تۆ نامری چاوەکانم لە هەرکوێ بی
له سەرعه رز و له ژێر گڵکۆ له گەڵمانی.
تۆ نامری چاوەکانم لە گەڵمانی له پەلاماری ئاگرین
له هەڵسووڕانی بێ وچان.
تۆ نامری چاوەکانم لە هەر کوێ بی
لە سەرعەرز و له ژێر گڵکۆ له گەڵمانی....
نوشتن و روزنامه نگاری و فعالیت فرهنگی کاک باسط شیخ احمدی ارزشمند بود اما متاسفانه تا زنده بود با کم توجهی و عدم حمایت مادی و معنوی مواجه بود و سراسر زندگیش تلخی و رنج و غصه بود، چرا که با بی مهری و ناملایمات و حسادت ها و کم توجهی و شرایطی که برای او فراهم شده بود، زمینه بیماری و رنج و درد او را فراهم کردیم.
سید عبدالباسط شیخ احمدی سردبیر دو هفته نامه «ئالا» و از روزنامه نگاران سنندجی پنج شنبه شب 12 اسفندماه 1400 به دلیل ایست قلبی دارفانی را وداع گفت و مراسم تشییع و تدفین این روزنامه نگار فقید و فعال فرهنگی پیش از ظهر روز جمعه 13 اسفندماه با حضور اقشار مختلف مردم، مسئولان استانی، اصحاب رسانه و فعالان فرهنگی و ادباء و هنرمندان کردستان در بهشت محمدی سنندج برگزار شد. مراسم تشییع و تدفین با شکوه و حضور صنف های مختلف مردمی و ابراز تاسف و تسلیت اقشار مختلف نشاندهنده ی مردمی بودن کاک باسط بود.
زنده یاد سیدعبدالباسط شیخ احمدی یکی از چهرههای رسانهای، فرهنگی و فعال اجتماعی کردستان بیش از دو دهه از عمر خود را وقف فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و مدنی کرد و طی چند سال اخیر نیز سردبیری دو هفته نامه «ئالا» در استان کردستان را بر عهده داشت. این مرحوم فردی صلح طلب، وطن پرست و دلسوز جامعه بود و بدون وابستگی به جریان و یا نهادی مجدانه برای توسعه فرهنگی کردستان و کاهش آسیب های اجتماعی و برطرف کردن معضلات و مصائب جامعه بدون هیچ گونه چشم داشتی تلاش و کوشش کرد.
زنده یاد کاک باسط شیخ احمدی چهره ای از تلاش و سخت کوشی، ساده بودنی پر از اخلاق و ادب، پر از عشق و صفا و مهمانوازی و با سالها تلاشش، با کافه هنری اش (کافه ئالا) برای حفظ و ارتقاء هویت و تاریخ و فرهنگ کردستان، مطالبه گری می کرد و برای باز تولد سنت ها، اصالت ها، رسوم و ارزش های تاریخ و فرهنگی سرزمینش ضمن ثبت و ماندگاری، آن را به همه دوستان و ماها دوباره یادآوری می کرد.
بله کاک باسط شیخ احمدی فعال فرهنگی و روزنامه نگاری که تنها 4 دهه و نیم عمر سپری کرد که حدود بیست سال از آن را در خدمت و تلاش به مردم طی کرد، عمری که برکت داشت و با هدف حفاظت و پاسداری از فرهنگ و هنر و ارزش های جامعه و مردم... صرف شد.
هنوز غم درگذشت چند شخصیت و دلسوز دیارمان برایمان کهنه نشده بود که مرگ کاک باسط نیز همه آنها را تازه تر کرد و فقدانش هم به ضایعه ای برای جامعه فرهنگ و رسانه مبدل گشت.
شەوێ نەبوو بە خەمی کۆنەوە سەربنینەوە
اما ما می مانیم و حجم بزرگی از ماتم های تلنبار شده در دل و درونمان، ما می مانیم و همه آن حسرت هایی که هیچ وقت فرو نمی ریزد. ما می مانیم و فهم کوچکی که بزرگواریی چون توی "باسط" را به یادمان می اندازد و ذره ذره اشک هایمان این آتش را فرو نمی نشاند؛
راستی جامعه چقدر هزینه می پردازد تا یک نخبه، یک پزشک متعهد، یک مهندس، یک قهرمان و پهلوان مردمی، یک هنرمند و یک دلسوز تربیت شود، از همه هزینه ها گرفته تا زحمات پدر و مادری که با شرایط سخت معیشتی و با هزار رنج فرزند خود را پرورش می دهند تا در آینده برای خود و جامعه مفید باشد، چه میزان باید دوباره هزینه شود تا فردی دیگر و دلسوزی دیگر مانند: مرحوم خلیفه صدیق کلاه قوچی (آبا صدیق) مرحوم ماموستا سید محمود شیخ احمدی، مرحوم سید صالح سیدالشهدایی، مرحوم جهانگیر غفاری، مرحوم گلزار محمدی، مرحوم رشید یوسفی، مرحوم سید عبدالباسط شیخ احمدی و.... تربیت بشود، جدای از مصیبت و داغ مرگ جوانی که عمری برای بستگان برجای می ماند. نخبگان و استعدادهای برتر نقش و تاثیر بسزایی در توسعه همه جانبه داشته و می توانند زمینه های پیشرفت و تعالی را برای جامعه فراهم کنند اما چه میزان همگی و به ویژه نهادهای متولی در خنثی قرار دادن آنها و به ویژه مرگ آنها مقصر هستیم و کسی هم در مقابل این همه درد و رنجمان جوابگو نباشد. هرچند به واقع و در حقیقت اندوه بی پايان ما از اين وقایع دردناك قابل وصف نيست.
