به گزارش کردپرس، پس از انتشار ویدیوی هتک حرمت به ساحت معلمی در یک مدرسه پسرانه در ارومیه، فعالان مدنی به انتقاد از این مسئله پرداختند، اما در مقابل کانال خبری آموزش و پرورش آذربایجان غربی در این باره نوشت: «ضمن سپاس از دغدغه مندی تعدادی از رسانه ها در جهت دفاع از جایگاه و حرمت معلم و همچنین جایگاه مقدس آموزش و پرورش به اطلاع هم استانی های عزیز می رساند با توجه به اینکه در یکی از مدارس غیردولتی در روزهای گذشته به ساحت و جایگاه رفیع معلم جسارت شده بود در همان زمان موضوع به سرعت بررسی و با دانش آموزان خاطی مطابق با آیین نامه های اجرایی مدارس برخورد قانونی صورت گرفت. لازم به ذکر است معلم یادشده نیروی آزاد بوده و رابطه استخدامی با آموزش و پرورش نداشته بلکه به صورت قراردادی با موسسه مذکور همکاری داشته است».
همین توضیح به ظاهر ساده آموزش و پرورش که حتی در سایت این اداره کل هم قرار نگرفته است باز مورد انتقاد فعالان مدنی قرار گرفته است آنها از موضع گیری آموزش و پرورش آذربایجان غربی در خصوص نوع قرارداد و سنخ استخدام و شیوه بهکارگیری معلم مذکور انتقاد کرده و آن را تاسف بار خوانند.
شفیع بهرامیان مدرس ارتباطات و روزنامه نگار در این باره و در یادداشتی با نام «مرثیهای برای مرحوم مدرسه» می نویسد: «خدایش بیامرزد، روزگاری امید بزرگ و کوچک برای پیشرفت و توسعه بود. پدران و مادران با تحمل سختیها و مصیبتها و البته با دلی سرشار از امید و آرزو فرزندان خود را روانه آن میکردند؛ اطلبوا العلم ولو بالصین؛ چنین گفته بود محمد(ص) آن آخرین فرستاده خدا، علم را فراگیرید حتی اگر در چین و ماچین باشد! و براین مسلک، روزگاری، مدرسه قبلهگاه طالبان علم و دانش و معرفت شد.
اما دریغ و افسوس که دولت مستعجل بود و جوانی ناکام، مدرسهای که سنگ بنیانش بدرستی نهاده نشد؛ الف و بایش با تزریق ترس و باء و تایش با خشونت و تَرَکه و شلنگ برپا شد،. آموزگارش رفته رفته از کرسی خدایگانی به بر بام حضیض و خواری کشانده شد، و نام معلم که روزگاری بزرگترین سرمایه اجتماعی هر شخص در این سامان بود چنان به ورطه سقوط و استهزا کشانده شد که امروز دیدن چنین صحنههایی دیگر حتی کک کسی را نمیگزد و هیچ وجدانی را نمیآزارد و دستگاه متولیاش با طرح معلم غیر دولتی و غیر رسمی بر این تشت رسوایی سرپوش کبک در برف مینهد! و مگر شان و منزلت انسان به نوع قرارداد و سنخ استخدام و شیوه بهکارگیری اوست! مگر رسمیت استخدام سبب احترام و بزرگی و غیر آن زمینه ساز مجوز تمسخر و بی احترامی و بهرهکشی است؟»
بهرامیان در ادامه می نویسد: «کودک که بودم اول بار که فهم میکردم پدرم را قهرمان این زندگی میدانستم، مدرسه که رفتم معلم جای پدر را گرفت و با این الگو بزرگ و بزرگتر شدم تا سر از کلاسهای دانشگاه درآوردم آنجا دیگر اساتیدم برایم بااهمیتترین شخصیتهای زندگی بودند و این حکایتِ نه فقط من، بلکه همه آنانی بود که از دهههای سی و چهل و پنجاه و شصت تا هفتاد به مدرسه رفتند. اکنون چه شده که چنین حرمت آموزگار به ثمنی بخس، چوب حراج خورده است!».
او با اشاره به صدا درآمدن ناقوس مرگ مدرسه ادامه می دهد: «دیگر چه امیدی است به کلاسی که در او اندک احترامی نیست! شاید که ناقوس مرگ مدرسه با شکستن حرمت آموزگار، دیر زمانی است که بهصدا درآمده از همان روز که مدرسه به دولتی و غیر دولتی منشق شد و فیش حقوق معلم در میان تمام کارمندان دیگر دولت، کمترین شد! همانجا فاتحه مدرسه و آموزش و پیشرفت به تمامی خوانده شد، همانجا حرمت آموزگار نیز در همان تابوت مدرسه به خاک سپرده شد و تنها کاری که از دستمان بر میآید خواندن فاتحهای بر مزار این مرحوم است».
در همین خصوص آزاد یوسفی راد، روزنامهنگار هم در یادداشتی با نام «برای معلم ارومیهای که هتک حرمت شد» می نویسد: «پس از تماشای فیلم وحشتناک هتک حرمت و کتک زدن معلمی بینوا در مدرسهای غیر انتفاعی در ارومیه، برای چندلحظه مدرسهای که میگفتند خانه دوم دانش آموزان است و معلمانی که قرار بود مشق زندگی را به نسل فردای جامعه بیاموزند و نظامی که موظف بود برای توسعه کشور در تمام زمینهها، نسل ها را پرورش دهد همه و همه هچون آواری بر افکار و ذهنیتم فروریخت!»
او اضافه می کند: «هرچقدر به عمق این فاجعه فکر می کنم تا مقصر را پیدا کنم دست کم، دانش آموزان مرفه بی درد این مدرسه غیرانتفاعی که این گونه گستاخانه، معلم بینوا را زیر مشت و لگد و الفاظ رکیک گرفتهاند را نمیتوانم مقصر بدانم و از سوی دیگر نمی توانم معلم را شماتت کنم که چرا واکنشی از خود نشان نمیدهد و چرا آن تصویری که از معلمان دوران راهنمایی و دبیرستانم در منطقه سیلوانا در ذهن داشتم با همان شلنگهای آبی در دست و آن همه ابهت و اقتدار را نمی توانم در رفتار و برخوردش پیداکنم!»
یوسفی راد در انتقاد از واکنش آموزش و پرورش آذربایجان غربی به این رخداد ادامه می دهد: «واقعیت آن است در جامعهای که دریافتی و حقالزحمه ماهانه معلمان، کمتر از حقوق ماهیانه کارگران روزمزد است و اکثریت قریب به اتفاق فرهنگیان زیر خط مطلق فقر زندگی میکنند و تا خرخره زیر قرض و دیون و پرداخت وام اند و بسیاریشان پس از ساعات کاری، مشغول رانندگی در اسنپ اند چه شأنی برای معلم باقی مانده که آقازادههای قشر مرفه شهر در مدارس لاکچری غیرانتفاعی بخواهند برایش قائل باشند و یا معلمی که روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان با بی شرمی هرچه تمام تر در بیانیه خود اعلام میکند که در استخدام آموزش و پرورش نیست و تاکید دارد که او برای چندرغاز پول حقالتدریسی در آن مدرسه به کارگرفته شده است با چه پشتوانهای و کدام منطق از خود و حیثیتش در مقابل کسانی که اندک حقوق او و هزینههای گزاف مدرسه غیرانتفاعی را پرداخت میکنند مقابله و یا دست کم دفاع کند؟ در چنین سیستمی دانش آموز مرفه، ولینعمت است و فحش و توسریهایش هم محبت و لطف به حساب میآید! به قول ناصرالدین شاه قاجار که باهمین فرمان نیم قرن حکومت کرد "به راستی که همه چیزمان به همه چیزمان می آید"».
این روزنامه نگار در پایان با طنزی گزنده کتک خوردن معلم و بی احترامی به ساحت او را چنین می نویسد: «معلم سیلی را می خورد واین دست دانش آموز است که در هوا میچرخد و در آخر اداره کل آموزش و پرورش با یک بیانیه فاجعهبار مدعی است که من نبودم دستم بود، تقصير آستينم بود، آستين مال كتم بود، كتم مال بابام بود، بابام مال خدا بود، خدا مال گدا بود، پس تقصير گدا بود! و سلام».
نظر شما