به یاد نفس های سخت حلبچه
آسمان زمین را به سورش نظاره بود
زمین سبزه به اندام می کرد
تاج شکوفه بر سر اشجار می کرد
ساقیان دسته های جام به جوانه ها آراسته بودند
قاصدان بهاری، خبر جشن زمین به سیاره ها داده بودند
زمستان با چشمان گریان به عزا بود
رخت بربسته،
آماده ی وداع بود
زمین سور بهاری در سر داشت
مردمان آن سرزمین در تکاپوی جشن نوروز هیمه
برافراشته،
مشعلی آراسته،
به گرمی زمین و سبزی آن دل باخته
هوا را نفس می کشیدند
زمان را گذر می کردند
ناگه به گناه نکرده،
نفس در جانشان بند شد برای همیشه
در آن خاک خون خورده
که
آسمان صاف آن،
قلبش آرام می زد
پرنده بر بامش پر می زد
آواز عاشقانه سر می داد
نوید زندگی دوباره می داد
به آبی بودنش بهار را فریاد می زد
مردانش،
به طلوع خورشید دلگرم بودند
به نو شدن روز سر خوش بودند
زنان
نان هایشان بود بر سینه ی داغ تنور
کودکان به خیال بازی های کودکانه،
می دویدند کوچه ها را
مرگ به خانه هایشان مهمان آمد
جان در بدنشان به تنگ آمد
گویند آواز کلاغ نحس است
گاهی آدما نحس تر از کلاغ می خوانند آواز
آن روز ،آن آواز
آن آسمان را تیره و تار کرد
پرنده ها را از آن دور کرد
تابلویی غمبار از تاول و اشک خلق کرد
کودکان را لابلای بازی ها، میان گهواره ها خشک کرد
جهان را به غمش حیران کرد
تاریخ را به ثبت آن شرمسار کرد
سوختند نان ها بر سینه ی داغ تنور
آواز کلاغ نبود،
بلکه آواز شوم انسان بود
سفید کرد روی کلاغ ها را،
که
آوازشان نحس بود بر شاخسارها
آنان را به سنگی می راندیم
بالشان را می شکستیم
آوازشان را می بریدیم
ما
از آن روز
دوست تر داریم کلاغ ها را
آنان
از آن آوازها،
گلدانی کاشتند
میان شهر گذاشتند
آوازها به کاشتن گل ها زیباتر
جهان به حضور گلدانها جذابتر
و
تابوت ها کمتر
سروده: بشارت پرمه
نظر شما