سربازانی با هزار آرزو/«آرش» به راهی فراتر از خدمت رفت

سرویس کردستان- دلتنگی یک خانواده برای سرباز شهیدی که آرزوها در دل داشت، بی نهایت است و در این میان نمی توان از حرفهای دردناک و حلالم کنیدی که شد کلام آخر و درخواست برای بازنگری در امر سربازی به سادگی گذشت.

به گزارش خبرنگار کردپرس، خبر تلخ و تکان دهنده بود. خبری که آواری از غم بر سر خانواده ریخت. خبری که اشک و سکوت برای مادر آورد و تنهایی برای پدر. به خواهر دلتنگی داد و به برادرها و دوستان و آشنایان افسوس.

خبر مربوط به پسر بزرگ و نان آور یک خانواده بود. پسری 24 ساله با مدرک مهندسی معماری، ورزشکار و امدادگر، مربی و داور ورزشی؛ «آرش زارعی» قهرمانی که علاوه بر میدان ورزشی در میدان دفاع از وطن هم خوش درخشید.

سرباز بود و تنها یک ماه به پایان خدمتش باقی مانده بود. خدمتی که با مُهر شهادت تزئین شد. «آرش» سربازی بود که آرزوها داشت. در یک شرکت مهندسی در تهران کار می کرد و می خواست پس از پایان سربازی اش حرفه اش را ادامه دهد و آینده ای برای خود رقم بزند. او یکی از چندین و چند سربازی است که هر چند وقت یکبار خونشان مرزهای وطن را رنگین می کند.

سربازانی که در مرز خدمت می کنند. چه آن زمانی که در آبان 92 در منطقه سراوان 12 سرباز شهید شدند و چه حالا که در مرز مریوان دیگر سربازی جام شهادت نوشید و چه زمان های قبل و بعد، هرکدام می خواستند پس از دوره خدمت بازگشته و به زندگی خود ادامه دهند، اما سرنوشت چیز دیگری برای آنان خواست.

حرفهایی از جنس درد

نشانی نزدیک است. کوچه ای واقع در خیابان پروین اعتصامی. نیازی نیست برای پیدا کردن خانه نگران باشی. پلاکاردها و عکس های شهید مستقیم راه را نشانت می دهند. حیاتی کوچک و خانه ای تقریباً نیمه کاره. می گویند «آرش» با دستان خودش خشت به خشت این خانه را بنا نهاد. اما مهلت کامل کردنش را نیافت.

هنگام ورود این سادگی و مهربانی عجین شده با غم خانواده «زارعی» است که به استقبالت می آید. پدری پیر و کمر خمیده، مادری که چشمه اشکش مدام جاری است، خواهری که بی قراری در چهره اش موج می زند و برادرانی که در نگاهشان بهت دوری، عجیب می نوازد.

دوستان «آرش» هم هستند. دوستانی که هر کدام از لحظه به لحظه با «آرش» بودن خاطره دارند. عمو و پسرعموها هم هستند و تنها چیز مشترک میان این خانواده؛ غم نبودن «آرش» است. می خواهی از مادر و احساسش بپرسی ولی مگر اشک و اندوه غیرقابل وصف او می گذارد که لب به سخن بگشاید.

پدر اما با حالتی مملو از غم و افسوس نگاهت می کند و حرف می زند. «امجد زارعی» متولد سال 45 و کارگر است و در تهران کار می کند.«آرش نان آور خانه بود و پابه پای من کار می کرد. با من به تهران می آمد و هم به کار خودش می رسید و هم مراقب من بود.»

نگاهش به تو خیره است اما افکارش به خاطرات گذشته با «آرش» گره خورده.«آرش ابتدا به سپاه بیت المقدس سنندج می رود و پس از آن برای رفتن به مریوان داوطلب شده و در پایگاه برده رشه مریوان به خدمت مشغول می شود.»

پریشان و بلاتکلیف به دنبال پاسخ سؤالاتش است.«مدتی آرش در پایگاه مریوان بود و پس از آن متوجه شدیم که او را به مرز انتقال داده اند.»

«آرش» مدتی قبل از به شهادت رسیدن به مرخصی می آید و 20 تیر ماه هم باز می گردد. به گفته پدر شهید، بعد از تمام شدن مرخصی و رفتن «آرش» به مدت یک هفته هیچ خبری از او نداشتیم و ناگهان تماس هایمان قطع شد. هرچه با او تماس می گرفتیم یا جواب نمی داد و یا خطش در دسترس نبود. همین بی خبری، بیقراری مادر را دو چندان می کند به طوری که پدر را اجبار به رفتن کرده تا خبری از فرزندشان بگیرند.

خبری تلخ

پدر در خیابان است که تلفنش زنگ می خورد و از پشت تلفن به او می گویند «شما پدر آرش رضایی هستید؟ او شهید شده است». همین اشتباه فامیلی کمی خیال «امجد زارعی» را راحت می کند اما بعد از اینکه مشخصاتی از آرش داده می شود آواری از غم بر دلش می نشیند.

از آن طرف «سودابه» خواهر شهید که شب جمعه خواب بد دیده و دل نگران برادرش است، خبر را از دایی اش می شنود و برایش قابل باور نیست و نمی تواند قبول کند که آرش رفته است. حال و روز خبردار شدن مادر و برادرها هم بماند که گفتنش درد بسیار دارد.

سرباز و امید به بازگشت

«سودابه» داغ برادر را هنوز تاب نیاورده. او از روحیات آرش می گوید.«آرش صبور بود و حرمت همه را نگاه می داشت. خوش سفر بود و همیشه زمانی که فرصت پیدا می کرد تنهایی یا با خانواده و دوستان به سفر می رفت و یا به دل کوه و طبیعت می زد.»

خواهر صبوری برادر را زبانزد خاص و عام می داند و از اینکه اهل عیش و نوش نبود و همیشه به فکر اهالی خانواده بود، گفت. او جای خالی آرش و خاطراتی که دارد را هرگز فراموش نمی کند.

به گفته «سودابه» اولین سربازی که پس از حمله به پایگاه بیرون می آید و تا پای جان می جنگد «آرش» بوده است. آرشی که سرباز بود و می توانست بی تفاوت به گوشه ای برود و تنها نظاره گر باشد. اما غرورش اجازه نداد و پیروزمندانه مبارزه کرد و رفت.

خواهر شهید از اینکه شأن برادرش باید حفظ شود می گوید.«باید در حد و لیاقت «آرش» کار شود.

حلالم کنید؛ کلام آخر آرش بود

«آرش» تودار بود و هرگز ناراحتی اش را بروز نمی داد. به شدت از اینکه پشت سر کسی حرفی زده شود متنفر بود. این ها گفته های «محمد نوری زاده» است. دوست و همراه همیشگی «آرش». او از جای خالی اش می گوید. از خاطراتی که باهم داشتند. از مسافرت ها و باشگاه رفتن ها که چقدر همراه و همسفر خوبی بود.

«محمد» که هنوز غرق در خاطراتش با «آرش» است به آخرین خداحافظی دوست شهیدش اشاره می کند.«همیشه به مرخصی که می آمد قبل از رفتنش با همه رفقایش خداحافظی می کرد. اما روز بیستم تیر خداحافظی اش متفاوت بود. انگار خبر داشت که اتفاقی قرار است بیفتد.»

«محمد» در روز آخرین دیدار «آرش» قروه نبود. اما «آرش» پیامی صوتی برای او می گذارد «راستی من فردا می رم. ندیدمت. حلالم کن داداش» و همین می شود کلام آخر سربازی که دیگر در مسیر بازگشت قرار نمی گیرد.

«آرش» بمب انرژی بود

«کامران فقیه عباسی» دوست دیگر آرش است. «آرشی» که به گفته او بمب انرژی بود. نقطه به نقطه و جای جای قروه برای «کامران» پر از خاطراتی است که با دوست شهیدش داشته. او از کمک ها و همنوع دوستی «آرش» می گوید. از اینکه همیشه هوای دوستانش را داشت. «کامران» از خاطره شب آخر و شامی که قبل از رفتنش باهم بودند گفت.

«بهنام و عرفان» هردو پسرعموهای «آرش» و از دوستان او هستند. هردو هنوز رفتنش را باور ندارند. «بهنام» از آراستگی اش می گوید و «عرفان» هم ازمتانتش. یکی او را دستگیر می شناخت و دیگری همراه. «آرش ستون خانواده بود. از 17 سالگی یار و یاور پدر محسوب می شد. انتظار داریم حالا که آرش نیست حداقل با حمایت از خانواده اش درد دوری او را کم کنند. او ورزشکار بود و باید طرح های ورزشی به یاد و نام آرش زده شوند.»

پیامی پر از جاودانگی

هرکدام از اعضای خانواده در نگاهشان، در سخنانشان پیامی دارند. پیامی که نشان می دهد از یکسری برخوردها، قیاس بندی ها و ... دلخورند و ناراحت. دوست دارند کوچه و محله زندگیشان به احترام سرباز شهیدشان به نام «آرش» زده شود. می خواهند حرمت شهیدشان حفظ و یادش رنده نگه داشته شود.

پدر از احترامی که در روز تشییع بود راضی است و تشکر هم دارد. او که از 4 فرزندش حالا سه فرزند برایش مانده، دوست دارد در عمل هم به دل نگرانی خودش و اندوه خانواده اش توجه کنند.

* گزارش: زیبا امیدی فر

کد خبر 74286

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha