دفع آفات انسانی/خشونت های عریان پنهان اند

سرویس کردستان- خشونت؛ نه آن عروس است که از دیدنش پای کوبید و دست افشان کرد بلکه مثل عجوزه هزار داماد می ماند که همه را از پای در می آورد... این تقدیر شوم «جنس دوم» بر سیاره توحش...

به گزارش خبرنگار کردپرس، ضعیف یا بی مصرف و بی فایده نبوده و نیست... همیشه پر از سکوت بوده و در برابر خشونت های انسانی رج به رج صبوری را بافته و از راه زندگی بالا رفته...

گاهی در گزارش های «اوریانا فالاچی» دیده می شود و گاهی هم در آثار «فریبا وفی»... یک روز همانند «ترلان» تابو شکنی کرده و به حرفه ای قدم می گذارد متفاوت و یک روز با «رؤیای تبت» زندگی را از سر می گذراند. جدای از این ها می توان سکوتش را به موقع در لحظات حساس دید، لحظاتی که در آن این باور وجود دارد که «وقتی کسی پرنده اش از جایی پر بکشد، مشکل می تواند همان جا بماند. در خانه خودش هم غریبه می شود.»

بسیاری اوقات اما سخت می توان او را شناخت... می شود همان کسی که «آهسته وحشی می شود» و دست چپش را می فروشد تا با قطع شدن تصادفی اش برود بشود تصاویری رنگارنگ از عشقی وحشی و فراموش شده برای کسانی که به مرداب روزمرگی های اکنون عادت کرده اند.

او را همه می شناسند... جنس دوم... زنی که به گفته افلاطون «اگر نبود چه کسی نوابع جهان را پرورش می داد!»

حالا این زن از زمان تولد تا مرگ بارها مورد هجوم ناعادلانه رفتارها و برخوردهای خشن قرار می گیرد؛ خشونت هایی همانند «تجاوز جنسی در بستر زناشویی، حملات جسمانی و کتک زدن، به کار بردن الفاظ رکیک در رابطه با زنان، نگاه به عنوان ابزار جنسی، احساس مالکیت به زن، خواهان نابرابری، تن فروشی، بارداری اجباری، ازدواج اجباری، تجاوزهای سیستماتیک و.. » با این وجود هر بار که به دنبال قانون حمایتی است به هیچ می رسد... هیچی که زندگی اش را نشانه می گیرد.

خشونت نخست؛ جدول ازدواج

«زهره» انتخاب شد آن هم از میان جدول 25 نفره برای ازدواج با معیارهایی که نه تنها اساس زندگی را تشکیل نمی دهند که تنها یک طرفه است و مربوط به پایه های زندگی هم نمی شوند.

«زیبایی، شغل پدر و مادر، تحصیلات خود و خانواده، میزان درآمد و دارایی پدر، نحوه راه رفتن، لباس پوشیدن، چیدمان دکوراسیون منزل و ...» از جمله مواردی هستند در جدول خواستگاری «مجید» پسر ارشد «حاج آقا قاسمی» بزرگ خاندان قاسمی و معتبر محله و بازار...

همین صاحب نام و رسم باعث شده فکر کنند که دست روی هر دختری که بگذارند بدون درنگ یک بله بزرگ تحویل می گیرند و دیگر تمام!... و این وسط نظر دختر و خانواده اش باید دفن شود زیر این دیکتاتوری غلط... تنها با این تصور که دختر حتماً باید ازدواج کند و بهتر از پسر ارشد آقای قاسمی برایش پیدا نمی شود!...

برای «مجید» و خانواده اش دوست داشتن و عاشقی معنا ندارد... اخلاق و رفتار و نگاه به زندگی در افکارشان جایی ندارد... تمامی این موارد در حالی است که «زهره» به دنبال عشق است. یک عشق واقعی و ماندگار. همان چیزی که «مجید» هرگز به آن نرسیده و نخواهد رسید و همین عاملی شد تا دختر انتخابی از جدول خواستگاری نمره منفی به پسر ارشد حاج آقا قاسمی بدهد و او را با یک «نه» بزرگ رد کند و پا روی خشونتی به نام «زن را هیچ فرض کردن» بگذارد.

خشونت دوم: سکوت ناخواسته

کنار پیاده رو درست روبروی دادگستری ایستاده است. قدی بلند دارد و نگاهی خسته و افسرده. در انتظار وکیلش این پا و آن پا می کند. «رؤیا» دو سال پیش توسط ناپدری اش مورد آزار و اذیت قرار می گیرد و همین می شود مانعی بزرگ بر سر راه زندگی اش... او یک سال تمام با کابوس حمله پدرخوانده اش سر می کند و به اصرار مادر تن به سکوتی ناخواسته می دهد... تنها به خاطر آبروی خانواده!

در این یک سال لحظه ای نبوده که با ترس برایش نگذشته باشد. ترس از تکرار این اتفاق و باز هم انگشتان مادر به روی لبهایش که یعنی «هیس! دخترها فریاد نمی زنند!»

اما «رؤیا» دیگر نتوانست تحمل کند. او حل مشکل را برای همیشه ترجیح داد تا تحمل کابوسی که تمامی ندارد. با وجود مخالفت های اطرافیان به ویژه مادرش اما کار خود را کرد و از این سکوت ناخواسته دست برداشت و دل به دریا زد و رفت که حق خود را بگیرد.

خشونت سوم: فقدان فرهنگ

بی فرهنگی را باید در خیابان ها و کوچه ها و بن بست های زبان جست. این را مادر «شهره» همیشه می گفت. مادری که خود از همین فقدان فرهنگ در جامعه آب شد و رفت.

این فاجعه را «شهره» به خوبی می تواند درک کند آن زمانی که مرد سبزی فروش با مشتری دعوایش می شود و یکسری ویژگی های زنانه را به عنوان فحش به کار می برد... یا وقتی یکی از فروشندگان پاساژ طلافروشان هنگام رد شدن دو خانم جوان شروع به متلک پراکنی کرده و الفاظ رکیکی را به زبان می آورد...

«شهره» خشم خود را فرو می خورد و با تمام وجودش متوجه می شود که چرا مادر همیشه می گفت تودار باش و محکم وگرنه گرگان خیابانی وحشی تر از افکار من و تو هستند! بیمه انسانیت در میان این جماعت از بین رفته و تنها در پررنگ کردن زخم زبان استادند و بس...!

خشونت چهارم: خیانت

«سها» و «سهیل» در خوابند... دوقلوهایی که تمام شب تولدشان را منتظر بازگشت پدر بودند اما پس از ساعت ها چشم به راهی مغلوب خواب شدند... ساعت از 2 بامداد هم گذشته اما «سجاد» برنگشته و «میترا» دل نگران پشت پنجره ایستاده و مدام به شماره همسرش زنگ می زند و تنها پاسخی که نصیبش می شود «شماره مشترک مورد نظر خاموش می باشد» است... او با همان دلهره و حس بدی که دارد به سمت اتاق خواب بچه ها روانه شده و همان جا چشمان خود را به روی سیاهی شب می بندد...

سکوت شب ادامه دارد تا اینکه آونگ ساعت درست همزمان با باز شدن در... یکی می شود و زمان خبر از اذان صبح می دهد... سایه «سجاد» به روی دیوار روبروی در ورودی می افتد... سعی دارد سر و صدا نکند اما غافل از اینکه همسرش در جدال خواب و بیدار به سر می برد...

کت خود را در می آورد و همین که می خواهد به سمت اتاق خوابشان برود، «میترا» را با چهره ای گرفته و نگران روبروی خود می بیند... دستپاچه شده و با کمی استرس می گوید کاری اداری پیش آمده و مجبور شده به خارج از شهرستان برود... دروغی که هرکه باور کند اما در باور زنی همانند «میترا» هرگز نمی نشیند... آن هم وقتی که بوی عطر زنانه سرتابه پای مردش را فرا گرفته و حالات چهره و گفتار مرد نشان از همنشینی با یک زن دارد...

اینجا بود که «میترا» به خوبی و واضح طعم تلخ خیانت را چشید و لحظه شکست در زندگی مشترک را بعد از 12 سال حس کرد... یادش افتاد روز آشنایی درست زیر بیدهای مجنون پارک عهد بسته بودند که اگر روزی روزگاری از دل یکدیگر پر کشیدند بدون معطلی به هم بگویند و هرگز دست به خیانت نزنند...

حالا بعد از این همه سال مرد با وجود دو فرزند دروازه های خیانت را به روی زن و زندگی اش گشوده و زن هیچ نمی تواند بکند مگر اینکه یا تحمل کرده و تن به ماندن اجباری دهد و یا همه چیز را بخشیده و فرزندانش را نجات دهد و ترک کند خانه آرزوهایش را...!

او می داند قانون حمایتش نمی کند... خوب می داند مهریه اش را هم به راحتی نمی تواند بگیرد... و بهتر از هر چیزی این را می داند که حمایت از خیانت بیشتر از حمایت از متانت است... پس قدم در راه گرفتن حق از مسیری به نام مبارزه با خیانت و خشونت گذاشته و کمر همت برای رسیدن به پیروزی می بندد...

خشونت پنجم: جنگ سرد

تا نام جنگ که می آید همه مردانی را تصور می کنند که لباس ارتشی به تن دارند و تفنگی بر دوش... اینکه چرا جنگ را بیشتر با مردان می شناسند شاید عجیب باشد اما با کمی دقت می توان فهمید سطح خشونت در جنگ به روحیه زنان نمی خورد... زن نمی تواند یکی را به کشتن دهد تا خود زنده بماند... زن نمی تواند خون بریزد تا حقی را بگیرد... یک زن نمی تواند زیر باران خشونت بایستد و جواب متقابل دهد... زن به دنبال صلح است... آرامش و زندگی... اما وقتی جنگ باشد ناخواسته پای زنان هم به میان می آید و اینجاست که در زوایای پنهان خشونت حاصل از جنگ یک حس لطیف زنانه دیده می شود؛ حسی از جنس گذشت و فداکاری...

شاید «سوتلانا الکسیویچ» به درستی گفته که «جنگ چهره زنانه ندارد»... نمی توان تصور کرد زنانی بودند همانند «شهین» که پوتین پوشیدند و در ترکیب خاک و خون و ترس زنده ماندند... «شهین» یکی از زنان مدافع میهن در جنگ ایران و عراق بود... او باور دارد که این کلیتی است متناقض و شورانگیز، پر هیاهو و صامت... جنگ فراتر از خوانده ها و شنیده های مرسوم است... جنگ بی پرده و عریان است... میدان واقعیت است... واقعیتی که سرنوشت زنان را در خود گرفته و به آینده ای موهوم گره زد.... آینده ای که به همه فهماند که پشت پرده تمامی جنگ های دنیا زنانی بوده اند که از هر قشری؛ پرستار، تک تیرانداز، خلبان، رخت شور، پارتیزان، بی سیم چی و ... اما مهم تر از همه بسیاری از زنان... مادر هم بودند... مادری مدافع میهن... همانند «شهین» که درست زیر رگبار گلوله فرزندش را به دنیا آورد... او حالا بعد از گذشت این همه سال و پایان جنگ؛ دوست ندارد به فرزندانش بگوید که جنگ واقعاً چه چهره ای دارد؟ زنانه یا مردانه!

خشونت ششم؛ جنگ نرم

«افسانه» سالهاست به عنوان روانشناس اجتماعی بر روی پروژه ای به نام «جنگ نرم علیه زنان» کار می کند. «جنگ نرم» از نظر او یعنی «تجاوز به غرور و شخصیت یک زن، یعنی نادیده گرفتن او، یعنی بی احترامی به او، یعنی نگاه به او به عنوان یک ابزار جنسی، یعنی زن را برده دانستن، یعنی زبانی حمله کردن به او... یعنی...»

«افسانه» باور دارد جامعه نیازمند آموزش است. آموزشی که بفهمند زنان هم انسانند و نیازمند زندگی آزاد و در آرامش... او برای رسیدن به نتیجه در تحقیق خود سراغ زنانی رفته که پایان زندگیشان با همین مسئله بوده و تلاش آنان در پیوستن به حق قانونیشان را جست و جو کرده است...

شاید نگاه این روانشناس را بتوان در نوشته های «سیمون دوبووار» دید... نویسنده ای که معتقد است «جنس دوم» هم می تواند عاشق باشد... هم عارف و هم مستقل... در عین حال هم طغیان گر و سرکش به دنبال پیروزی خود بر تقدیر برود.

«جنس دوم» از خشونت های پشت پرده می نالد و می خواهد از نظریه کهتری جدا شده و به کمال آزادگی برسد. یک زن از نظر این نویسنده قهار بیشتر از هر چیزی از همین جنگ نرم ضربه می بیند و آسیب تا مابقی موارد.

آفات انسانی را دفع کنیم

خشونت بدون صاحب نمی شود. اگر خشونتی هست باید دانست توسط فرد یا افرادی صورت می گیرد. می توان «آهسته وحشی شدگان» را نجات داد اگر سیاه سوختگانی نباشند که دختری را مجبور به خاموشی کنند... می توان راه خوشبختی واقعی را از بیراهه تشخیص داد اگر زن را «جنس ضعیف» ندانست...

می توان «رؤیای تبت» را به واقعیت رساند اگر همه بفهند که انسان بزرگ تر از جنگ است...

هرچه از خشونت می آید نشئت گرفته از آفاتی است که به دست انسان رشد می کند و همین آفات را باید با عینک آگاهی که «زهره» به چشم زد و دستان شجاعت «رؤیا» را گرفت و همراه با «میترا» شاخه های خیانت را هرس کرد و با استقامت «شهین» به دنیای جست و جوگری «افسانه» پیوست؛ دفع کرد./

* گزارش: زیبا امیدی فر

کد خبر 158658

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha