به گزارش خبرگزاری کردپرس، «کرونا؛ آتش بدون دود» مجموعهای از داستانکهایی است که حاصل تلاش نویسنده از طراحی و آفرینش لحظههای ترس و دلهره و ناامیدی و مرگ و اندوه و امید بوده و تلاش داشته با بهرهگیری از قالب داستانک، شکوه لذت ادبی را در مسیر نگاه و اندیشه ی مخاطب قرار دهد.
در بخشهایی از مقدمه کوتاه کتاب آمده است: «قرنها در آغاز و فرجام خود، همواره آبستن تحول و حوادث بوده اند تا بخشهایی از دنیای انسان معاصر را به چالش بکشند و اندیشههایش را به سوی خود تغییر دهند. از طرفی دیگر ادبیات در مقابل این چالشها قرارگرفته و بیکار ننشسته و به تولد و نوزایی پرداخته، زیرا ادبیات، زاییده ی حال و گاه آینده ی انسانهاست و در برابر حوادث، مسئولیت و وظیفه ای تاریخی دارد. بروز و شیوع بیماریهای همهگیر و مرموز، یکی از اتفاقهای مهم در ادبیات ملل به شمار میرود که کم و بیش در هر زمان، ردی از آن در آثار کلاسیک و معاصر در شعر و داستان به جامانده و قابل رصد است.
این ویروس، با رفتارهای هوشمند و غیرقابل پیش بینی اش، ادبیات و فرهنگ و ادب و هنر و رسانه را به تلاش و تکاپو وادار کرده است. انسان امروز، به دنبال دریافت لحظههایی کوتاه و اندک از بستر ادبیات است تا زودتر به دنیای تنهاییاش برگردد تا به آرامشی نسبی برسد و این مجموعه داستانک برای او میتواند لحظههایی کوتاه و آنی را به ارمغان بیاورد... (ادبیات کرونایی) که بخشی از ادبیات اپیدمی است به زودی جایش را در ذهن و اندیشهی و دنیای پر از سکوت انسان معاصر ماندگار میکند و با او همراه و هم داستان میشود.
نویسنده، این کتاب را به «پزشکان، پرستاران و تمام مدافعان و شهدای سلامت و خانوادههای محترمشان که صادقانه و خالصانه و فارغ از زمان و لحظه، برای سلامت هموطنان مان تلاش میکنند...» تقدیم کرده است.
«کرونا؛ آتش بدون دود» از یک مقدمه کوتاه، 44 داستانک با موضوع و محور شیوع ویروس کرونا تشکیل شده و نشر باشور ایلام آن را در 300 جلد، به قیمت 35 هزار تومان در 60 صفحه با طرح جلدی از چیا سرسپی منتشر کرده است.
دو داستانک از این کتاب:
کرونا روی مبل
همراه سر و صدا و بازی بچهها، صحبتها گل انداخته بود. یکی از بورس و قیمت دلار و طلای آب شده میگفت و دیگری از انتخابات آمریکا و رقابت ترامپ با بایدن. یکی از گرانی مینالید و دیگری از برنده نشدنش در قرعه کشی ایرانخودرو و سایپا.شب نشینی شلوغی بود. پیرمرد و پیرزن میزبان، خسته و کلافه اما مهربان، به پشتی تکیه زده بودند و در سکوت، به دهان مهمانان که مرتب باز و بسته میشد، خیره شده بودند. کنترل تلویزیون، صدای گوینده ی «شبکه ی خبر» را بالا برد. بحثها روی آمار و کرونا متمرکز شد. هر کس تفسیری تازه داشت و با حرارت و جدیت صحبت میکرد. آن طرفهال، کرونا روی مبل لم زده بود و به همه نیشخند میزد.
سروی به یاد ...
به: دکتر «محمد کریمیان» و دکتر «جمیل صادقیفر» و جمله همکارانشان
آمبولانس از بیمارستان خارج شد. سر و صورتش از شاخههای گل، آذین بسته بودند. بوی بغض و اشک و اندوه در فضای شهر باریدن گرفته بود. تصویر پرستار پیر با نگاهی غمگین زیر انبوهی از شاخههای گل دیده میشد. همه ماشینها را خاموش کردند و پیاده شدند و به احترامش، تمام قد ایستادند.
پرندهها بغض کردند و آوازشان در گلوی شان خشکید.
باد از نفس افتاد و ساکت شد.
و درختها در سرگردانی بزرگ بر زمین افتادند.
سبزهها خشک شدند.
رودخانه، خسته و ناامید ایستاد.
خورشید غروب و ماه خودش را پشت ابری تیره، پنهان کرد.
فوارهها ایستادند و آبشارها یخ زدند.
«فرهاد»، سرگردان و مشوش، پای «بیستون» کوه، متحیر به «فراتاش» (به زبان کُردی) فرهادتراش (اثری حجاری شده بر سینه ی کوه بیستون) خیره شده بود.
آمبولانس از بیمارستان خارج شد. آن طرف باغبان پیر عاشق، با زخمی کهنه بر قلب، نهال سروی را به یاد پرستار در باغچه ی بیمارستان میکاشت و «فرهاد» هم به او کمک میکرد. باران تازه شروع شده بود و اشکهای آن دو را در خودش حل میکرد.
نظر شما