیالوگ اکرام کوه به خوبی خود را نمایان میکند:
«مظفر صبحدم قیام دروغی بزرگ است…تو خوشبختی ،تو جنگاور هستی بی آنکه جنگیده باشی…این خود یک نعمت آسمانیست…فکر میکردم وقتی قیام پیروز شود بهشتی از خاک سر بر میآورد و روی زمین پدیدار میشود.ولی هنگامی که دس و صورتت را شستی و بعد از دومین روز چشمهایت را گشودی سرآغاز همه چیز را در مییابی، من روز به روز تولد آن شیطان را حس میکردم.شیطانی که چیز کوچکی ست.اول میگویی چه اشکالی دارد این شیطان هم بخشی از ماست.چیز کوچکی که بخشی از خصلت هر انسان است،اما کم کم که بزرگتر شد میبینی همه چیز را در خود میبلعد».
همانطور که بررسی شد دغدغههای سریاس اول دغدغههایی انسان دوستانه است -در سیستمی که در آن انسان هیچ ارزشی ندارد- خود قربانی دغدغههایش میشود و به دست پلیس کشته میشود.اگر چه راوی رمان دلیل مرگش را دلیلی پوچ میداند .اما من بر این اعتقاد هستم او بر سر دفاع از کرامت انسانها میمیرد.
در گفتمان حقوق بشر کرامت «ذاتی»بشر سلب ناپذیر است و به رغم مواجه بودن انسان با مسئولیتهایش، این بیان مانع از نقض حقوق مطروحهی آنان میشود. مادهی 5 اعلامیه جهانی حقوق بشر اشاره میکن دکه هیچ کس نمیبایست مورد شکنجه و آزاریا بی رحمی یا تحت مجازات غیر انسانی یا رفتاری قرار گیرد(ضرب و شتم بچههای دست فروش توسط پلیسها)که موجب تنزیل مقام انسانی وی گردد. حقوق بشر در این نظام معنایی به«حیثیت ذاتی بشر»تعلق دارد که با زایش هر انسانی پدیدار و به جامعه و فرهنگ،مذهب و نژاد و جنس خاصی تعلق ندارد. کرامت بشری ذاتی ست که بر اساس آن سایر نشانها از جمله آزادی برابری و مدارا برای انسانها معنادار میشود.
آنچنان که در مصاحبهی سریاس صبحدم با روزنامهنگار متوجه میشویم،سریاس از حق و حقوقهای بشریش صحبت میکند که در این سیستم بهایی به آنها داده نمیشود.میتوان نتیجه گرفت که سریاس نماد همان کرامت ذاتی بشر است که در این سیستم نابودش میکنند.
کشته شدن سریاس اول یادآور این نکته است که جامعهی آزاد قبل از هر چیز نیازمند حفظ کرامت انسانها است.من معتقدم که بختیار علی با تبحر کامل داستان سریاس اول را در آغاز آزادی مظفر صبحدم برابر او قرار میدهد.
قبلا اشاره شد که مظفر صبحدم نماد جامعهایست که به سوی آزادی قدم مینهد و در گفتمان حقوق بشر به این نکته پیبردیم که در جامعهای که کرامت بشر نقض میشود نشانهایی مانند آزادی معنای خود را از دست میدهند چرا که اولین مرحلهی گذر به آزادی حفظ کرامت بشریاست.بدینسان اگر به فرضیهی سیب سوم بر گردیم کرامت بشری در سیستم جدیدی که جامعهی عراق را اداره میکند ،سیبی کرم خورده بشمار میآید، که بر سر راه آزادی قرار گرفته است. اما مظفر صبحدم سرخورده از این واقعه باید چکار کند؟
مسئله به اینجا پایان نمییابد او به دنبال سیب سوم،سیب ایدهآل است.در اینجا لازم است یادآور شوم که سیب سوم ماهیتش مشخص نیست و هر لحظه دارای سیب سوم خودش است.درست است که میگویم سریاس دوم اما تا لحظهای که مظفر صبحدم با او روبرو نشده است امکان دارد او همان سیب سوم باشد.
به بیان دیگر سیب سوم آخرین سیب نیست…سیب سوم اشاره به آخرین راه نیست،آخرین انتخاب،فرم اجتماعی یا آخرین شیوهی گفتمان،بلکه اشاره به وجود همیشگی امکان سوم،امکانی برای همیشه باز و گشوده بودن،برای راه بازی که پایانی ندارد.برای همهی نامحدویتهایی که خارج از مرزهای ایمان و دیدگاه ما قرار دارد.
درست است که برای تجربه کردن سیب سوم به تاریکی نیازمندیم،اما این تاریکی به معنای ظلمت در معنای منفی آن نیست.بلکه تاریکی بلوغی «هنوز نه است»نه این که عدم مطلق باشد.سیب سوم اشاره به آخرین انتخاب ما نیست، بلکه گشایش بزرگ و بدون مرز و ناپیداییست که پیش روی ما قرار دارد.
