خبرگزاری کردپرس _
«از چهر استخوانیام ای اشک پا مگیر بر صخرههاست رهگذر آبشارها»
گاهی شاعران با تکبیتها یا سطرهایی تصویری تمام و کمال از خود ارائه میدهند، با صداقت تمام. به زعم من، جناب پرتو کرماشانی (کرمانشاهی) در بیت بالا، با آن خوانش خود از سبک هندی، با این برابرگذاری و آینهگردانی مصراعها در مقابل هم، و این تصویرهای مکمل عینی و ذهنی، به چنین دستاوردی رسیده است. کیفیتها و عناصر و نمودهایی دارد این بیت که نمای کلی شاعر را از پس پردهی شعرش بر ما آشکار میسازد.
ترکیب «چهر استخوانی» که همان ابتدای امر چشمان ما را میگیرد از روزگار سختِ گذشته و رفته حکایت میکند، از شرایط و زیستی که منجر به تکیدگی سیمای شاعر شده است. واژهی «اشک» در ادامه شاید در نگاه اول با ترکیب قبلی همخوان ننماید اما مصراع دوم را که میخوانیم تازه میفهمیم که این اشک نه از سر ضعف و ناتوانی بلکه اتفاقی است که در حالتی طبیعی برای چنین انسانها و چنین شاعرانی میافتد، کسانی که صخرهوار در برابر مصائب مختلف ایستادهاند و چهرهای سخت و زمخت پیدا کردهاند. از طرفی، آبشار فقط از همین صخرهها، همین نقاط رفیع و سترگ، با یادآوردی از باد و باران و توفشهای سالیان، بر زمین فرو میریزد؛ مثل اشکی بر صورت شاعر که دیگر خصلتی آبشاروار دارد، گویای زیبایی و شکوه و قدرت.
از بعدی دیگر، آبشاری که از صخرهها و در دل طبیعت جاری میشود آبی رها، آزاد و زلال و پاک است و تشبیه اشک به آن در شعر جناب پرتو ما را به همین تداعیها میرساند. اینها، به قول معروف، ارزشهایی افزوده برای اشک میشوند که آن را از ساحت و کارکرد اولیه جدا میکنند و در موقعیتی دیگر مینشانند. این اشک البته نمایانگر حزن و اندوهی هم است که شاعر بهواسطهی زیست شاعرانهاش دارد، بهواسطهی درک و دریافتاش از کاروبار جهان، و نیز بهواسطهی تنهایی و تکماندگیاش. اینها تاوانی است که شاعران بابت آزادگی و استقلال خود میپردازند؛ ضمن آن که همین حزن و اندوه است که شاعران را در وضعیت شاعری نگاه میدارد، در وضعیت تقابل با روزمرگی و امور قراردادی. اندوه، شاید حیرتانگیز بنماید، اما محرک و رانهای است که شاعر، و اساساً هنرمند، را از مدار متابعت و از قید و بند دور میسازد؛ منظور البته اندوهی است که نهادینه شده باشد و در اعماق جان نشیمن کرده باشد.
شعر پرتو کرماشانی (کرمانشاهی) سبک و سیاقی مختص خود او دارد. برداشتاش از سبکهای متقدم خاص خود اوست و با سرمایهی خود به برآیندی منحصربهفرد به نام سبک پرتو رسیده است. درست است که نگاهش به طبیعت وامدار سبک خراسانی است، و ارائهی تصاویر عینی و ذهنی در بیت وامدار سبک هندی، یا مواردی دیگر از این دست، اما نکتهی جالب پرهیز او از تقلید صرف، و دخالت و مشارکت ذهن و زبان خود در قلمرو سبکها و بیانهاست. او حتی اگر از مضامین کهن و کلاسیک سخن به میان میآورد، از نامرادی روزگار و جفا و ناکامی و اندوه مرگ و امثال آن، میکوشد با سیستم تصویرسازی و تشبیهسازی و استعارهسازی خود سراغ آنها برود؛ بهتعبیری، راه رفته را نمیرود بلکه راهی دیگر برای بیان مقصود میگشاید.
از این منظر، جناب پرتو نگاهی تازه هم به اشیاء و روابط میان آنها دارد، نگرشی که با پشتوانهی تلاشها و مساعی خود به دست آمده است:
«پردهی شب را کشید از چهرهی خورشید کوه با دهان درهها یک آسمان خندید کوه»
تصویر خندیدن کوه با دهانِ دره به اندازهی یک آسمان از همین طراوت و تازگی نگاه نشئت میگیرد، از همنشینی ژرف با عناصر زمین، و از کسی که میخواهد به سویهی پنهان پدیدهها برسد، به آن سمتی که به قول هایدگر اشیاء و پدیدهها از حالت پنهانشان بیرون میآیند و نمودی دیگر از خود در معرض دید تماشاچی مشتاق و کنجکاو قرار میدهند. بدیهی است که شاعران اصیل همه واجد چنین خصلت و چنین چشمان کشّافی هستند.
تصاویری که جناب پرتو از دریا و درخت و چشمه و مانند آنها ارائه میدهد همگی گویای تأمل، مداقه، اندیشهورزی، و درک و دریافتی شاعرانه از محضر طبیعت است. اساساً طبیعت و عناصر طبیعی، و در مقیاسی کلان خودِ زمین از محورهای اصلی شعر او است. چنانچه لایههای اندوه و تلخکامی او از مرگ و عمر گذرا را نادیده بگیریم حتی میتوان گفت که او شاعری زمینی است و چندان به عالم ماوراء نظر ندارد، چنان که خود در جایی تصریح میکند:
سرسبزی حیات به زیر نگین توست چشمانتظار عالم بالا ممان زمین
و یا در همان شعر:
در سایهی کمال تو بالد بهشت جان آلودهات اگر نکند آسمان زمین.
جناب پرتو شاعری بااصالت است و به مؤلفههای زیستبوم خود توجه داشته است. او نهتنها محیط و جغرافیای پیرامون را به شعرهایش احضار کرده است بلکه همواره از اندوخته و ظرفیتهای زبانی منطقهی خود با گشادهدستی استفاده کرده است تا کیفیات، خصوصیات و مفاهیم اقلیمی را با زبان و گویش و بیان خود منطقه بهتر منتقل کند.
پرتو انسانی وارسته، نجیب، مستقل و فارغ از مصلحتبینیها است. دلی شیدا و شوریده و رها دارد. مایهی بسی خشنودی است همشهری بودن با چنین انسان بزرگ و بزرگواری. بیشک شعرهای این شاعر شیرینسخن در خاطر دیار و سرزمین ما خواهد ماند:
زندگی گو همه زیبایی و سرشار از مهر گو نباشد، تو نباشی اگر آزاد، قلم.
* مجتبی ویسی زادهی نفتشهر (کرمانشاه)- ۱۳۴۰
تألیف: چهار مجموعه شعر، از جمله کتاب «غربهایم قریب» (چاپ کرمانشاه)
ترجمه: ۲۸ کتاب در حوزهی ادبیات
نظر شما