دو صد دانا در این محفل سخن گفت / سخن نازک تر از برگ سَمَن گفت
ولی با من بگو آن دیده وَر کیست / که خاری دید و احوال چمن گفت (اقبال لاهوری)
دوباره بارهی مهرماه از راه میرسد و پنجره بر فصل هزار رنگ (پاییز) میگشاید اما نخستین روز این ماه که همیشه شورآفرین بود و چهرهیکوی و بَرزَن شهر و روستا را چون چهرهنگاری ماهر میآراست، امسال نیز چون پار پریشاناحوال است و گرفتار، پریشان محافظت از جان و گرفتار تأثیرات پنهان. پرچم هراسانگیز «کرونا» هنوز در اهتزاز است و با هر تکانهای اندوه سهمگینی را سهم کاشانهای میکند و داغی بر دلها مینشاند و لاجرم پدران و مادران را در میانه بیم و امیدِ سلامت حال و سعادت آینده فرزندان در فرستادن یا نفرستادن آنها به مدرسه سرگردان کرده است.
از سوی دیگر هنوز بر طبلهای پرهیاهوی روشهای آموزشی مجازی جایگزین تعامل دو سویه و چهره به چهره معلم و دانشآموز میکوبند و به صورت ظاهر گردونه آموزش میچرخد و مدارج تحصیلی نه در مدارس بلکه در منازل به کمک تبلت و گوشیهایی که ممکن است همراه همه هم نباشد! طی میشود. اگر چه نرمافزار کاربردی (اپلیکیشن) «شاد» برقرار است اما هیچکس از خورشید پگاه اولین روز مدرسه سراغی نمیگیرد و به خنده و قاه قاه حیاط مدرسه در ساعات تفریح نمیاندیشد، حس وصفنشدنی جلد کردن کتابها و بوی مخصوص دفترهای چهل برگ و صد برگ، تهدیدهای ناظم مدرسه به دلیل نرسیدن به سرِ صف و مراسم صبحگاهی، خوشحالی تشکیل نشدن صف در روزهای سرد و برف و باران، دعا کردن هنگام تمام شدن گچ بلکه معلم بگوید «تو برو از دفتر گچ بیار» و ترسناکترین جمله آن روزها «وقتی معلم به محض ورود به کلاس میگفت یک برگ کاغذ جلو دست بگذارید و بنویسید» این روزها چون تابلوهای زیبایی در دفترچه خاطرات باقی میماند و سوگمندانه برای جمع زیادی ازجمله کودکانی که امسال بدون درک حضوری کلاس اول دبستان وارد کلاس دوم شدهاند دستنیافتنی و غیرقابل تصور است و پرسش قابل تأمل این است که آیا این تجربه نکردنها بر بینش و منش آینده آنان تأثیر گذار نیست؟ و آیا جامعه میتواند در آینده از پرداخت بهای تأثیرات پنهان تعطیلی تعامل واقعی معلم ودانش آموز و استاد و دانشجو شانه خالی کند؟ بهراستی چه کسی میتواند ابعاد کمّی و کیفی این خسارت را محاسبه کند؟
چرا امسال هم نتوانستم که ننویسم؟
در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (حافظ)
به عنوان یک معلم هنگام خدمت در صف و ستاد آموزش و پرورش و نیز در سالهای بازنشستگی هر سال با آمدن مهر ماه و آغاز سال تحصیلی مِهرَم را بر اساس بضاعت اندک فکریام در قاب نوشتهای ریخته و با دیگران به اشتراک نهادهام. اینک که عناوین آن یادداشتگونهها را مرور میکنم از اینکه سرشار از عشق و امید بودهاند، بسیار دل خوش و مبتهجم عناوینی مانند:
*پیشاهنگ بیرون شد ز منزل *زنگی برای زنگ نزدن *زنگ تکراری، بانگ هوشیاری *غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند *تخته سیاه و «الفبا» در برابر «کرونا» *آب زنید راه را هین که نگار میرسد و...
اما عنوان نوشته امسال حاصل احساس ویژه نبود شور و شادی سالهای پیشین، نشنیدن ولوله و ندیدن جَست و خیز کودکان و دانشآموزان در اطراف آموزشگاهای نزدیک محل سکونت بود که با تأملی در ابیاتی از دفتر اول مثنوی توأم شد. مولانا در این ابیات دیالوگی را میان سبزهها و فصل تابستان به تصویر کشیده است که در آن سبزهزاران در فصل تابستان وقتی به قد و قامت و رنگ و روی زیبای خویش مینگرند، مغرور شده و میگویند ما این زیبایی و شادابی را خود ایجاد کردهایم و از کس دیگری نگرفتهایم بنابراین تا وقتی که خود بخواهیم همیشه سبز و سرزندهایم و مدیون هیچکس دیگر نیستیم. این گزافهگویی و خودستایی مورد اعتراض حاصل از تجربه فصل تابستان قرار میگیرد و میگوید ای دوستانِ من لازم نیست جدل کنید فقط صبر کنید تا من (تابستان) بگذرم آنگاه رنگ و روی خود را در فصل خزان خواهید دید؛
سبزهها گویند ما سبز از خودیم / شاد و خندانیم و بس زیبا خَدیم
فصل تابستان بگوید اى اُمَم / خویش را بینید چون من بگذرم
در جستجوی سبزهها و تابستان آموزش و پرورش
دوباره بارهی مهرماه از راه میرسد و پنجره بر فصل هزار رنگ (پاییز) میگشاید اما نخستین روز این ماه که همیشه شورآفرین بود و چهرهیکوی و بَرزَن شهر و روستا را چون چهرهنگاری ماهر میآراست، امسال نیز چون پار پریشاناحوال است و گرفتار، پریشان محافظت از جان و گرفتار تأثیرات پنهان. پرچم هراسانگیز «کرونا» هنوز در اهتزاز است و با هر تکانهای اندوه سهمگینی را سهم کاشانهای میکند و داغی بر دلها مینشاند و لاجرم پدران و مادران را در میانه بیم و امیدِ سلامت حال و سعادت آینده فرزندان در فرستادن یا نفرستادن آنها به مدرسه سرگردان کرده است.
از سوی دیگر هنوز بر طبلهای پرهیاهوی روشهای آموزشی مجازی جایگزین تعامل دو سویه و چهره به چهره معلم و دانشآموز میکوبند و به صورت ظاهر گردونه آموزش میچرخد و مدارج تحصیلی نه در مدارس بلکه در منازل به کمک تبلت و گوشیهایی که ممکن است همراه همه هم نباشد! طی میشود. اگر چه نرمافزار کاربردی (اپلیکیشن) «شاد» برقرار است اما هیچکس از خورشید پگاه اولین روز مدرسه سراغی نمیگیرد و به خنده و قاه قاه حیاط مدرسه در ساعات تفریح نمیاندیشد، حس وصفنشدنی جلد کردن کتابها و بوی مخصوص دفترهای چهل برگ و صد برگ، تهدیدهای ناظم مدرسه به دلیل نرسیدن به سرِ صف و مراسم صبحگاهی، خوشحالی تشکیل نشدن صف در روزهای سرد و برف و باران، دعا کردن هنگام تمام شدن گچ بلکه معلم بگوید «تو برو از دفتر گچ بیار» و ترسناکترین جمله آن روزها «وقتی معلم به محض ورود به کلاس میگفت یک برگ کاغذ جلو دست بگذارید و بنویسید» این روزها چون تابلوهای زیبایی در دفترچه خاطرات باقی میماند و سوگمندانه برای جمع زیادی ازجمله کودکانی که امسال بدون درک حضوری کلاس اول دبستان وارد کلاس دوم شدهاند دستنیافتنی و غیرقابل تصور است و پرسش قابل تأمل این است که آیا این تجربه نکردنها بر بینش و منش آینده آنان تأثیر گذار نیست؟ و آیا جامعه میتواند در آینده از پرداخت بهای تأثیرات پنهان تعطیلی تعامل واقعی معلم ودانش آموز و استاد و دانشجو شانه خالی کند؟ بهراستی چه کسی میتواند ابعاد کمّی و کیفی این خسارت را محاسبه کند؟
چرا امسال هم نتوانستم که ننویسم؟
در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (حافظ)
به عنوان یک معلم هنگام خدمت در صف و ستاد آموزش و پرورش و نیز در سالهای بازنشستگی هر سال با آمدن مهر ماه و آغاز سال تحصیلی مِهرَم را بر اساس بضاعت اندک فکریام در قاب نوشتهای ریخته و با دیگران به اشتراک نهادهام. اینک که عناوین آن یادداشتگونهها را مرور میکنم از اینکه سرشار از عشق و امید بودهاند، بسیار دل خوش و مبتهجم عناوینی مانند:
*پیشاهنگ بیرون شد ز منزل *زنگی برای زنگ نزدن *زنگ تکراری، بانگ هوشیاری *غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند *تخته سیاه و «الفبا» در برابر «کرونا» *آب زنید راه را هین که نگار میرسد و...
اما عنوان نوشته امسال حاصل احساس ویژه نبود شور و شادی سالهای پیشین، نشنیدن ولوله و ندیدن جَست و خیز کودکان و دانشآموزان در اطراف آموزشگاهای نزدیک محل سکونت بود که با تأملی در ابیاتی از دفتر اول مثنوی توأم شد. مولانا در این ابیات دیالوگی را میان سبزهها و فصل تابستان به تصویر کشیده است که در آن سبزهزاران در فصل تابستان وقتی به قد و قامت و رنگ و روی زیبای خویش مینگرند، مغرور شده و میگویند ما این زیبایی و شادابی را خود ایجاد کردهایم و از کس دیگری نگرفتهایم بنابراین تا وقتی که خود بخواهیم همیشه سبز و سرزندهایم و مدیون هیچکس دیگر نیستیم. این گزافهگویی و خودستایی مورد اعتراض حاصل از تجربه فصل تابستان قرار میگیرد و میگوید ای دوستانِ من لازم نیست جدل کنید فقط صبر کنید تا من (تابستان) بگذرم آنگاه رنگ و روی خود را در فصل خزان خواهید دید؛
سبزهها گویند ما سبز از خودیم / شاد و خندانیم و بس زیبا خَدیم
فصل تابستان بگوید اى اُمَم / خویش را بینید چون من بگذرم
در جستجوی سبزهها و تابستان آموزش و پرورش
گفتن از اهمیت آموزش و پرورش، نقش تعلیم و تربیت، جایگاه معلم و خوش و ناخوشهایش از ابتدای تشکیل به سبک جدید و تأسیس دارالفنون تا کنون همیشه از جوانب مختلف و توسط صاحب نظران فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، عرصهای پر عبور بوده و همه حداقل در لقلقه زبان به آن پرداختهاند، به عنوان مثال متنی در فضای مجازی به عنوان مطالب نوشته شده در پشت کارت شناسایی دانش آموزان دارالفنون در سال تحصیلی 1328-1329 (72 سال پیش) به طور منظم رد و بدل میشود که اگر تنها جزئی از آن در طول این همه سال محقق میشد و یا بخش کوچکی از لقلقههای زبان به بُن جان راه مییافت، بدون شک امروز ما در وضعیت دیگری قرار داشتیم. (تصویر پائین)
هیچکسی نمیتواند ادعا کند که گرمای گرمابه آموزش و پرورش را کسی جز دانشآموز تآمین میکند و یا چه کسی میتواند تضمین کند اگر دانشآموزی نباشد، کبکبه و جلال و شکوهی برای این دستگاه عریض و طویل باقی بماند؟
لذا تمام گفتارهای پر طمطراق و تئوریپردازیهای مبسوط در جلسات و سمینارها والگو برداریهای گوناگون از برنامههای مختلف آزموده شده یا آزمایشی، بومی و غیربومی چونان «سبزه» و دانشآموز مانند «فصل تابستان» است. غیبت و نبود دانشآموز یعنی بیرونقی، کاستی و خزان سبزهزار آموزش و پرورش. نگار و دلبر باغِ آموزش و پرورش دانشآموز است و اگر نقشی برای آموزش و پرورش در جامعه، مثبت یا منفی قائل هستیم و معتقدیم که میتواند گَردی برانگیزد و حرفی برای گفتن داشته باشد، به واسطه مهارت و چابکیِ سواری است به نام «دانش آموز».
اول مهرماه سال 1400 ه. ش بینگار و سوار (دانش آموز) و دور از ارتباط رُخ در رُخ واقعی دانش آموز و معلم آغاز میشود و به ناچار چون مِهرهای دیگر نیست!
و سخن آخر...
کفه انتظارات از آموزش و پرورش بسی سنگینتر از کفه امکانات اختصاص یافته به ارکانش یعنی دانشآموز، معلم و مدرسه است و شوربختانه هنوز در اولویت قرار ندارد، زمانی را در دوران خدمت به یاد میآورم که در بعضی از جلسات بحث از ارائه پیشنهادی بود مبنی بر اینکه وزیر آموزش و پرورش چون باید سر و گردنی بالا در کابینه داشته باشد، همزمان معاون اول رئیس جمهور باشد. به هر صورت باز هم بر این باورم که با وجود تمامی مشکلات موجود و ملموس عزمها باید جزم شوند تا هرچه سریعتر کلاسهای واقعی درس (جایگاه مهندسی اجتماع) برپا گردند و معلم و دانشآموز چهره به چهره مشغول آموزش شوند، آموزش و اشارات نظری که با استفاده از هیچ برنامه و یا نرم افزار پیشرفتهای امکانپذیر نیست. به قول سایه:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست / تا اشارات نظر نامهرسان من و توست / منبع: ایبنا
نظر شما