۱۵ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۷:۱۶
15 خرداد؛ رمضان خونین بانه

سرویس کردستان- پنجم رمضان سال 63 مصادف بود با سالگرد واقعه 15 خرداد سال 42، که مردم مرزنشین بانه همه جمع شده بودند تا یاد آن را گرامی بدارند. هشت فروند هواپیمایی جنگی رژیم بعثی عراق اجتماع شان را به خاک خون کشید و رمضان آن سال در بانه به خون 605 شهید روزه دار رنگین شد.

به گزارش خبرنگار کرد پرس، وجب به وجب شهر بانه پر است از خاطرات جنگ خاطراتی تلخ و فراموش نشدنی از جنگی نابرابر که مرزداران غیور برای دفاع از میهن خود از جانشان گذشتند تا دشمنان خاکشان را تسخیر نکنند.

کمتر کسی در بانه از 15 خرداد خونین این شهر خبر ندارد همه می دانند که در آن روز چه بر سرشان آمده مادران و پدران نیز هر کدام خاطراتی دارند هر کس می تواند روایتگر بخشی از ماجرا باشد در این میان خانواده شهدا که آن روزها را با غم از دست دادن عزیزانشان سر کردند خاطراتی تلخ و فراموش نشدنی دارند.

بسیاری از خانواده های بانه مانند رحمان پورها، لطفی ها، قادرخانزاده ها، اشعری ها و بسیاری دیگر از خانواده ها بیشتر از چهار شهید در ان روز تقدیم انقلاب کردند که مقاومت و صبر آنها باعث پایداری بیشتر نظام شده است.

خرداد سال 63 بانه به رمضان خونین بانه معروف است در آن روز هشت فروند هواپیمایی جنگی رژیم بعثی بر آسمان صاف بانه سایه انداختند و اجتماع بزرگ مرزداران غیور که برای گردامی داشت قیام 15 خرداد سال 42 جمع شده بودند را در چند ثانیه به خاک و خون کشیدند.

در آن روز 605 نفر از مردم بانه و بسیاری دیگر از مهاجرانی که در این شهر بودند شهید شدند ماموستا عبدالله سوری امام جمعه بانه سخنرانی می کرد که ناگهان آسمان شهر تاریک شد پارک 15 خرداد محل اجتماع بزرگ مرزنشینان و چند نقطه دیگر این شهر وحشیانه بمباران شد.

حدود چهار دهه از آن واقعه تلخ می گذرد اما مردم بانه تلخی خاطرات آن روز را همچنان به یاد دارند عمق فاجعه چنان بود که بیمارستان های استان کردستان پاسخگو نبود برخی از مجروحین به بیمارستان های استان های دیگر اعزام شدند.

بدن ها تکه تکه شده و سرها، دستها و پاها از بدن جدا شده بود خیلی از جنازه ها سوخته شده بود که قابل شناسایی نبودند مساجد، کوچه ها و خیابان ها از جنازه پر بود از اعضای بدن و لباس ها از بالای درختان اویزان شده بود

خیلی از شهروندان بانه ای که آن زمان کودک، نوجوانان و جوان بودند با دیدن جنازه های تکه تکه شده سرهای جدا شده از بدن و دست و پاهای قطع شده سالها است ترس و وحشت آن را با خود دارند.

رئوف سلیمی یک معلم بود در کتاب خاطراتش که به تازگی به چاپ رسیده این حادثه را اینطور تعریف می کند؛ ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۳ و در خلال سالهای جنگ در ماه مبارک رمضان به دلیل شغل معلمی و شروع فصل امتحانات دانش آموزان موقتا در شهر جنگ زنده بانه اقامت داشتم آن روز به مغازه پارچه فروشی برادرم رفتم تا طبق رسم خانوادگی پیشاپیش عید فطر برای بستگان کادوی عید تهیه کنم.

مشغول انتخاب پارچه بودم که ناگهان صدای گوشخراش هواپیمای جنگی من و برادرم را سر جای خود میخکوب کرد و وحشت سراپای وجودمان را گرفت. مغازه ها و شیشه ها می لرزید صداهای عجیبی به گوش می رسید مردم سرگردان در خیابان فرار می کردند.

کابوسی بود که تمامی نداشت صدای انفجارهای مهیب نه یک بار، نه ۲ بار نمی دانم چقد طول کشید، می گویند چندین دقیقه ادامه داشت اما گویی زمان متوقف شده بود. انفجارها تمامی نداشت در مغازه پناه گرفته بودیم وقتی احساس کردیم سکوت برقرار شده است آرام بیرون آمدیم.

در تمام عمرم با چنین صحنه ای روبرو نشده بودم از هر طرف شهر دود و آتش ویرانی، داد و فریاد و صدای آژیر و اعلام وضعیت قرمز که بعد از بمباران به صدا درآمد، بلند بود. هر ۲ به سمت خانه هایمان نگاه کردیم از ۲ خیابان درمانگاه و طالقانی که مجاور هم بودند، دود و آتش زبانه می کشید.

به طرف منزل دویدم و دیگر نمی دانم برادرم به کدام سمت رفت مسافت در شرایط عادی پنج دقیقه بیشتر طول نمی کشید اما آن روز تمامی نداشت. هرچه جلوتر می رفتم عمق فاجعه نیز بیشتر می شد. بوی گوشت سوخته، دود و مردمی که سرگردان از این سو به آن سو می دویدند، به شدت آزارم می‌داد.

نزدیکتر که شدم آمنه خانم مادر یکی از همسایه هایمان در حال شیون و زاری بر سر جنازه ای دیدم که بعدا فهمیدم جنازه دخترش عظیمه خانم بود که براثر اصابت بمب در این خیابان همراه جنینی که در بطن داشت به طرز فجیعی جان خود را از دست داده بود. یادم آمد صبح که آنجا را ترک کردم خانم های روزه دار زیر سایه درختی باهم صحبت می کردند که عظیمه خانم نیز با آنها بود.

اطراف را نگاه کردم ۲ نفر دیگر نقش بر زمین دیدم آنها نوشین خانم و دختر تازه عروس و حامله او جلیله خانم از همسایه هایمان بودند. گویا هنوز زنده بودند و چند نفر تلاش می کردند که آنها را جابجا کنند همان روز شنیدم که در جریان انتقال به شهرهای اطراف جانشان را از دست دادند.

از خودم پرسیدم بقیه کجا هستند زبان در دهان روزه و خشکیده ام نمی چرخید همسرم نیز با آنها بود. اطراف را جستجو کردم و از دیگران که سوال می کردم کسی نه نگاهم می کرد و نه جواب می داد.

زنده ها مانند مردگان متحرک می آمدند و می رفتندهر کس سعی در جابجایی زخمی و یا جنازه ای داشت. خودروها به سرعت می آمدند و می رفتند به کجا؟ نمی دانم.

احتمال دادم که از خانواده من کسی زخمی شده و مردم او را به بیمارستان منتقل کردند در ورودی باز بود داخل خانه شدم شیشه های شکسته که سنگفرش حیاط شده بود را به داخل راهنماییم می کرد.

همسر، دختر و پسرم را صدا زدم خبری نبود کسی جوابم را نمی داد همه جا آثار خون مشاهده می شد امیدوار بودم و دنبالشان گشتم. جوابم سکوتی بود که توان را از من گرفت.

به آشپزخانه رفتم جعبه کمک های اولیه باز بود. آثار خون که بیانگر توانایی ورود زخمی یا زخمی های به داخل منزل و پانسمان بود بیشتر امیدوارم کرد. درِ پشتی منزلمان باز بود و از خانه کاک عثمان که برای سهولت رفت و آمد نردبان کوتاهی در کنار دیوار کوتاه بین خانه یمان قرار داده بودیم سرو صدا می آمد. از نردبان بالا رفتم و وارد خانه همسایه شدم خانواده خودم را دیدم.

فوزیه خانم همسایه به شدت زخمی بود همگی تلاش می کردند که خونریزی او را بند بیاورند تعدادی بچه قد و نیم قد هم آنجا بودند خانه کاک عثمان به دلیل اینکه چند متری دورتر از خیابان اصلی( محل فرود بمب ها) بود، امنیت بیشتری داشت.

وضعیت آنها که بهتر شد به سمت منزل برادرم میرزا عبدالقادر که اوج دود و آتش از محله آنها بود راه افتادم. در راه شنیدم که بمب های زیادی به خیابان حاج کریم مشهور به درمانگاه اصابت کرده و قیامت برپا شده است.

رفت و آمدها و صدای آژیرها تمامی نداشت شیون و فغان هم به آن اضافه شده بود مردمی که عزیزانشان را از دست داده بودند کم کم متوجه عمق فاجعه شدند وشیونشان بلند شد خانه ها قابل شناسایی نبود سراسر این خیابان آوار، دود و آتش بود.

راه عبوری نبود در حیاط جلویی منزل برادرم زیر سایه درخت قدیمی چنار که شاهد خاطرات خوش و ناخوش ما بود و سالها زیر سایه اش می نشستیم ویران شده بود و به راحتی قابل شناسایی نبود کسی را ندیدم و از افرادی که هاج و واج می آمدند و می رفتند و بر روی ویرانه ها دنبال نشانه ای از گمشدگان بودند امکان کسب خبر نبود.

در میان آتش و آوار برادرزادهام را دیدم که هراسان مشغول جابجایی وسایل و خاموش کردن آتش بود گفت که به کمک خواهر و برادر بزرگش مادرش را که به شدت زخمی شده سوار وانتی مملو از کشته و زخمی کرده و نمی دانست او را کجا برده اند.

به تدریج از وضعیت سایر افراد خانواده و فامیل خبردار شدم آسیب جدی به کسی نرسیده بود می گفتند که بشکه های نفت ۲۰۰ لیتری جیره ذخیره مردم برای زمستان سوراخ شده و آتش گرفته است. مردم دچار شوک بزرگی شده بودند کسی جویای احوال دیگری نمی شد همه نیاز به کمک داشتند تا با آنها همدردی شود.

دخترم در خیابان جنازه ها را دیده بود برگشت و گفت: همه کشته شدند و جنازه هایشان آنجا افتاده است او به گریه افتاد صدای انفجار کپسولهای گاز، آبگرمکن های نفتی و آژیر خودروهای آتش نشانی پیاپی شنیده می شود بیشتر جنازه ها در این خیابان مغازه داران و کسانی بودند که به دلیل توقف بمباران در هفته های اخیر و فصل امتحانات و ایام ماه مبارک رمضان در منزل مانده بودند.

از درمانگاه قدیمی تا حمام عمومی و قدیمی شهر قربانیان با بدن های تکه تکه شده مشاهده می شدند جنازه های حافظان قرآن و همراهانشان که برای جمع آوری زکات ماه مبارک رمضان آمده بوند جلب توجه می کرد.

در محله حمام سربازی خیابان شرکت نفت ده ها نفر کشته و زخمی شده بودند و مغازه ها و مغازه داران در آتش سوختند خانواده هایی را می شناسم که چهار تا ۶ نفر از عزیزان خود را در این بمباران از دست داده بودند.

روستاییان که برای خرید به شهر آمده بودند طعمه بمباران وحشتناک آن روز شدند و با همه این اوصاف عمق فاجعه در پارک شهر بود آب حوض به رنگ خون درآمده بود، درختان تنومند پارک بر سر مردگان و زندگان فرود آمده و اعضای بدن قربانیان مانند شاخ و برگ درختان آویزان شده و زنده ها برای فرار از این جهنم سوزان بر سر و کول هم می پریدند درب خروجی پارک گنجایش این همه جمعیت را که به منظور بزرگداشت واقعه ۱۵ خرداد سال ۴۲ در آنجا جمع شده بودند را نداشت همه وحشت زده فرار می کردند.

مردم می گویند شاید کسانی خبرچینی کرده و گردهمایی در پارک را اطلاع داده اند و به همین خاطر در این ساعت پارک شهر بمباران شد همه در بیمارستان با همدیگر درگیر می شوند هرکسی می خواست زخمی خود را زودتر به اوژانس برساند زخمی ها نیمه جان بودند و بدون امکانات زیر آفتاب سوزان حیاط بیمارستان در انتظار کمک با مرگ دست و پنجه نرم می کردند.

اطراف پادگان هم مملو از جمعیت بود تعداد زیادی از زخمی ها در نوبت حمل با هلی کوپتر در پادگان زیر آفتاب سوزان جان دادند چندین فروند هلی کوپتر مجروحین را به بیمارستان های شهرهای دیگر منتقل می کردند.

همه به فکر فرار بودند وسیله نقلیه ای گیر نمی آمد اگر وانت باری پیدا می شد مجروحین و قربانیان را روی هم می انباشتند بعضی مجروحین زیر جنازه ها فوت می کردند این شرایط و کمبود پزشک و داور باعث افزایش تعداد تلفات جانی شد.

به تدریج مردم واقعه را باور کردند و دست بکار شدند و جنازه عزیزانشان را غسل دادند و به گورستان سلیمان بیگ بردند و بیل و کلنگ در دست و با چشمان گریان مشغول کندن قبر شدند و مردم از پس کندن این همه قبر بر نمی آمدند به ناچار بولدوزری با کندن چاله های بزرگ و با بلوک های سیمانی شهدا را دفن کردند و ماموستایی آیین نماز و تلقین دسته جمعی خواند.

وحشت حاصل از این بمباران بزرگ توان ماندن را برای مردم باقی نگذاشت بسیاری از مردم به دنبال زخمی ها و مجروحان خود در شهرهای دیگر سرگردان بودند ما هم بعد از مدتی همسر برادرم را در بیمارستانی در تهران پیدا کردیم.

بعد از ۲ هفته هیات های از بانه بازدید کردند و بازسازی و نوسازی شهر شروع شد پس از این بمباران یاس و ناامیدی در دل مردم لانه کرده و روزها شهر را تخلیه و شب ها به خانه باز می گشتند آنهای که خودرو شخصی داشتند وضعشان بهتر بود و آنهایی که خودرو نداشتند پای پیاده به خارج شهر می رفتند.

بعد از آن دنیا تکان خورد وجدان طرفداران حقوق بشر و وجدان آنهایی که هیروشیما، ناکازاکی و هانوی را بمباران کردند بیدار شد دبیر کل سازمان ملل از طرفین خواست که بمباران مناطق غیر نظامی را قطع کنند نام بانه چندین بار روی تلکس خبرگزارها و سازمان ملل متحد رفت ماهواره ها در اروپا فیلم این جنایت بزرگ را به مردم نشان دادند.

روایت های متعددی در مورد این حادثه وجود دارد افرادی زیادی آن را به نسل جوانان منتقل کردند برخی از این روایت ها ثبت شده و برخی هم به صورت شفاهی تعریف شده رئوف سلیمی که چند سال قبل فوت کرده در کتاب خاطراتش بخشی از کتاب را به این واقعه 15 خرداد بانه اختصاص داده و کتابش به تازگی توسط فرزندانش چاپ شد.

سرپرست فرمانداری شهرستان بانه که بومی این شهر است همانند دیگر شهروندان خاطراتی از این روز دارد در گفت وگو با خبرنگار کرد پرس عنوان کرد: 15 خرداد سال 63 علاوه بر پارک 15 خرداد بسیاری از محلات شهر نیز به شدت بمباران شد از جمله این خیابان شهید ابراهیمی، پادگان ارتش، خیابان سونای مبین و بخش از خیابان منتهی به پارک 15 خرداد است.

کمال خدری با اشاره به اینکه هشت فروند هواپیمایی جنگی ناگهان در آسمان ظاهر شدند، گفت: در آن زمان کلاس سوم راهنمایی بودم امتحانات نهایی شروع شده بوده و در راه بازگشت به منزل بودم که هواپیماها آسمان شهر را فرا گرفتند و ناگهان همه جا تاریک شد شهر از چند نقطه مختلف به شدت بمباران شد.

خدری اضافه کرد: بعد از نیم ساعت کمی اوضاع آرام شده با سختی به منزل رسیدم همراه پدرم برای کمک بیرون رفتیم که با توجه به اینکه جنازه های زیادی در خیابان افتاده بود تردد در آن غیر ممکن بود از کوچه پس کوچه ها گذشتیم.

وی گفت: بعد از مدتی دوباره به خانه برگشتیم همسایه ما 2 پایش را از دست داده بود همراه پدرم می خواستیم خانه را جمع و جور کنیم که هنگام جمع آوری شیشه های شکسته درب پشت بام چشمم به تعدادی انگشت و دست قطع شده افتاد که آنها را جمع و همراه دیگر جنازه ها در مزار شهدای سلیمان بگ دفن شدند.

سرپرست فرمانداری شهرستان بانه رژیم بعثی صدام را یکی از فاسدترین رژیم های معاصر خواند و ادامه داد: دیدن این صحنه ترس شدیدی را در وجود گذاشت که در خاطرم هنوز ماندگار شد.

وی گفت: همه مردم شهر در حال گریه و شیون برای از دست دادن عزایزانشان بودند هر کس به طرفی فرار می کرد همسایه ما عظیمه خانم جلو در خانه اش شهید شده بود و بچه هایش کوچکش دور جنازه خونینش جمع شده و گریه و زاری می کردند.

خدری اظهار داشت: تعدادی از شهدا از مهاجرین بودند مهاجرین و انصار همه در یک جا جمع شده بودند تا یاد 15 خرداد سال 42 را گرامی بدارند که خود نیز به خاطرها پیوستند.

براساس قوانین بین الملل که طرفین درگیر جنگ نباید مناطق مسکونی را بمباران کنند اما نیروهای رژیم بعث علنی اجتماع انسانی مردم مرزدار بانه را هدف گرفتند و فاجعه ای انسانی و لکه ننگ دیگری در تاریخ رژیم بعث ثبت شد.

هیات اعزامی سازمان ملل متحد پس از بررسی و تحقیقات گسترده در باره ابعاد مختلف بمباران ۱۵ خرداد بانه با تایید این حادثه خونین توسط هواپیماهای جنگی عراق و بعد از مشاهده قطعات بمب ها اعلام کردند در این بمباران بمب های کشتار جمعی استفاده شده است.

کد خبر 33569

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha