خبرگزاری کردپرس _ ادبیات در تمام دورانها همواره در پی آن بوده است تا تصویری از انسان هم عصر خویش را کشف و خلق کند و از طریق گفتمان ادبی به مخاطب خویش ارائه دهد تا انسان در هر دوره و زمانهای به تصویری حقیقی از خود و کمیت و کیفیت حضورش در هستی دست یابد. این تصویر در شعر هر دوره و شعر هر شاعری با توجه به مقتضیات زمان ـ مکانیاش به شکل خاصی ارائه شده است. به نحوی که گاه شعر در زمانهای به خصوص آینهی تمام قد دوران خود بوده و گاه با جعل و نقاب و دروغ، انسانی را به مخاطب معرفی کرده که در فلسفهی ذهنی و جغرافیای فیزیکی آن زمانه نمیگنجد. بر همین اساس در یک دستهبندی قابل توجه میتوان شاعران را به شاعران نقابدار و بینقاب و به تبع آن شعر را هم به شعر نقابدار و بینقاب تقسیم بندی کرد.
پرتو کرمانشاهی از جمله شاعران کردی است که با خوانش انتقادی زندگی و اشعار وی میتوان او را به جرات در شمار شاعران بینقاب و شعرش را هم آیینهی حقیقت دانست که در هیچ دوره و زمانهای نه خود تن به نقاب داده است و نه بر صورت و سیمای شعرش نقاب زده است.
در این نوشتار تلاش کردهام تا در یک خوانش ساده سیمای انسان معاصر و چند ویژگی بارز او را مانند: تنهایی، رنج، اندوه، اظطراب وجودی، سرگردانی، بیموطنی، ناامیدی، پوچی و... را در شعر او مورد بررسی قرار داده و بر بینقاب بودن شاعر و شعرش صحه بگذارم.
ضرورت دارد به این نکته اشاره کنم که در این بررسی همواره نه کلیت یک شعر مشخص که به فراخور بحث بخشی از اشعار وی را مد نظر داشتهام.
(۱)
دانایی در برابر دیوانگی
برشن دواره برشن ، ساقی دلم کهواوه
شیتم که تا نهزانم ، زانستنم عهزاوه
اگر چه انسان از عصر افسانه و اسطوره تا عصر انقلاب الکترونیکی و انفجار اطلاعات، همواره در پی کشف حقیقت خود و هستی بوده تا از این رهگذر رازی سر به مهر را از صندوقچهی اسرار آمیز هستی بگشاید و پرده از زوایای پنهان وجود خود و هستی بردارد اما موازی با این نگرش، نوعی از دانش گریزی و دانش ستیزی در ذهن او ریشه دوانده و او را به غفلت از خویشتن در مفهوم سقراطیاش، غفلت از دیگری در مفهوم لکانی آن و غفلت از هستی در مفهوم اگزیستانسیال کشانده است تا از نوعی از دانایی که دستاوردی جز رنج و اندوه ندارد بگریزد و از دریای طوفانی آگاهی با آن موجهای سهمگینش عزلت گزیند و در ساحل امن ناآگاهی بنشیند. در شعر پرتو کرمانشاهی، شاعر با ارائهی تصویری مستاصل از خویش، خود را در برابر هستی موجودی شکست خوردە تصور میکند که تنها راه گریز از حضور و درد هستی شناختی خود را، پناه بردن به جهان ناآگاهی و فراموشی اعتراضی میداند. چرا که دانایی را سبب رنج و عذاب خود میپندارد. اندیشهای فلسفی و کهن که اگر چه دانایی را فضیلتی اخلاقی عنوان میکند اما در همان حال بیان میدارد که دانایی رنج است و دیوانگی لذتی ابدی. او دیوانگی را شکلی دیگرگونه از حضور در هستی معرفی میکند که در آن انسان دیگر دچار رنج ابدی و ازلی نخواهد شد بلکه در جهانی اپیکور گونه و خیام وار در نهایت لذت به سر خواهد برد. به همین دلیل از ساقی تمنا میکند تا جرعه از پی جرعه و جام از پس جام اسباب فراموشی آگاهی رنج اندود و ناآگاهی لذت بخش و دیوانگیاش را فراهم سازد.
(۲)
سرنوشت محتوم و شکست حتمی
برشن دل تو خوهش بو ساقی ئهگهر م دیمه
کهس گیان وه دهر نیهویدن لهی سال نا سهواوه
با پذیرش این انگاره که هر درد جانکاهی در هستی، منشاء و سرآغازی مختص به خود دارد درمییابیم که منبع درد شاعر نوعی از نگاه و جهانبینی خاصی است که او نسبت به هستی دارد و از آن در بیانی استعاری به عنوان سال ناصواب اسم میبرد. جهانی که به باور شاعر هیچکس را از آن گریزی نیست. این فهم از هستی فهمی عاریتی نیست که شاعر از دیگران به عاریت گرفته باشد یا صرفا در قالب عباراتی عاطفی خالی از اندیشهورزی ادای آنرا دربیاورد که تجربهی زیستهی خود اوست و با عبارت "من اگر دیدهام" بر آن صحه میگذارد تا مخاطب را با خود همنوا کند که او تمام درد و رنج هستی را در قامت و هیئت فیلسوفی غمناک تجربه کرده و تمام این رنج جانکاه را به چشم خود دیده و با گوشت و پوست و استخوانش تجربه کرده است. سالی که به باور او هیچ کس از دستش جان به در نخواهد برد و مرگ سرنوشت محتوم همه است. او در کنایتی دردناک بیان میکند که ما نه برای زندگی که برای مردن به دنیا آمدهایم.
(۳)
دردمندی و رنجوری
کلیامه و برشیامه ئی دهرده کهس نیهزاند
ئهشکم له تاو دوریت ، ههم ئاگره ههم ئاوه
شاعر برای درد معانی گوناگونی قایل است. دردی که با جسم و ذهن و روح و جان هر انسانی به فراخور، کاری متفاوت از دیگری خواهد کرد و اثری متفاوت از خود به جای خواهد گذاشت. او بدینگونه بر این واقعیت تاکید میکند که درد ماهیتی مشخص و یکسان ندارد و از انسانی به انسان دیگر معنی متمایزی به خود میگیرد. تا در اندیشهای معناگرایانه بر این باور پای بفشارد که درد آدمی هم باید معنای مختص به خویش را داشته باشد. در باور او هر دردی درد نیست بلکه دردی، درد حقیقی است که انسان درک درستی از آن داشته باشد و بتواند با زبان خود ساخته پیرامون آن سخن بگوید. چنان که خود او دست به چنین کاری پیرامون درد جانکاه خود زده و از آن با عبارت سوختن از درون و جوشش از بیرون یاد کرده است. دردی که جز او هیچ کس نسبت به معنا و مفهوم و گستره و عمق آن آگاهی اندکی هم ندارد و چشمانش در آن در آتش و خون نشسته است. خلق چنین معنایی در شعر وجه دیگری به اشک و گریستن داده است که قابل توجه هم از بعد مفهومی و معنایی و هم از بعد فرمالیستی و سیستم جانشینی و هم نشینی کلمات است. شاعران اغلب گریستن و اشک ریختن را سبب آرامش انسان رنجور میدانند اما پرتو اشک خود را به چونان آتشی تعبیر میکند که سوختنش را عمیقتر میکند و آبی جوشان و سوزاننده میداند که روح و جانش در آن تاول زده است.
(۴)
تنهایی و بیکسی
دهردم کهسی نیهزاند ، داخم له بیکهسی خوهم
تهنیا م چو بکیشم ئی ههمگه نا حساوه
از دیگر ویژگیهای انسان مدرن که در این شعر و دیگر اشعار پرتو کرمانشاهی به آن اشاره شده است مفهوم تنهایی و بیکسی است. انسان مدرن همواره خویشتن را در طول و عرض زندگی تنها و بیکس تصور کرده و این تنهایی و بیکسی از جمله رنجهای بیپایان اوست. پرتو به صراحت به تنهایی و بیکسی خویش معترف است و در زبانی التماسی و اعتراضی بیان میکند که من به تنهایی چگونه خواهم توانست بار هستی را تحمل کنم؟ پرسشی که او در برابر مخاطبش قرار میدهد پرسشی دو وجهی و دو معنایی است. در یک معنا لابهکنان در نهایت عجز و ناتوانی مخاطب خود را مورد خطاب قرار میدهد که من به تنهایی توان رویارویی با چنین درد و رنج جانکاهی را در خود نمیبینم بلکه مخاطب را با خود همراه کند تا به یاریاش بشتابد و اندکی از حجم درد را به دوش بکشد و از تنهایی و بیکسی و بیپناهی رستگارش کند و در معنایی دیگر در بیانی اعتراضی هستی را در تمام ذرات وجودش مورد خطاب قرار میدهد که من به تنهایی چگونه این درد ناحساب را تحمل کنم؟ گویی که در تمام هستی دردمندتر از خود کسی را سراغ نداشته باشد.
(۵)
گفتگوی درونی ناشی از فقدان همزبانی
ئوشم دلم ههلاکه تا دهس بنهیده تالان
ئوشد حهیا که «پهرتو» دهس لهی قسهیله
مفهوم دیگری که در شعر پرتو کرمانشاهی قابلیت توجه دارد گفتگوی درونی و حدیث نفس شاعر به عنوان نماد انسان مدرن با خویشتن است. گفتگویی که اگر چه دلایل فلسفی و اجتماعی و روانشناختی بسیاری دارد اما عمدهترینش عدم حضور موجودی همدل، شنوندهای فعال و بیاعتمادی به هر انسانی جز خویش و باور تنهایی مطلق و همیشگی است که انسان عصر مدرن در آن دست و پا میزند تا در تمام دقائق زندگی نه با دیگری که تنها با خود سخن بگوید. به همین سبب پشت به اجتماع و گریزان از روابط سمیاش به خلوت و عزلت خویش پناه برده و با خود زبان به گفتگو آغاز میکند. او در این شعر با دل خویش به گفتگوی درونی پرداخته اما مثل هر بار نتیجهای رهایی بخش نصیبش نمیشود و جز سرکوب و سرزنش دستاوردی برای او ندارد. همچنانکه در اینجا دل در مفومی کنایی و مجازی از خود شاعر، پرتو را به سکوت و خودسانسوری وامیدارد تا همچنان در نهایت سکوت و بیسخنی به سر ببرد.
(۶)
آوارگی و بیموطنی
دونیا ئهگه ویران بوو رخم له چه چوو "په ر توو"
دهوریشم و ئاواره مالم وه سهر شانه
آوارگی و بیخانمانی انسان مدرن هم از نظر جغرافیایی و هم از منظر ذهنی و روانشناختی، هم از بعد زمانی، برخلاف انسان کلاسیک و پیشامدرن که گاه تمام جهان را موطن و سرزمین خود میداند از دیگر ویژگیهایی است که در شعر پرتو به شکلی هنرمندانه برجسته شده است و در تصاویری شاعرانه و نه شعاری و بدون شعارزدگی ارائه شده است. پرتو در این شعر بیتفاوتی خود را نسبت به ویرانی کل هستی به شکلی دردناک بیان کرده است. نوعی از بیتفاوتی که حکایت از آن دارد که او نه انسانی درزمانی و درمکانی، که انسانی فاقد مکان و زمان مشخص است که در تمام گسترهی جغرافیایی زمین و در نهایت گستردگی کهکشانها او یک وجب خاک و یک دقیقه از دقائق هستی را متعلق به خویش ندانسته و خود را انسانی بی خانمان و بیسرزمین معرفی میکند که در نهایت درویشی و آوارگی خانهاش را چنان حلزونی محزون به دوش کشیده است و اگر چه تمام جغرافیای هستی را با پاهای تاول زده میپیماید اما بعد تراژیک مساله آنجاست که هیچ مقصدی برای رسیدن ندارد.
(۷)
بیهودگی و پوچی
هناسه سرد ورنج بیَورَه خوم
له ناو مالِ خوم درودرهَ خوم
سرانه پیری ودرد نداری
و او نازاریه آخر شرهَ خوم
انسان بر اساس ارزیابی از خود و کیفیت زندگیاش همواره تصویری از خویشتن را خلق کرده و در برابر دیدگان خود میگذارد و بر اساس همان تصویر و تصور قضاوت نهایی از خود را ارائه میکند. در خلق این تصویر جز فرد مسائل و فاکتورهای تاثیرگذار دیگری دارای نقش حیاتی میباشند. پرتو در شعر خود هم چون آینهای حقیقت گو، تصویر واقعی آن بخش از انسان معاصر را منعکس میکند که در هوای مسموم اجتماعش توان نفس کشیدن ندارد و از رنج همیشگی و مداومش دستاوردی نصیبش نمیشود. انسانی که زندگی، جوانیاش را به تاراج برده، جهان سرمایهداری در خصلت زالووارش به فقر دچارش کرده و سیاستی نابرابر سرزمینش را ربوده است. پرتو در شعرش جز بیخانمانی از نوع فلسفی آن به نوع دیگری از بیخانمانی اشاره میکند که دستاورد سیاست مدرن برای انسان معاصر است. نوعی از بیخانمانی که ریشه در انکار هویت فرد دارد و سرزمینش را به تاراج میبرد. تا حدی که فرد در نهایت استیصال دچار شکلی از پوچی و بیهودگی شده تا خود را بربادرفته تصور کرده و در چنگال شوم سرنوشتی ابدی و ازلی گرفتار میداند و هیچ راه برون رفتی را از وضعیت تراژیکش برای خود نمیتواند متصور شود و بدینگونه به تدریج در هویتی جعلی آسمیله شده و به بیخانمانی و بیموطن بودن خویش ایمان میآورد.
(٨)
ماندن در وضعیت تراژیک
پشتم له بار درد و غهم ، شكیا نیهزانم چه بكم
دهردم یهسه له مال خوهم، بیخانمانم ارمنی
او به واکنش دیگری در برابر بیخانمانی اشاره میکند که در آن فردی که خانه و میهنش را به یغما بردهاند و هیچ راه چارهای را در برابر خویش پیرامون وضعیت خود نمیبیند تنها واکنشش تحمل دردی جانکاه و یادآوری مداوم این واقعیت تلخ و دردناک به خویشتن است که در موطن و میهن خویش برای همیشه بیخانمان شده است. و تکرار و مکرر نمودن این وضعیت در شکلی مریضگونه عادت همیشگی او شده است همچنان که شخصیت میخواره در شازده کوچولو تنها دلیل میخوارگیاش را ترس از فراموش کردن میخواره بودن خود عنوان میکند. پرتو نیز مدام بیخانمانیاش را به خود یادآور میشود تا عمق فاجعه را از یاد نبرد.
(۹)
اظطراب، دلهره و ترس
شون كی بگرم له ای ظلماته مینه كی بكم
ار تو بیده خضر ریم و آو حیوانم چه بود
ناامیدی، سرگردانی، اظطراب، دلهره، ترس و هراس از جمله ویژگیهای دیگر انسان عصر مدرن است که فیلسوفانی جون سورن کرکگارد و سارتر بارها به آن اشاره کرده و در آثار فلسفی و ادبی خود برجسته کردهاند. جملهی این ویژگیها در شعر پرتو کرمانشاهی هم نمود عینی پیدا کردهاند. پرتو در این شعر خود را در ظلماتی گرفتار میداند که برای نجات از آن هیچ چراغ و راهنمایی وجود ندارد و گویی سرنوشتش سرگردانی ابدی است. اظطراب درونی شاعر در شعر کاملا معلوم و مشخص است. همچنان دلهره و ترسی که از گم شدن در چنین ظلماتی هم چون خوره به روح و جانش افتاده است. او هم چون موسی دلیل راه میطلبد تا راه گم نکند و آسوده به سرمنزل مقصد برسد اما این بار اگر چه موسی حضور دارد اما پای خضر در میانه نیست. او هم چون قهرمان نمایشنامهی بکت در انتظار گودو است. اما حتم دارد که این بار گودوی او نخواهد آمد. به همین دلیل ملتمسانه عنوان میکند اگر در چنین ظلماتی تو خضر راهم شوی و آب حیوانم شوی چه خواهد شد؟ پرسشی که خود به روشنی میداند که هیچ پاسخ امیدوارکنندهای از آن سر بر نخواهد کرد.
(۱۰)
زندگی و مرگ در برهوت
هوار مردمكه كس وای دیاره نمن
امید چی له دس و كارو قرار نمن
یه تپ توزه عزیزم یه گرد چیوچانه
نشان له ای برهوته له او سواره نمن
مرگ از مفاهیم کلیدی فلسفهی اگزیستانسیال و روانشناسی وجودی است. انسان مدرن موجودی است که برخلاف انسان کلاسیک که زندگی و مرگ خود را در قالب اسطوره یا افسانه تعبیر میکرد همواره از کشف معنا و معمای زندگی و مرگ ناتوان بوده و به همین خاطر همیشه تلاش کرده تا مرگ و نشانههای آنرا از زندگی خود دور سازد. ویکتور فرانکل بنیانگذار مکتب معنادرمانی برای آنکه مرهمی بر این زحم همیشگی انسان بگذارد همواره بر این باور بود که اگر زندگی انسان دارای معناست پس ضرورتا باید مرگ او هم معنایی داشته باشد.
در شعر پرتو کرمانشاهی زندگی و مرگ هر دو در برهوت اتفاق میافتد و انسان هر دو را در برهوت تجربه کرده و از معنابخشی به آنها ناتوان است. برهوت برای انسانی که در شعر او موجودیت پیدا میکند انواع گوناگونی دارد. برهوت معنا، برهوت امید، برهوت بیکسی، برهوت منجی و...
در شعر او جهان به شکل بیرحمانهای خود را به انسان مینمایاند تا آخرین روزنههای امیدواری را بر او ببند و از آن کورسوی امید خودساخته هم محروم و بینصیبش کند. تا در برهوت زندگی کند و در همان برهوت بمیرد.
او در این شعر در هیئت فیلسوفی مردم جهان را خطاب قرار میدهد که:
ای مردم دیگر هیچ کسی در این سرزمین باقی نمانده و امید برای همیشه از دست رفته و زندگی رنگ رخ باخته است. آنچه به چشم میبینی جز غباری بیهوده نیست و از هیچ سواری در این برهوت نشانی به جای نمانده است.
شعر او همزاد سرزمین بیحاصل الیوت است و انسان را به شکلی دردناک در برهوت تنها میگذارد.
(۱۱)
یاس و ناامیدی
اریکسون روانشناس آلمانی بر این باور است که انسان در دوران پیری یا خود را فردی انسجام یافته تصور خواهد کرد یا موجودی ناامید که تصور هر کدام از آنها شکلی از زندگی را برای او در پی دارد. یاس و ناامیدی چه از بعد فلسفی و چه از بعد اجتماعی و روانشناختی از جمله مفاهیم اساسی و خصیصههای بنیادینی است که در شخصیت و جهانبینی انسان معاصر ریشه دوانده و در شعر پرتو کرمانشاهی نیز نمود و بازتاب عینی قابل توجهی پیدا کرده است. این یاس و سرخوردگی و ناامیدی گاه در محدودهای انفرادی و اجتماعی رخ میدهد و شاعر را وادار میکند تا زبان به گله بگشاید:
شكانی عههد یاری دی ولمكه
دلم شكیا وه خواری دی ولمكه
له دهس چی عومر وگیان وملك ومالم
خدا ریشهت دهرئاره دی ولمكه
دلم خوهش بی وتم تو گشت كهسمی
وه روژ بی كسی عاصای دهسمی
نهزانستم له پا وهقتی دهر آتم
له بهد بهدتر تو دی خهریه خهسمی
گاه این یاس و ناامیدی ریشه در حوادث اجتماعی و تاریخی و سیاسی اجتماع دارد و شاعر در نقش یک کنشگر خاموش پا به عرصهی میدان میگذارد و تسلیم شدن خویش را اعلام میکند:
وهاران هات وچی واران نواری
گلی لی باخه مشكل سر دراری
مگه خون جوانیلی كه رشیاس
بكن ای سرزمینه آویاری
شاعر در این شعر عنوان میکند:
بهاران آمد و رفت و بارانی نیامد
بعید میدانم که گلی در این باغ بروید
مگر خون جوانانی که ریخته شده است
این سرزمین را آبیاری کند
او در چنین فضایی لبریز از یاس و ناامیدی امیدش را از تمام ابعاد و زوایای آشکار و پنهان هستی از دست داده و نه امیدی به طبیعت دارد و نه اجتماع. به همین دلیل در نهایت یاس خون جوانان وطن را تنها راه نجات سرزمینش از خشکسالی میداند. او بدین سان پا به جهان سیاست میگذارد و بی آنکه شعرش را دچار سیاست زدگی کند پیوندی عمیق و استوار میان خون و میهن ایجاد میکند.
(۱۲)
حسرت گذشته
حسرت گذشته و مفاهیم نوستالژیک از موتیفهای مقیدی است که در شعر پرتو کرمانشاهی به وفور به آن پرداخته شده است. این حسرت بیانگر وضعیتی است که در آن انسان از زمان حال و اکنون لذت نمیبرد و امیدی حتا واهی به آینده ندارد برای همین تنها راه گریز را پناه بردن به نوستالژی و گذشته نگری میداند تا از این راه اندکی از درد خود بکاهد. اگر چه چنین واکنشی نتیجهای جز سفر از حسرتی به حسرتی دیگر ندارد و انسان را در یک دور باطل گرفتار خواهد کرد.
شو و مانگه شو و آوجور که زانی
پراو توژاله وفری ناسه بانی
هناسم در نیتی داخم اری خوم
جوانی ای جوانی ای جوانی
نظر شما