طبیعتا نمی توان از نقش خروج بی برنامه و شتابزده آمریکا در این میان سخن نگفت. اما همزمان نمی توان از گفتن این نکته هم چشم پوشید که واشنگتن در بیست سال گذشته، بالای 800 میلیارد دلار در افغانستان خرج عملیات جنگی، آموزش و تسلیح نیروهای افغان و سرمایه گذاری در حوزه های غیرنظامی کرده بود.
با این وصف چرا ارتش افغانستان بدون شلیک حتی یک گلوله فرو پاشید؟ به باور من سه عامل مهم در این بین، نقش اصلی را عهده دار بودند.
اول: فساد فراگیر و گسترده رهبران افغان و سران مجاهدین و " مانور تجمل " آنها که تفاوتی کهکشانی میان سطح زندگی شان و توده مردم را در کشوری بالقوه فقیر، مکرر به رخ می کشید. مدیران ارشد و میانی، جنگ سالاران سابق و سیاستمداران کابل نشین، همه دارای خدم و حشم، کاروان اتومبیلها، کاخهای شخصی بودند و سفرهای خارجی خانوادگی می رفتند. درآمدها آنها عمدتا از راه نامشروع و دست درازی به گمرکات و گذرگاه های مرزی و انحصار واردات کالاهای سودده بدست می آمد.
دوم: پدیده دو دولتی! در دل جامعه منقسم و منهزمی که از دیرباز عمیقا دستخوش اختلافات قومی، قبیله ای و طائفی و سهم خواهی اشخاص و جریانهای سیاسی است، ساختار سیاسی مدرنی که ره آورد حضور غربیها بود، در شش سال گذشته رسما و عملا دوپاره شده بود. اشرف غنی و دکتر عبدالله در دو انتخابات اخیر به مصاف هم رفتند. هر دوبار عبدالله نتیجه را نپذیرفت و پس از رفتن کشور در ورطه بحران، نتیجه میانجیگریهای داخلی و بین المللی منجر به این شد که کشور عملا دو رئیس داشته باشد. غنی رئیس جمهور و عبدالله بار اول رئیس شورای اجرایی و بار دوم رئیس شورای مصالحه ملی.
غنی در ارگ حکومت می کرد و عبدالله در سپیدار و هر دو هم عملا کابینه و تشکیلات حکومتی خود را داشتند.
این البته غیر از فعال مایشایی کسانی چون اسماعیل خان در هرات، عطا محمد در بلخ و دوستم در فاریاب و ... بود. به عبارت بهتر دولت افغانستان فاقد حاکمیت یکپارچه بود و در سطوح افقی و عمودی، اراده ملی توسط بازیگران متعدد در سطوح گوناگون تحدید و تجمید می شد.
سوم: این ساختار فاسد و فاشل صرفا با اتکای مطلق به حمایت خارجی، سرپا مانده بود. آمریکاییها جنگ با طالبان را اداره و سران افغان فکر می کردند، این وضع تا ابد بردوام است.
در ظاهر همه چیز روبراه بود. صدها هزار سرباز و نیروی امنیتی که توسط ناتو آموزش دیده بودند، یک قانون اساسی مترقی ولی عمدتا روی کاغذ و برخی تحولات مثبت اقتصادی، نوید این را می دادند که کشور به طرزی برگشت ناپذیر با دهه سیاه نود خداحافظی کرده است.
برخی واقعیت های انکارناپذیر مانند اندازه اقتصاد بسیار کوچک که خود گواه خیلی چیزها بود، در لفافه تبلیغات و خوش بینی نادیده گرفته می شد.
لحظه تاریخی هنگامی فرا رسید که آمریکا " ول کرد " و رسما گفت، مهمانی به پایان رسیده است!
اینکه ول کردن آمریکا معادل شکست است یا نه که به نظر من هست، موضوعی مجزاست. همانگونه که شوروی سابق نتوانست سوسیالیسم را با زور سرنیزه، در یک جامعه قبیله ای مستقر کند، به طریق اولی آمریکا هم نتوانست مدل لیبرال دمکراسی خود را آنجا پیاده کند.
مقصر اصلی اما رهبران افغان بودند. آنها نتوانستند با هم متحد شوند، در فضای تفرقه، حامی پروری و پول پاشی سکه رایج شد و فساد و انقسام مکمل هم شدند. مجاهدینی که در کوههای سرد هندوکش، ارتش سرخ را به زانو درآوردند، در عصر آمریکا، به دلال و سوداگر تبدیل شدند. نه آن روحیه رزمندگی سابق ماند نه آرزوی نیل به یک ارتش حرفه ای مدافع وطن، ره به جایی برد.
آنچه بایدن گفت کاملا خالی از واقعیت نبود: ما به آنها آموزش و اسلحه دادیم، اما نمی توانستیم اراده جنگیدن هم بهشان بدهیم و متحدشان کنیم.
این همان حرفی است که نیکیتا خروشچف موقع جنگ سوئز به مصری ها گفت: ما به مصر اسلحه داده ایم، عرضه دارند خودشان بجنگند، کنار کانال نمی رویم که بخاطر آنها کشته شویم!
سخن پایانی: این حکایت تلخ و سرشار از درس و ترس بیشتر برای چه کسانی عبرت آموز است؟
بگردید و ببینید در کدام کشور و اقلیم منطقه، دو دولتی و چنددستگی سیاسی وجود دارد؟ در کدام کشور و منطقه یک گروه شورشی در سال های اخیر توانسته برق آسا پیشروی و سرانجام با مداخله نیروهای منطقه ای و فرامنطقه ای متوقف شود؟
اگر کشوری و جایی این علایم را داشت، یعنی دارای ریسک بالایی در برابر سکته ای هست که کابل را فلج کرد و طبعا از هم اکنون باید در پی چاره و پیشگیری باشد و از روزی بترسد که آمریکا ول کند/.
نظر شما