مسئلهی سریاس دوم و مرگ امر سیاسی
قبل از آنکه به مسئلهی سریاس دوم بپردازیم،نظر خوانندهی خویش را به تعریف امر سیاسی از منظر ارنستو لاکلائو و شانتال موف جلب میکنم.
شانتال موف و ارنستو لاکلائو هر کدام مستقلا استدلالهای خود را برای پذیرش دیگری در گفتمان لیبرال دموکراسی مورد توجه قرار دادهاند و آن امر سیاسی است.
موف معتقد است که امر سیاسی میتواند به مثابه همزیستی مسالمت آمیز قطبهای متعارض در گسترهی نظامهای دموکراتیک به حساب آید،به گونهای که پویایی قابل قبولی را به وجود آورد.برجستهترین راهکاری را که موف برای این موضوع ارائه میکند راهبردی گفتمانی است.
عمدتا در کشورهای غربی و اروپایی منطق گفتمان حکم میکند که تقابل و تعارض معنا دار میان زنجیرهی تفاوت و هم ارزی را به تماشا نشست. بدون کاربست این دو زنجیره و تبین آوردگاه سیاست در این کشورها هر گونه منطق دیگر نمیتواند بیانگر استقرار دموکراسی واقعی باشد.
همانند شانتال موف ارنستو لاکلائو سیاست را آوردگاه تعارض میان گفتمان حاکم و غیریتهای آن درون یک فضای واحد به حساب میآورد،حال تلطیف کردن فضای تخاصم آلود میان غیریتها و حوزهی حاکم گفتمانی به گونهای که تمام جریانات وهویتهای حاشیه نشین شده به نحوی از انحا بتواند در فضای گفتمانی مشارکت داشته باشد،هدف غایی لاکلائوست:امر سیاسی.
بعد از آنکه مظفر صبحدم از مرگ فرزندش سر خورده و ناامید میشود ،خواهران سپید به او میگویند که شاید سریاسی که مرده است پسر او نباشد چرا که سریاسی دیگر در کار است،که او نیز با نشانههایی چون سریاس اول مانند داشتن یک انار شیشهای همسان ،بیرون از آنجا زندگی میکند و احتمال آن میرود که او پسر واقعی مظفر صبحدم باشد.
گرچه دوباره تاریکی و ابهام بر مظفر صبحدم چیره میشود ولی به جستجوی سریاس دوم میپردازد ومتوجه میشود سریاس دوم در جایی دور از دسترس همگان در زندانی گرفتار است که آزادیش تقریبا غیر ممکن است.سریاس دوم در مرحلهی سوم جنگ داخلی کردستان دستگیر میشد. سریاس دوم یک ماشین کشتار تمام عیار است که اوفریفتهی احزاب شده است و حاضر است که هر جنایتی را که از او بخواهند انجام بدهد.سریاس دوم زندگی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است در دوران کودکیش با زن و مردی زندگی کرده است که بعد از حملهی حزب بعث و مزدورانشان به روستاها کشته شدهاند سریاس که تنها نفری ست که در روستا باقی مانده است از همان اوان کودکی خویش روح خبیث خویش را که میل به برافروختن آتش دارد نمایان میکند و به سربازان ارتش بعث در آتش زدن روستایشان کمک میکند او بعدها توسط فردی دیگر که مزدور صدام حسین است به فرزندی پذیرفته میشود وهمانگونه که خود در جایی میگوید برای آن فرد هم مزدوری هم راهزنی هم پیشمرگهای کرده و آنجا سواد نیز آموخته است .او که روحی سرکش دارد بارها خواسته است به زندگیی بیبهایش پایان دهد و هرگز موفق نشده است.حتی در دورانی که جنگ داخلی کردستان برای مدتی از تب و تاب میافتد او به سرش شلیک میکند و در کمال ناباوری زنده میماند.او میل به کشتن عجیب در خود دارد به طوری که خود میگوید«جز تفنگ چیزی نبود که بردارم.آنچه برایم مهم بود این بود که جایی به دنیا شلیک کنم،نمیدانستم چرا میجنگم،نمیدانستم برای چه کسی میجنگم،چه کسی را میکشم،چه کسی مرا میکشد»...«مانند مردی وحشی همیشه در کوه و کمر و سنگرهای خط مقدم بودم.مقابل فرمانده ها تعظیم میکردم لذت میبردم که بردهی سنگدلی باشم.افتخارم این بود که دربرف و بوران وظلمات از پوچیی حراست کنم که فرماندهها دوست داشتند» شرح جنایتهایی که سریاس دوم مرتکب میشود بسیار تکان دهنده است او به کسانی شلیک میکند که برادران اویند ،بیهوده نیست که نویسنده ،داستان او را با عهدی که شکسته است آغاز میکند.
سریاس دوم برای فرار ازروحیهی جگجویانه خویش به محمد دل شیشه و سریاس اول پناه میبرد تا بلکه در آنجا پاک شود ،با آنها عهدی میبندد که عهد برادری ست و همان عهد را بعد از مرگ محمد دل شیشه به دلیل واهی میشکند.
گرچه نویسنده او را قضاوت نمیکند ولی شکستن این عهد است که زمینه سازی برای فکر برادرکشی و جنگ داخلی کردستان را بعدا در رمان نمودار میکند.آنچه در داستان سریاس صبحدم بسیار حائز اهمیت است میل به کشتار و مرگ است.برای توجیه این مسئله از مقالهای استفاده میکنم با عنوان«در بارهی غریزهی مرگ»که نویسندهی رمان آن را منتشر کرده و به زیبایی به غریزهی مرگ در شرق و بالاخص کردستان اشاره مینماید.
او در این مقاله اشاره میکند مسائل غریزهی مرگ در شرق بدون خوانش فروید امکان پذیر نیست.او در این یادداشت مینویسد:«از دیدگاه فروید هیچ غریزهای نمیتواند به تنهایی عمل کندهمواره همراه است با اصل و اصول دیگری که به آن هدف و آرمان گفته میشود،که در برخی مواقع به آنها فرصت داده میشود تا به نیاز و هدف خود برسد»این بیان به این معنی است که غریزهی مرگ غریزهی سادهای نیست.چیزی نیست که تنها تعبیر از نیاز و ویرانگری و میل به مردن بنماید.غریزهی مرگ نیرویی پیچیده و مختلط است…با غریزهی زندگی در هم میآمیزد،همراه با او عمل مینماید.و در برخی مواقع تنها به عنوان روی دیگری زندگی ظاهر میشودآنچه که باید دربارهی غریزهی مرگ بدانیم درهم آمیختن غریزهی ویرانگری است با تمامی آنچه که بدانها «آرزوی والا»،«نیازمتعالی»و هدف«مقدس»میگوییم.
از نظر نویسندهی رمان اینجا در شرق با سه محور روبرو هستیم،که هر سه محور کار را به سوی ترم تاناتوس یا غریزهی مرگ میکشاند: نخست:تلاش برای بازگرداندن نظام به حالت آغازین خود، دوم:نپذیرفتن«دیگری»یعنی انکار کامل دیگری، سوم:تلاش مدوام جهت پاک نمودن فضای نمادین از نمادهای بیگانه.
هر سخنی که در شرق از غریزهی مرگ گفته میشود باید بر اساس این سه محور استوار باشد. در خوانش رمان آخرین انار دنیا و بررسی مسألهی سریاس دوم ما با گزینهی دوم سر و کار داریم.
خشونت در شرق همیشه برای حذف کامل دیگری است. هنگامی که قدرتی میخواهد جهان را تغییر دهد،به این امید میخواهد این کار را انجام دهد که آن را تبدیل به جهانی کند که در آن«دیگری»وجود نداشته باشد.
سیاست در صد سال اخیر تنها به این دلیل نبوده است که جنگ برای ما مشخص نماید که چه کسی ارباب و چه کسی برده باشد.مبارزات به اندازهای خونبار و وحشتناک بودهاند که دیالکتیک ارباب و بردهای هگلی در برخی از از مواقع تاریخ کلا از کار میافتدو مصداق نخواهد داشت نبرد داخلی کردستان(تأکید از بختیار علی)همه و همه بر اساس از بین بردن کامل «دیگری»بوده است.
این نپذیرفتن دیگریست که مظفر صبحدم در مواجه با دنیای بعد از آزادیش با آن در داستان سریاس دوم مواجه میشود.تأکید نویسنده در روایت سریاس دوم به این بر میگردد که اساسا در شرق و بلاخص در کردستان چیزی به نام امر سیاسی وجود خارجی ندارد. نبود وضعف امر سیاسی در شرق است که باعث منازعات ودرگیریها و کشت و کشتار وحشیانه است با بررسی شخصیت سریاس دوم به این نتیجه دست مییابم که امکان دارد که اینجا در شرق برای مدتی نامعلوم سلاحهایمان را در بیابان دفن کنیم اما به دلیل ضعف امر سیاسی دوباره به سراغ آنها خواهیم رفت.
کنار گذاشته شدن سریاس دوم برای همیشه نیست در شرق همیشه به این سریاسها نیازمندیم.پس اگر به فرضیهی سیب سوم برگردیم میتوان گفت که تقریبا در داستان سریاس دوم نیز بایک سیب کرم زده برخورد میکنیم و آن همانا نبود امر سیاسی ست که متضمن آزادی و دموکراسی است.
پس سریاس دوم سرنخهایی از سریاس سومی به مظفر صبحدم میدهد و مظفر صبحدم بعد از اینکه از سریاس دوم مأیوس میشود به جست و جویی سریاس سوم میپردازد .سریاس سوم در زمان حملات شیمیایی با بمب اسیدی تمام بدنش به صورت وحشتناکی سوخته است او هیچ نمیداند و در بیمارستانی که بیماران سوختهی بالای هفتاد هشتاد درصد در آنجا بستری هستند، زندگی میکند.
او نمیتواند صحبت کند و حتی یکی از چشمانش آن هم به زحمت قادر به دیدن است.او بازماندهی بی صدای هیاهوی جنگ است.مظفر صبحدم بعد از یافتن او سوگند یاد میکند که هر جا او را ببرند او نیز همراهش خواهد رفت و هرگز او را ترک نخواهد کرد.
نویسنده به خلاف نشان دادن چهرهی ویران شدهی سریاس سوم او را چون نور امیدی در تاریک روشن نگه میدارد. وجود سریاس سوم امیدی است که نویسنده برای خویش و مردم جهان نگه میدارد با این فرض که همیشه امکانی وجود دارد که جامعه به آزادی و صلح برسد.
سیب سوم نقطه مشترکی ست که تمامی لحظات تاریخی و اجتماعی بزرگ و مهم به این سیب سوم مختص به خود نیازمند است.به آلترناتیو سومی محتاجند،به این نیازمندند که مطمئن شوند روی دیگری از زندگی و هستی وجود دارد،که بر آنها کاملا مشخص نیست ،بیرون از هرگونه گفتمانی است. مکانی ا ست که از پیش در داخل گفتمان جایی نخواهد داشد،تاریکی است که وجودش برایمان ضروری ست تا به واسطهی آن بدانیم که خارج از نظام نیز مکانی و امکانی دیگر وجود دارد که در داخل نظام جای نخواهد داشت. یا همانگونه که لاکلائو میگوید«سندیست بر بسته نبودن نظام».
سیب اول و دوم به نحوی از انحاء دور شدن و انحراف از آن ایدهآل هستند،یعنی طرف منفی وشکست خوردهی تجربهی تاریخی و اجتماعی را نشان خواهند داد،اما سیب سوم یک بار دیگر دروازه رسیدن به ایدهآل و ورودبه یوتوپیا را به رویمان میگشاید.
و شاید به همین دلیل باشد که رمان به گونهای به پایان میرسد که تصور میشود شاید روزی ادامه پیدا کند.این پایان نشان میدهد هنوز امکانهای زیادی برای آزادی واقعی وجود دارد و خاطر نشان میکند که همیشه سیب چهارمی وجود دارد که ورای هر سه سیب است و میتوان با خیال راحت و در روشنایی آن را خورد.
منابع؛
علی،بختیار،آیابالاکان میتوان انقلابی بود ترجمه سردارمحمدی،تهران.نشر افراز۱۳۹۵
لوکاچ،جورج،نویسنده نقد و فرهنگ ترجمهاکبر معصوم بیگی،تهران،موسسه انتشارات نگاه،۱۳۹۵
علی،بختیار،آخرین انار دنیا ترجمه مریوان حلپچهای،تهران ،نشر ثالث،۱۳۹۳
لاکلائو،ارنستو،موف،شانتال،هژمونی واستراتژی سوسیالیستی به سوی سیاست دمکراتیک رادیکال ترجمه محمد رضایی تهران،نشر ثالث،۱۳۹۳
موف،شانتال،بازگشت امر سیاسی،ترجمهی عارف اقوام مقدم،تهران،رخ داد نو،۱۳۹۲
علی،بختیار،دربارهی عقل آزاد ،فصلنامهی زریبار شماره۷۱-۷۲ترجمهی مهدی رضایی سال۱۳۹۱
طایفی،شیرزاد ورحیمی،محسن،نقد موئلفههای رئالیسم جادویی در آخرین انار دنیا،پژوهشنامهی ادبیات کرد،شماره ۲بهار ۱۳۹۵
مقدمی،محمدتقی،نظریهی تحلیل گفتمان لاکلا وموف و نقد آن،نشریهی معرفت فرهنگ اجتماعی شماره۲بهار۱۳۹۰
آقاحسینی،علیرضا،بازگشت امرسیاسی از دیدگاه شانتال موف و ارنستو لاکلائو،پژوهشنامهی انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،شماره چهار،۱۳۹۵
مصفی ،نسرین وقربانی وحید،تحلیل گفتمانی حقوق بشر جهانی،مقاله،۱۳۹۱
نظر شما