کهکشان فکری زنان ناشناخته است/مادری که سنگ تمام گذاشت

سرویس کردستان- آشنایی با کهکشان فکری زنان برای تحکیم جایگاه آنان در جامعه و سنگ تمام گذاشتن مادری برای فرزندانش همه از جمله چشم انداز های مهم مردم قروه در روز زن است که دیده می شود.

به گزارش خبرنگار کردپرس، «جنس ضعیف» را در دست دارد. نگاهش به پایین و حس انتظار در آن دیده می شود. در ایستگاه تاکسی، روز جمعه پشت پلک های آفتابی آسمان و در فریاد بی امان باد، گاهی کتاب را نگاه می کند و گاهی بی تفاوت به اطرافش در فکر فرو می رود. ظاهرش خبر از 30 ساله بودنش دارد. نزدیک که می شوم زیرچشمی نگاهم می کند. برای اینکه باب گفت و گو را باز کنم می گویم کتابت باید جالب باشه، میشه نگاهی بهش بندازم؟ با کمی مکث و نگاهی ذره بینی «بله، البته». کتاب را به طرفم می گیرد و با تبسمی می گوید:«شاید خونده باشی.» ارتباطش صمیمی تر می شود.«از عنوان کتاب بدم میاد ولی مطالبش برخلاف اسمشه. خیلی پر محتواست. ای کاش میشد همه این کتاب رو بخونن.»

«حکیمه احمدی»؛ که یک معلم است این کتاب را می خواهد به عنوان روز زن هدیه کند به یکی از دوستان اش که بیمار است.«بیماری دوستم بیشتر روحی است تا جسمی. راستش را بخواهی مدتی است از همسرش جدا شده و حالا کمی حال روحی خوبی ندارد. شاید این کتاب تغییری در درون او ایجاد کند.»

با این گفته «حکیمه» متوجه می شوم که جدایی حتی اگر با میل دو طرف هم باشد همیشه خوشایند نیست و دلواپسی خودش را دارد. مخصوصاً برای زنان که وضعیت متفاوتی در جامعه دارند.

جهش فکری

در فکر تفکر زنان بعد از طلاق هستم و حرف های این دختر جوان را در عمق ذهن ته نشین می کنم و راهی مرکز شهر می شوم. جایی درست در قلب بازار شلوغ این روزهای عید. با آنکه روز تعطیل است اما همه مغازه ها و بازار پابرجاست. در میان هیاهوی بازار چشمانم مادری را می بیند که کودک خود را برای خرید آورده است. اما کودک او معمولی نیست بلکه سندروم داون دارد. با وجود اینکه پدر کودک هم همراهشان است اما به وضوح می توان دل نگرانی و استرس را در چهره مادر دید چرا که هرجا کودکش می رود او هم پا به پایش می رود. در این میان پدر نگرانی دارد قطعاً، اما حس مادر چیز دیگری است. در دلم می گویم مادر است دیگر.

کمی از بازار که دور می شوم به مسیری می رسم که یادآور یک واقعه تلخ است. واقعه ای که بعد از گذشت ساله ا هنوز ذهن شهروندان قروه ای را می خراشد. خبر تلخ کشته شدن دو کودک به دست مادرشان. شنیدن اسم مادر و اینکه این فاجعه توسط مادر رخ داده تلخ تر از کشته شدن دو کودک است. آن زمان بسیاری می پرسیدند مگر می شود یک مادر با فرزندان خود چنین بی رحمانه رفتار کند. اما حالا بعد از گذشت چند سال همه یک دوربرگردان فکری داشته اند و می گویند زن بیچاره چقدر مشکلات داشته که دست به چنین کاری زده. این بار در ذهن می گویم گاهی اوقات ما را چه می شود؟!

زنانه جنگیدن

با عبور از این مسیر تلخ به چهاراره مدرس می رسم. درست در همین چهارراه و وسط بلوار، زنی سربند بسته سبزی می فروشد. می شناسمش. او «رقیه خانم» همان زن معروف است که همه روز صبح ها از روستا می آید و سبزی های باغ خودش را برای فروش می آورد. سبزی ها را همیشه در ساکی پارچه ای به پشت می بندد و در بازار و مسیرهای پر رفت و آمد برای جذب مشتری رفت و آمد می کند. همه او را زنی می دانند که مرد زندگی خویش است. این بار اما من او را فردی می شناسم که زنانه می جنگد و می ایستد.

راهی بلند برای شناخت

با لبخند حال «رقیه خانم» را می پرسم و در گذر از او بوی عطر گل های نرگس مرا به سمت مغازه گل فروشی می کشاند. مغازه ای که چند مرد جوان در حال انتخاب گل هستند. گل ها را برای مراسم روز زن می خواهند. یکی برای مادرش، یکی برای همسرش، یکی برای خواهرش، یک برای همه... در میان وسوسه انتخاب گل هستند که با سؤال به گفته خودشان عجیب من، ایست فکری می زنند.«فکر می کنید با گل خریدن و یه تبریک و یه جشن، روز زن تموم میشه؟ یعنی با این برنامه ها حق زنان رو ادا کردید؟»

نمی دانم چرا اما همه تنها نگاهم می کنند و هیچ پاسخی را ولو برای دلخوشی هم حتی با زبان نگاه ندارند. و اینجاست که با خودم می گویم هنوز مانده تا بشناسند کهکشان فکری زنان را.

مجری وجودی زن

درگیر با این زلزله فکری به سمت کتابفروشی مرکز شهر می روم. همان جا که پاتوق فکری بسیاری از مادران است. کتابفروشی مثل همیشه شلوغ است. این شلوغی به این معنا نیست که مردم می آیند کتاب بخرند بلکه اکثراً می آیند برای یک گفت و گوی ادبی و فلسفی دو یا چند نفره به خصوص در روز جمعه. از قبل می دانستم بحث امروز درباره روز زن و حق جایگاه زنان در جامعه است. برای همین به آرامی گوشه ای می خزم و تنها گوش می سپارم.

قبل از آغاز مباحثه دختر جوانی با صدای بلندی می گوید:«پیشنهاد می کنم امروز همه کسانی که اینجا هستند به جای خرید هدیه های فانتزی، کتاب بخرند و به عزیزانشان هدیه دهند.» پیشنهادش به دل خیلی ها می نشیند و با تشویق همراهی اش می کنند. بعد از کمی صحبت های میانی بحث امروز آغاز می شود. «زن و حقیقتش در جامعه» این عنوانی است که روی تابلو اعلانات زده شده.

یکی از اعضای حاضر که خود را «محمد هادی محسنی» معرفی می کند معتقد است زنان در جامعه نیازمند تشکر نیستند بلکه خواهان جایگاهی مناسب هستند و این جایگاه از قانون شروع می شود تا نگاه من و امثال شماها.

یکی دیگر از اعضا معتقد است شناخت زنان تنها با اختیار عمل دادن به آنان امکان پذیر است و حقیقت زن تنها با تعیین جایگاه او مشخص می شود. جایگاهی که نباید با یک اجرای جانبدارانه و یکطرفه صورت گیرد.

اما «مطهره شاهمرادی» که محقق حوزه زنان است نظری متفاوت دارد. او می گوید یک زن جایگاهش در جامعه مشخص است و حقیقت وجودی اش هم واضح دیده می شود در این میان مهم ترین معضل گرفتن این جایگاه از زنان و پا گذاشتن روی آروزهای آنان است.

به گفته این محقق تفکرات سنتی جامعه در مورد زنان هنوز به قوت خود باقی است و همین باعث شده نه قانون همراه زن باشد و نه جامعه. پس از شناخت زن و جایگاهش نگویید بلکه از اجرای اشتباه در این حوزه باید گفت.

سخنان او به دلم می نشیند و این بار با خودم می گویم به راستی مجری حقیقت وجودی زنان در جامعه کیست؟

عشقی با رنج

با این فکر راهی خانه ای می شوم که در آن مراسمی برپاست. یک مراسم متفاوت. مراسمی برای گرامیداشت روز مادر. اما این بار به جای تشکر و اجرای برنامه های کلیشه ای مادری را می بینم که یک تصمیم زیبا گرفته. او تمام سرمایه و جهیزیه دختر از دنیا رفته اش را که بر اثر سانحه تصادف فوت کرده به مؤسسه دختران بی سرپرست سماء هدیه کرده است. هدیه ای که در این روز تحویل داده شد. «مهین ابراهیمی» این روز را انتخاب کرده چون که معتقد است گرچه دخترش را از دست داده اما دختران دیگری از جنس نور پیدا کرده و می تواند در حقشان مادری کند. این بار باید بگویم چه کسی به عمق رنج این مادر پی می برد؟

گمشده در درون

اوج مهربانی این مادر را با خودم یادگار برداشته و مسیر بازگشت را در پیش می گیرم و به مراسم دیگری می روم که قرار است برای بزرگداشت روز زن توسط یکی از انجمن های حوزه زنان در قروه برگزار شود. مراسمی که در آن باز هم مثل همیشه یکسری سخنرانی کلیشه ای آویزان می شود به نگاه های حضار و می مانم با این که چرا از حرف تا عمل همیشه فاصله است؟ حتی میان مردم نه مسئولان.

خسته از این برنامه های روتین بی فایده، دوباره به کتابخانه باز می گردم. این بار نه برای حضور در بحث های روز که برای خرید کتاب و هدیه به خودم. هدیه برای اینکه هنوز مانده زنی را که گم کرده ام بیابم. هنوز مانده تا همانند دختر داستان «حسن بنی عامری؛ آهسته وحشی شوم»./

گزارش از زیبا امیدی فر

کد خبر 55229

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha