به گزارش خبرنگار کردپرس، در میانه قرن بیستم سیمون دوبوار در مقام فیلسوف، با خوانشِ خاصِ خود از مارکسیسم، تلاش کرد، زن را از جایگاه فروتری رها کند، جایگاهی که مجبورش میسازد همواره دیگری مرد باشد، بدون اینکه این حق یا این فرصت را داشته باشد که خود را به عنوان «دیگر»ی برآفریند. برنامه او در این جمله اساسی متبلور میشود که: «ما زن آفریده نمیشویم، بلکه زن میشویم».
زنان تا کنون هویتی مستقل کسب نکرده اند از این رو عرصه ادبیات و نوشتن در وهله اول کسب جایگاه و تصرف محدوده ایی برای زیستن، نوشتن و تغییر دادن گفتمان غالب در راستای برابری جنسیتی، خواهد بود.
اما اینکه نوشتن تا چه حد می تواند به زن شدن زنان، یاری رساند و به آن ها کمک کند تا فرم های دیگری از شدن را تجربه کنند، را در گفت و گو با دکتر «منیژه میرمکری» نویسنده، مترجم و زبان شناس بررسی می کنم و به پرسش چگونگی نوشتار زنان کُرد هم می پردازیم.
به نظر شما نوشتار دارای جنسیت است و آیا می توانیم از ادبیات زنانه سخن بگوییم؟
برخی از صاحبنظران معتقدند مفهوم نوشتار زنانه بیشتر توصیف یک ایدهآل است تا بیان واقعیت یا نمونههای موجود. آنها زبان، که عنصری بنیادین در امر نوشتن است و معیارهای فرهنگی و اجتماعی را، تحت نفوذ نظام مرد محور و ارزشگذاری این نظام می دانند؛ به همین دلیل قائل به ادبیات زنانه نبوده و بر این باورند وقتی زبان و اندیشۀ مردمحور بر جهان غالب باشد، واقعیت ها و حقایق نیز تحت تاثیر و نفوذ آن است.
این نظر فوکویی که حقیقت را وابسته به دیدگاه و جهانبینی کنترل کنندۀ آن می داند، بیان می کند گفتمان مرد محور به تمام زوایاي زندگی زن نفوذ کرده و بر او اعمال می شود. از اینرو، آنها می گویند در چنین شرایطی مشکل است قائل به زبان و در نتیجه، اندیشهای مستقل برای جنسیتی باشیم که در دام و سیطره و نفوذ اندیشۀ مردانه است و در چنین شرایطی زنان حتی اگر خود را توصیف کنند در یکی از شکل ها و روایت های موجود وصف خواهند کرد.
وولف از نقطه نظری دیگر، معتقد است ساختارهای زبانی موجود در جوامع، مناسبِ شکل وجودیِ زن نیستند. پس شاید لازم باشد زنان/ مردان ابتدا به فکر تغییری بنیادی در ساختار زبان باشند یا تغییر را به هنگام نوشتن بر زبان، اعمال نمایند.
اگر در چارچوب نظرات فوق به سوال پاسخ دهیم باید بگوییم نمی توان قائل به ادبیات زنانه بود زیرا زبان، زبانی زنانه یا حداقل خنثی نیست. اما اگر منظور سبک یا ساختار خاصی از نوشتن باشد، همانگونه که آلن شوالتر اشاره می کند «همچون مردان نویسنده، زنان نویسنده هم سبک خاص خودشان را در نوشتن دارند»، از روی سبک یا محتوای نوشتار، می توان به جنسیت نوشتار پی برد. در اینجا منظور آن نیست که بگوییم جوهر آفرينش و ذات خلاقیت در آثار ادبی در ماهیت خود به جنسیت مربوط می شود و مقولهای فراجنسیتی نیست، بلکه منظور تفاوت در کمیت و کیفیت و عمق آثار ادبی تولید شده توسط زنان یا مردان است، که خواه ناخواه، تحت تاثیر متغیر جنسیت قرار می گیرد و این به سبب وجود موقعیت نابرابر اجتماعی است که به نوعی هم وابسته به زبان است و هم به انتظاراتی برمی گردد که از نقش های اجتماعی زن و مرد وجود دارد.
برخی دیگر، ادبیات زنانه را صرفاً به معنای «از زن نوشتن» نویسندگان زن، تفسیر می کنند و معتقدند وقتی در طول تاریخ صدای زن خاموش بوده و زن را مردان نوشتهاند، لازم است که اینبار زنان خود را بنویسند تا اگر تحریفی در مورد آنان بوده است، واقعیتها آشکار شود و به نوعی ادبیات زنانه را به «صدای زن» تفسیر می کنند که باید شنیده شود؛ با این وجود، عملاً دیده می شود که زن بودن برای از «خود واقعیِ زن نوشتن» کافی نیست.
به طور کلی زمانی که سخن از چیستی ادبیات زنانه یا جایگاه آن به میان می آید بیشتر منظور ارائۀ گفتمانی خاص در یک نوشتۀ ادبی است که در آن بقول ژوزفین داناون، نوعی کشف و بازنمایی واقعی تصویر زن، وجود داشته باشد؛ یا مطابق نظر لوس ايريگاري و جوليا كريستوا حاوی بازنمایی از تظـاهراتی ناخودآگـاه و ذهنيـت و تجربـة زنانـه باشد. شاید زمانی بتوانیم از نوشتار زنانه به طور قطعی سخن بگوئیم که خالق اثر ادبی، چه در توصیف خود و چه در توصیف کاراکترهای زن، نه زنی منفعل یا قربانی، بلکه زنی را به تصویر بکشد که به خودآگاهی و سوبژکتیویتی (فردیت/ فاعلی) رسیده باشد (اگرچه کار خالق اثر فاعلی است).
یکی از راه های تولید چنین ادبیاتی ایجاد یک گفتمان مستقل زنانه و رهایی زبان از چنگال گفتمان غالب است. پس به طور خلاصه شاید بتوان گفت ادبیات زنانه، آن نوشتار و گفتاری است که در آن، چارچوبهاي زبان «مردانه» حذف شده و این یعنی آفرینش و رسیدن به نوعی استقلال در بیان واقعیات در مورد زنان و حتی خود مردان.
نوشتن چگونه می تواند به زنان هویت ببخشد و به زن شدن زنان کمک کند؟
یکی از جریاناتی که می تواند به مثابۀ عرصهای برای هویت بخشی به زن باشد، ادبیات است. اما همانگونه که تاکید شد پیش از آن لازم است زبان دستخوش پارهای از تغییرات گردد زیرا زبان و نگرش و اندیشۀ انسانها دارای درهم آمیختگی هستند. تقریباً از دیدگاه همۀ نظریه پردازان فمینیستی هدف از نوشتن «زنانه» این است که تصویر «خود واقعی زن» به قلم و زبان زن، خلق و بازنمایی شده و متون تولید شده درونمایهای زنانه داشته باشند، اما پیش از آن پاسخ به این سوال فلسفی که «خود واقعی زن» چیست یا درونمایۀ زنانه دقیقاً چیست؟ اجتناب ناپذیر است. این همان جستجوی زن برای رسیدن به هویت واقعیاش است. آفرینشی که در آن نویسنده و شاعرِ زن، تصویری از زن را ترسیم و عرضه می کند که مطابق با هیچکدام از تعاریف موجود نیست.
سوال دیگر این است چنین تصویری باید بر پایۀ چه زیرساخت علمی و فلسفی و اندیشهایی ساخته شود؟ جایگاه او به لحاظ ابژه بودگی یا سوژه بودگی (از نوع دکارتی) در آثار تولید شده چیست. زمانی که زن مجبور باشد در نوشتار خود به چنین پرسش هایی پاسخ دهد در واقع موفق شده است خود را بنویسد. اندیشیدن جدی به چنین سوالاتی یعنی ارائۀ تعریفی از هویت زن.
لکوف تفاوت هاي زباني زنان و مردان را به دلیل داشتن موقعيـت متفـاوت اجتمـاعي می داند؛ در واقع معتقد است سرکوب زبان و صدای زنانه و ديگربودگي آن و تابو بودن عنصـر زنانگيِ بر زبان و در نتیجه بر موقعیت زنان تأثيرگذار بوده است.
اگر نوشتار زنان صرفاً در راستای القای هویتی وابسته به مرد باشد، به گونهای که در اغلب نوشتهها چنین انفعالی قابل مشاهده است، یا توصیف سرخوردگی ها و شکست ها و شکایت از نادیده گرفتن از سوی مردان باشد، به نوعی بازنمایی و بازتولید همان تصویری است که از او به عنوان موجودی وابسته در سطح جامعه وجود دارد. در بیشتر نوشته های زنانه، زن خود را به عنوان یک قربانی تصویر می کند که همواره اسیر دغدغه ها و دلمشغولی هایی است که برچسب زنانه خورده اند.
از سوی دیگر نمی توان گفت ساختارشکنی و درهم ریختن نظم مردانۀ حاکم به معنای زن شدگی است. چه بسا تمرکز زیاد بر این جنبه ها مسئلۀ زن را که مسئله ای کلان است و به ساختارهای قدرت گره می خورد، تقلیل دهد و بیشتر جنبۀ شعاری به خود بگیرند. هدف واقعی باید رسیدن به فردیتی مستقل باشد و احراز قدرت تصمیمگیری در رویدادهای زندگی در رویارویی و جدال با آن.
پاره ای از تحقیقات نشان می دهند زنان در نوشتار بیشتر نویسندگان زن، کاراکترهایی منفعل بوده و دارای نقشهای فرعی و ثانویه بوده و این نوشته ها همانگونه که لکوف بیان می کند دارای انگاره های ضعیف و عدم قطعیت بوده و بیشتر تاکید بر موضوعات بی اهمیت و غیرجدی و واکنش های عاطفی است. اگر نوشتار زنان در همین سطح بماند، قطعاً، نمی تواند نجاتبخش و هویت بخش باشند، بلکه موقعیت پیشین را بازنمایی و تحکیم می بخشند.
مهمترین مطلبی که در پایان پاسخ به سوال می توانم بگویم این است که نباید از نقش تجویزی زبان غافل بود یعنی به همان نسبت که زبان نوشتار ادبی برای توصیف وضعیت و واقعیت موجود اهمیت دارد به دلیل تاثیری که زبان، از نظر جامعه شناسان زبان، بر جامعه دارد، در ساخت واقعیت، اندیشه و تغییر نگرش افراد جامعه نیز سهم مهمی دارد.
آیا زنان توانسته اند تاکنون جنسیت زدگی را از زبان بزدایند؟
قبل از هر پاسخی به این سوال لازم است اشاره کنم که اولا تقریباً تمام زبان های دنیا دارای درجاتی از جنسیت زدگی (چه در سطح دستوری و چه در سطح معنایی و گفتمانی) هستند زیرا در طول تاریخ در تمام جوامع دنیا نظام و گفتمان مرد-محور وجود داشته و اکثر زبانها مردانه هستند. اما در غرب، موج عظیمی از تحقیقات بر زبان و ادبیات جنسیت زده از نیمۀ دوم قرن بیستم آغاز شد که تاثیرات زیادی بر رفرم زبانی در آنجا داشته است، به گونه ای که برای مثال، در زبان انگلیسی در سطح شفاهی مردم از زبان جنسیت زده بسیار کمتر استفاده کرده و در سطح نوشتاری نیز تصمیماتی برای از بین بردن جنسیت دستوری و واژگانی اتخاذ شده که در تولید متون جدید رعایت می شود یا در سطح دستوری، ضمیر فراگیر he که قبلا هم برای اشاره به انسان بود و هم فاعل جنس مذکر، اکنون در صورت آنکه متن به انسان اشاره داشته باشد به صورت (s)he نوشته می شود.
زبانشناسان در مورد استفاده از ضمایر و واژگان فراگیر در زبانهایی که جنسیت دستوری دارند، معتقدند این ضمایر یا واژگان سبب می شوند زن از ذهن پاک شده و مرد در ذهن تکرار شود و معتقدند در این موارد ضمایر و صفات مردانه به عنوان ضمایر و صفات استاندارد و پیشفرض بوده که صفات و ضمایر مربوط به زن از آنها مشتق می شوند و وجود مستقلی ندارند.
در بعضی از گویشهای کردی نیز جنسیت دستوری یافت می شود اما جنسیت زدگی در زبان کردی بیشتر در سطح معنا و نیز در سطح گفتمانی است (به پژوهش بنده در نشریه روانگه، 2016) رجوع شود. اما جنسیت زدگی تنها در سطح عناصر زبانی نیست، بلکه اصل جنسیت زدگی در اندیشۀ کاربران زبان است. در این رابطه ژاک لاکان معتقد است زبان مردانه به عنوان نظمی نمادین پذیرفته شده است و هلن سیکسو در مقابله با آن تاکید می کند زبان نوشتار زنانه باید بتواند زبان و ادبیات برساختۀ مردان و نظم مردانۀ حاکم را که بیانگر تقابل فرادستی مرد و فرودستی زن است، درهم ریزد.
اینکه زنان موفق شده اند جنسیت زدگی را از زبان بزدایند یا نه سوال ساده ای نیست و نیاز به بررسی دارد. اما شاید بتوان شرایط ممکن برای تغییر زبان جنسیت زده را با توسل به نظریۀ «قدرت و زبان» فرکلاف تا حدودی توضیح داد. برای آنکه زنان یا حتی مردان بتوانند چنین نظمی را درهم ریزند، باید نسبت به پدیدۀ جنسیت گرایی زبان، آگاهی داشته و رابطۀ زبان با قدرت را درک کنند تا ریشۀ برخی از کلیشه ها را که به عنوان واقعیت پذیرفته اند از روی رابطۀ تنگاتنگی که میان واقعیت و توزیع قدرت وجود دارد، کشف کنند.
به عبارت دیگر تحلیل زبانی به آنها کمک کند تا بر اندیشه هایی که در ورای زبان وجود دارد و ساختار روابط انسانی را بیان می کند، آگاهی یابند. در اندیشیدن به آنچه فرکلاف می گوید در می یابیم با در اختیار داشتن زبان می توان ادبیات داشت. یا حداقل می توان درک کرد و پذیرفت که جنسیت زدگی زبان یک ویژگی طبیعی یا ذاتی زبان نیست بلکه رابطۀ سلسله مراتبی قدرت است که موجب آن شده است.
به طور خلاصه اگر نگاه من بدبینانه تلقی نشود باید بگویم نه تنها در جامعۀ ما بلکه حتی در جوامع پیشرفته نیز علیرغم تلاشی که در این زمینه شده است زبان و نگرش جنسیت زده حضوری پررنگ در نوشتار و گفتار دارد. حتی می توان ادعا کرد به جای جنسیت زدایی از زبان، نوع دیگری از جنسیت زدگی پدید آمده است که اصطلاحاً به آن جنسیت زدگی خیرخواهانه (benevolent) گفته می شود؛ به این معنا که در این نوع از جنسیت زدگی، عبارات توهین آمیز جای خود را به عبارات ستایشی داده اند که در آنها نیز باورها و نگرشهای جنسیت زده و باور به ضعیف بودن زن و مورد حمایت قرار گرفتنش حضور دارند.
گاهی حتی شاهد آن هستیم تعدادی از خود زبانشناسان به راحتی عبارات نشاندار یا منفعل را به کار می برند بی آنکه حساسیتی به حضور آن در گفتار خود یا گفتار دیگران داشته باشند. با اینهمه، پیشرفت ها را نمی توان انکار کرد و اینکه تلاش برای رسیدن به برابری زبانی ادامه دارد. در مورد بعضی از زبانها شاید به دلیل جایگاه یا اهمیتی که دارند (مثلاً زبان انگلیسی)، چنین تغییراتی، بسیار پیشتر شروع شده و دستاوردهایی هم داشته است.
رهایی از خود سانسوری زنان را چگونه برداشت می کنید؟
برای پاسخ به این سوال، شاید، لازم باشد قائل به دو یا چند نوع ادبیات حتی برای نوشتار مردانه باشیم. علاوه بر نشر آزاد، نشر مجازی، نشر زیرزمینی و آثاری که خالق اثر در جایی غیر از محل زندگی (ادبیات مهاجرت) خود به نشر آن اقدام می کند. در هر کدام از این صورت ها، کمیت و کیفیت فائق آمدن بر خودسانسوری و تکنیک های آن متفاوت و چه بسا فرم و محتوای نوشتار نیز تحت تاثیر آن قرار گرفته است.
م یتوان گفت در هر کجا که فشار نگاه های اجتماعی جسم ستیز و هنجارطلب و نگاه هایی که زن اثیری را بیشتر می پسندند بر زن کاهش داشته است، درک و انتقال عینی احساسات و عواطف زنان کمتر دچار سانسور بوده است و زنان توانسته اند بر موضوع چالش برانگیز تابوها که بویژه در ارتباط با تن زن است، غلبه کنند و دست به سانسور همجنسان خود نیز نزنند.
در جوامعی که باورها و آموزه های اسلامی تن زن را از فراتر از حوزۀ فردی و خصوصی او می بینند و به آن هویتی اجتماعی و سیاسی و ملی می بخشند، مبارزه با تابوشکنی و خودسانسوری حتی به آبروی ملی گره زده می شود؛ زیرا حق مالکیت و آزادی بدن، به نوعی، از زن سلب شده و در اختیار اجتماع است. پس به طور کلی می توان گفت زنان موانع بزرگی بر سر راه نوشتن دارند. آنها باید زبانی برابر بسازند و تن خود را نیز از سیطرۀ باورهای سنتی خارج کنند و در نهایت پس از دست یافتن به هویتی واقعی که از میان هویت های موجود به عاریت نگرفته باشند و بنا نهادن گفتمانی بدور از نفوذ گفتمان های رایج، ادعا کنند که نوشتاری زنانه و زبانی از آن خود دارند.
نوشتار زنان کُرد را چگونه میبینید؟
تصویری که همواره از زن کرد ارائه میگردد با تصویری که از زن طبقه متوسط یا بالای فرادستِ "غالب"، علیرغم تفاوتهای قابل بحث، در یک چیز مشترک است و آن این است که هیچکدام به سبب فرودستی "زبان" ندارند.
با این وجود، زن کرد همواره در حاشیهٔ آنچه به عنوان مطالبات زنان در جایی مثل ایران ارائه میگردد، حضور دارد یا شاید حضور ندارد. در واقع تمام آن آگاهی که در پاسخ به سوالات پیشین از آن سخن گفتیم زمانی برای زن کرد در ایران به طور اخص، حاصل میشود که در وهلهٔ نخست، بە گفتە حیدری (۲۰۱۸) فهم درونماندگار موضوع جنسیت در ایران، از کلانروایتهایی که در آن اسیر و امتناعی پیش روی فهم جنسیت میگذارند، رها گردد. کلان روایتی که مرکزگراست و طبقاتی است و نه مطالبات او را که مطالبات قومیتی خاص خود را فریاد میزند.
تجربهٔ زیستۀ زن کرد متفاوت است در اینجا میتوان گفت حتی مرد کرد "زبان" (صدا) ندارد و در حاشیه است. اینجا مسئلە پیچیدە است و بحث فرهنگسازی یا آگاهی دهی را نمیتوان پیش کشید. فرودستی در زن کرد با فرودستی زنی عرب، فارس و ... متفاوت است. این را بیش از هرکس، اسپیواک فیلسوف و نظریه پرداز ادبی هندی خوب بیان کرده است. اسپیواک در مقاله «آیا فرودست می‎تواند سخن بگوید؟» که از متون پایه‎ای پسا استعماری به شمار می‎آید، بر این نکته تاکید می‎کند که حتا زمانی که مقاومت فرودستان ثبت می‎شود همواره ابتدا از صافی نظام مسلط بازنمایی سیاسی گذرانده می‎شود. او در مصاحبه‎ای می‎گوید: فرودست نمی‎تواند سخن بگوید به این معنی است که حتی وقتی فرودستان به قیمت جانشان سعی در بیان خود دارند، صدایشان بهجایی نمی‎رسد. زیرا آنان از سوی خود زبان نیز استعمار میشوند. بنابراین ادبیات زن کرد باید در چارچوب نظریههای پسا استعماری بررسی شود. زیرا پیش از آن باید به مسئله مهمتری نظیر موجودیت ادبیات کرد که اندیشه کردی در آن باشد، اندیشید.
گفت و گو/ تانیا شعفی
نظر شما