خەمی کۆنە بە با نادەم،خەمی تازە یەخەم ئەگرێ
مەگەر دەستی قەدەر بێت و لەجەمعی خەم نەجاتم با
اما پیشتر هم در یادداشت دیگری اشاره کردم، راستی چرا انسانها پس از مرگ، عموماً بیش از زندگی از نعمت احترام جامعه برخوردار میشوند؟
شاید مرگ هنرمندان و دلسوزانی را شاهد بوده ایم که در فهرست خوانندگان محبوب یا نویسندگان و ادباء و چهره های مورد علاقه ما نبوده باشند اما اینها باعث نمیشود که تکرار، داستان تکراری بیتفاوتی ما در دوران زندگی و غم زدگی ما پس از مرگ هنرمندان، نویسندگان و مفاخر و اشک ریختن بر حسرتهایی که با خود به دل خاک بردهاند، برایمان آزاردهنده نباشد.
چون سالهاست با این وضعیت زندگی می کنیم و بنده مرگ مظلومانه خیلی از اهالی فرهنگ و هنرمندان را بسیار از نزدیک دیده ام و شخصاً برای تغییر این روال ناخوشانید تلاش کرده ام و هر چند اعتقاد دارم توجه به جایگاه و مقام ارزشمند اهالی فرهنگ و هنر مطلوب و مناسب مرتبط آن بعد از مرگشان نیز ضرورت دارد و باید از آثار و تجربیات آنها هم بهره برد و هم نام و یادشان را زنده نگه داشت اما گریه و زاری، افسوس خوردن ها و تجلیل های بعد از مرگ واقعاً جای نگرانی و بحث دارد و باید شیوه و رفتار دیگری با اهالی فرهنگ و هنر در زمان حیات داشت: «کاش صاحب هنر را این گروه مُرده دوست، در زمان زنده بودن، مُرده می پنداشتند».
باید آگاه باشیم و بپذیریم که مرگ ناگهانی نیست. مرگ وجود دارد و هست و لحظه به لحظه و قدم به قدم همه ما را همراهی می کند و با ما زندگی میکند و از لحظه ای که هر موجودی پا به عرصه وجود می گذارد قطره قطره از آب حیات او کم می شود و ما هرگز آن را نمی بینیم و یا توجه چندانی نداریم و لحظه پایان عمر ما در هر سنی ناگهانی نیست، آنچه ناگهانی است، فشار ناگهانی کارهای نکرده، برخوردها و حرفهای نگفته است که با مرگ دیگران، بر دوش ما وارد میشود و هنگام از دست دادن شخصیت های برجسته و دانشمندان و علما و هنرمندان و نویسندگان و متفکران و مصلحان، این فشار را به صورت جمعی تجربه میکنیم و تازه به یاد مسئولیت خود در قبال یکی از همنوعان و دلسوزان جامعه می افتیم و چون فرصت جبران نداریم، اندوهگین میشویم و آن وقت تازه به فکر یادمان و گرامیداشت، تکریم و تجلیل و توجه به تلاشها و زحمات شخصیت درگذشته و آثار و افکار و رنج های او می افتیم...و این موضوعی است که ضمن گرامیداشت و یادی از دوست و همکارم دلسوز کاک باسط شیخ احمدی، دست مایه این یادداشت یا بهتر بگویم دلنوشته شد.
استاد عبدالرحمن شرفکندی متخلص به مامۆستا "ههژار" در کتاب زندگینامه اش سخنان جالب و ارزشمندی دارد که لازم دانستم به زبان کُردی آن را نقل کنم چون حیفم آمد آن را به فارسی ترجمه کنم که البته مخاطبانی که کُردی نمی دانند در سطور پایین تر متوجه خواهند شد منظور استاد و بنده چیست. بهرحال ببینید که این فرمایشات چقدر تامل برانگیز است، مامۆستا "ههژار" می فرمایید: «عیشقم به ئازادی نیشتمان لهوه بههێزتر بووه که خۆم تهنیا نهزری خۆشهویستی و سهرپهستی ماڵ و منداڵ بکهم و مهبهستم خزمهت به گهلهکهم بووه، بهڵام بهداخهوه خهڵکی ئێمه تا کهسێک و هونهرمهندێک و کهسایهتییهکی گهورهیان نهمرێ قهدری نازانن، پیرهمێرد و فایق بێکهس و سهلام و ڕهفیق حلمی و قانع و حوزنی موکریانیمان له بیرن تا ژیابوون، مراندبوویانن و که مردن ژیاندوویاننهوه و پێیان دهڵێن نهمر، ئاخر بۆچی نووسهر و شاعیر و هونهرمهندهکانمان تا زیندوون کهس ئاوڕیان لێ ناداتهوه و کهس به هیچیان نازانن، کهچی که دهمرن و له دهست دهچن دهگهڕێنهوه سهریان و شینیان بۆ دهگێڕن و کۆڕی شهپۆریان بۆ دهبهستن و چاکیان پێ ههڵدهڵین و خۆشیان دهرباره دهبێژن و فرمێسکی گهرم و گوڕیان له دوو ههڵدهڕێژن.
بۆ نووسهرێک یان شاعیرێکی بهرز که دێ پهیدا بێ و بۆنی ئهوهی لێ دهکهی که دهتوانێ خشتێک لهسهر دیواری ئهدهبیات دانێ و پهردهیهک لهناو ماڵهکهی ههڵواسێ، لهبهر جوێن پێدان و گاڵتهپێکردنی ئهم و ئهو، ناتوانێ سهرههڵێنێ و خۆ بنوێنێ و تا دهمرێ به جاسووس و خۆفرۆش و ههرزه و شێت و سهرسهری دوای دهکهون و ڕێی گهشهکردنی لێ دهبڕنهوه.»
مامۆستا ههژار له درێژهی ئهم باسهدا دهڵێ: «با ئهوه بزانن مامۆستا گۆران ئهگهر له بهندیخانهدا نهبوایه، دهبوایه ڕۆژههڵات و ڕۆژئاوای بۆ نانی ڕۆژانهی بپێوایه، قانع تا مرد نان و دۆی خۆی ڕۆژێک له پهنایهک نهدیت و زۆر به ناشکوری ناڵێم لهم کوردستانهی ئێمهدا گهورهیی به میراته نهک به هونهر و جهوههر.»
بی شک یاد کردن از انسانهای فرهیخته، مفاخر و ادباء، دلسوز جامعه، فعال و بزرگ و صاحب اثر و خادم در هر جامعه ای همواره به مثابه چراغی فراروی انسانها در یافتن راه رستگاری خویش بوده است و خوشبختانه در میان آداب و رسوم کُردها و فرهنگ این ملت یاد کردن و گرامیداشت فرهیختگان، نویسندگان، هنرمندان و فعالان عرصه های مختلف جامعه یک فرهنگ و اصل ارزشمند است و این مهم ستودنی است، اما همانگونه که مامۆستا "ههژار" این واقعیت را سالها پیش بیان و مکتوب کرده است متاسفانه همین فرزانگان و عالمان و هنرمندان و خادمان مردم در طول حیات آنگونه که شایسته و بایسته است مورد احترام و عزت و حمایت قرار نگرفته و نمی گیرند و همواره با مظلومیت ها و طعنە های بیشمار و کم و کسری های زندگی عادی هم مواجه هستند و از ایده ها و افکار و عقاید و آثار آنان در زمان حیاتشان به مانند زمان بعد از مرگ استقبال نمی شود و این دردی شده که درمان و رفع آن سالهاست بی نتیجه مانده است.
امروزه یکی از بدترین عادت ها و بیماری ها در جامعه ما، بیماری بی اعتمادی است و متهم کردن دیگران به انواع خیانت ها و کوتاهی ها در حال افزایش است و و حسادت و تخریب به ویژه در میان صنف های تاثیرگذار به ویژه در میان اهالی فرهنگ و رسانه به یک بدعت زشت تبدیل شده است و برخی ها هم به این موضوع دامان می زنند و زمینه ساز تفرقه و دو دستگی را فراهم می کنند.
باید گفت چه بسیار فرهیختگان، عالمان، دانشمندان، مخترعان، هنرمندان و نویسندگان بسیاری در جامعه ما عمری را صرف تحقیق، مطالعه، تدریس و خدمت کردند و عاقبت ساکت و آرام چهره در نقاب خاک فرو کشیدند بی آنکه جامعه آنها را بشناسد یا خدمات و تلاش هایشان را ارج نهد که ضروریست بیشتر به خود آئیم و قدر و منزلت فعالان عرصه های مختلف جامعه و خادمان و دلسوزان مردم را در حوزه های علمی، هنری، فرهنگی، صنعتی، ورزشی و دیگر بخش ها را بیش از پیش بدانیم و در زمان حیاتشان ضمن تجلیل و تکریم، از آثار و دست آورد هایشان بیشتر و بهتر بهره بگیریم.
بهرحال برای جلوگیری از تکرار آنچه که استاد عبدالرحمن شرفکندی که امروزه نیز بخشی و دردی از جامعه ماست باید جدی و مصمم شد، باید کاری کرد، ما بدون فرزانگان، دانشمندان، عالمان، محققان، فرهیختگان و شاعران و فعالان حوزه فرهنگ و هنر هویتمان را از دست می دهیم، ضروری تر از گذشته لازم است زبان و فرهنگ را حفظ و حمایت و فرهنگ پروران و فرهنگ نویسان و فرهیختگان و خادمان این دیار را در حوزه های مختلف دوست بداریم و آنها را حمایت کنیم و به این نکته بیشتر و بهتر بیاندیشیم و همین امروز همت کنیم چون فرداها دیر می شود.
البته علما، دانشمندان و فرهیختگان و هنرمندان ما تا زمانی که در قید حیات هستند هیچ اداره و نهادی برای تجلیل و کمک به آنان اقدامی نمی کند حتی خیلی از مردم و خود جامعه هم توجه چندانی به آنان ندارند و مهمتر از آن مورد تنگ نظری و بی مهری تعدادی از اطرافیان و دوستان و اهل فرهنگ و هنر و رسانه هم قرار می گیرند و هم اکنون کسانی زیادی داریم که برای سزرمین و عزت و فرهنگ و اعتقاد و هویت ما خون دلها خورده و عرق ها ریخته اند اما اکثراً از آنها بی خبریم و تکریم و احترام و تجلیل و به ویژه توجه به زندگیشان داستانی است به نام فراموشی و وای از روزی که می می میرند، بعد می شوند شوالیه های قهرمان و مفاخر و هنرمندان بزرگ، و این چقدر بد و جای تاسف دارد موضوعی که هم اکنون در جریان و تکرار شدنی است و بودند کسانی که در وضعیتی مظلومانه و غریبانه در بستر بیماری جان سپردند و تا دارفانی را وداع نگفتند از محبت و دیدار و تجلیل و بزرگداشت برای آنها خبری نبود.
زنده نگه داشتن یاد و نام هنرمندان و اهالی فرهنگ و بهره گیری از آثار و راه و روش صحیح آنها را کسی منکر نیست اما بارها از زبان خود هنرمندان و فعالان فرهنگی این جمله شنیده ایم که هنرمند و صاحب اثر و دلسوزی تا زمانی که زنده است باید به او توجه کرد و در پی رفع مشکلات و معضلات آنها قدمی برداشت و پس از مرگ برگزاری مراسم های نکوداشت و تجلیل تنها به نام آنان و در بیشتر موارد به کام دیگران است و هیچ لذت و کامی برای شخص درگذشته ندارد به واقع باید بپذیریم که تجلیل های بعد از مرگ برای هنرمند یا شخص دلسوز وفات شده فایده ای ندارد. به حقیقت اگر اکنون درگذشتگان حوزه های علم و دانش و فرهنگ و هنر بودند و در ارتباط با چنین موضوعی از آنان سؤال میشد چه پاسخی میدادند؟
امروز بیش از هر زمان دیگری به وجود ادبا، نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرمندان متعهد و دلسوز نیاز داریم چون بیشترین تاکید و تلاش دشمنان فرهنگ، ارزش ها، اعتقاد و باورهای ما در سالهای گذشته بر تهاجم فرهنگی بوده و با راهاندازی شبکههای مختلف سعی داشته و دارند فرهنگ، هنر، آداب و رسوم و ارزشهای دینی و ملی و بومی ما را تخریب و تضیف کنند و مردم و به ویژه جوانان را به کج راهه بکشانند.
همه به خود آییم و قدر فرهیختگان، نخبگان، هنرمندان، دلسوزان عرصه های مختلف را بدانیم و آن ها را تکریم و پاس بداریم و بدانیم کم توجهی به آنان ضررهای زیادی را متوجه جامعه خواهد کرد و تابلو و نماد هر مملکتی هنرمندان، نویسندگان و فرهیختگان آن هستند تابلوهای خودمان را کدر نکنیم و به این نکته امروز بیاندیشیم که فردا پشیمانی سودی ندارد.
نظر شما