جیغ گوشخراش گرانی زیر پوشت شهر

سرویس کردستان- کیسه اش را اول پر کرده است و حالا مدام از اقلام درون آن در مقابل صندوقدار فروشگاه می کاهد، تا شاید در کف کیسه چیزی بماند و پول او به خرید آن قد دهد. این صحنه ها زیاد خواهیم دید این روزها؛ اگر کمی بیشتر دقت کنیم به آنچه اطراف مان می گذرد.

باید پای دردِ دل گرانی بنشیم، سخن می گوید با ما، خود او هم خسته شده است از این همه درد که به جان و تن مردم می دهد اما انگار ناگزیر است بماند.

گشتی در محله های مختلف شهر سنندج را برنامه ریزی کردم. هر روز یک محله از بالا تا پایین از حاشیه تا مرکز. «درد مشترک» است. «گرانی». فریادهایی که برآمده است تا امروز چه جدا جدا و چه مشترک توان به در کردن این درد را از میدان نداشته است. می تازد همچنان؛ سهمگین و زیر پوستی. آه از نهاد همه بر آمده است و برخی ها بریده اند. این را از نگاه های «کاک محمد» در سوپر مارکت همیشه شلوغ خیابانی نزدیک دگا ایران، نرسیده به بریدگی بیمارستان توحید می شود خواند. می شود با رنگ رخسارش زرد شد و به پاییزی سرد و زمستانی اندوهگین پا گذاشت.

می گوید بریده است از این زندگی. کیسه دستش را چند بار پشت سر هم برانداز می کند و می گوید: «این شده است 125 هزار تومان» یک روغن مایع کوچک و پنیری کوچک تر و دبه ای ماست و چند قلم خُرد دیگر که می شود به حساب نیاورد. کارگر است، 10 روز است به قول خودش «به کار نرفته». می گوید: «آنچه خرج کرد و تبدیل به محتویات ناچیز این کیسه شده، مزد آخرین روز کاری است که برای کندن لوله فاضلاب یکی از همسایگان به او داده بودند». دیگر آه در بساط ندارد و هنوز سیب زمینی و پیاز هم که گفته اند باید به خانه ببرد نخریده است. آرام با خودش حرف می زند ظاهرا گفت: «کاش به جای ماست سیب زمینی خریده بودم» درست نشنیدم اما گمان می کنم همین را گفت و رفت.

در میدان کاوه (کانی کوزله) جر و بحثی جلو یک مغازه کوچک در گرفته است. گروهی چند نفره عموما بدون ماسک جمع هستند، مغازه دار از اینکه دیگر جرات ندارد برخی اقلامش را جلو مغازه بساط کند می نالد. «دایه سلمه» از راه می رسد از «کاکه محیه» - صاحب آن مغازه- طلب چند کیلو برنج می کند. کاکه محیه می گوید: برنجی که امروز برایش آمده کیلویی 29 هزار تومان است و «دایه سلمه» آهی کشید که باید گوش فلک را کَرد می کرد. اما نه؛ فلک هم دیگر گوشش بدهکار نیست.

«کاله محیه» سه کیلو برنج به او داد و دفتر کهنه سبز رنگش را در آورد و نوشت و گفت: «حساب تان به 300هزار تومان رسیده و دیگر چوب خط پر شده است.» دایه سلمه گفت قرار است برایمان یارانه بریزند، می آورم حتما.

روزی دیگر و محله چهارباغ. در مغازه ای ایستاده ام، اینجا را می شود به نوعی مرکز شهر هم لقب داد، از 32 نفری که از مغازه در طی مدتی که ایستادم و خرید کردن یک سوال تکراری را پرسیدم: «هزینه های خرید چقدر بالا رفته است؟ » 28 نفر پاسخم را دادند. جمع بندی این است، « قیمت ها چند برابر شده است، مجبور هستیم بسیاری از کالاهایی را که نیاز بود و قبلا خرید می کردیم تا جای ممکن از سبد خرید حذف کنیم با این حال فشار شدیدی بر ما وارد شده و نمی توانیم اینگونه ادامه دهیم.»

فرشاد؛ مردی میانسال این نکته را هم می گوید: «25 روز است می گویند تخم مرغ بخر و نمی توان خودم را راضی کنم دانه ای 2 هزار تومان بپردازم.» با طنز این را هم می گوید: «به زودی جنگ تخم مرغ در خانه مان راه خواهد افتاد.» از تعارفش برای صرف ناهار در منزلشان تشکر کردم اما یادم افتاد با این اوصاف، هنوز روح مهمان نوازی نمرده و یک غریبه را دعوت به ناهار می کنند این مردم نازنین به تنگ آمده از گرانی.

به راهم ادامه دادم، چند مغازه پایین تر داخل شدم، بحث داغ بود همان که می خواستم بشنوم، «کاک صلاح» معلم بازنشسته دبه ماستی در دست در حال سخن گفتن بود: «این را دو هفته پیش خریده ام 21 هزار تومان و حالا شده است 27 هزار تومان». در مورد کیفیت ماست هم اظهاراتی کرد و گفت: «حالا ما هر ماه یک حقوقی می گیریم و جوری با آن سر می کنیم. آنهایی کا بیکارند یا کارگران فصلی و ... اینا چطور باید از پس گذران زندگی شان بر بیایند.»

در این حین کسی آمد، مردی سیه چرده و لاغر، کارتن های دم در مغازه را جمع کرد و آبمیوه کوچک پاکتی از صاحب سوپری هدیه گرفت و رفت. آمد و رفتنش به بحث کاک صلاح و چند دیگر گرمی دو چندان داد و بحث هایی که همچنان میدان دارش گرانی بود. گرانی؛ امان از گرانی.

بیرون آمدم، نمی دانم بیرون رفتنم از مغازه، بدون اینکه چیزی بگویم جز خداحافظی و بدون اینکه خریدی کنم بحث جمع را به کجا رساند.

روز دیگر، فروشگاه رفاه در میدان کوهنورد. اصطلاحا بالا شهر. قدم زدن در این فروشگاه، بی مزاحمت می تواند پیش برود. آرام آرم به دم صندوق رسیدم. بدون سبدی در دست، صف چندان طولانی نبود. در کنار میز صندوقدار «کاک سلام» در حال خالی کردن محتویات سبدش بود. صندوق دار مشغول حساب و کتاب. حسابش 320 هزار تومان شده و کارتی مخصوص خرید از فروشگاه رفاه به صندوقدار داده بود که موجودی آن 200 هزار تومان بود. کاک سلام مانده بود و 120 هزار تومان کسری. برخی اجناس را پس داد. با جر و بحثی اندک با صندوقدار آن را بُرد که در قفسه های مخصوص جا دهد. همراه نداشتن هیچ کارت بانکی دیگر یا پول نقد را بهانه کرد. آرام با او راه رفتم و شروع به صحبت کردیم. می گوید: «از شما چه پنهان واقعا نداشتم پول اضافه را . فکرش را هم نمی کردم این چند قلم جنس بیش از 200 هزار تومان باشد. این کارت را دو ماه قبل ارگان محل خدمتم داده بودند. حقوق این ماه را نداده اند هیچی در خانه نداشیم و خواستم از این اندوخته استفاده کنم که .....»

آنچه خواندید تنها بخشی از آنچه هست که در این گردش نا میمون دیدم و بارها گریستم. این حال و وضع را می شود به راحتی به همه شهرهای ایران در این روزها تعمیم داد، اما بر اساس آمارهای مرکز آمار؛ وضع در کردستان بدتر از سایر استان ها است. «درد گرانی را نه فریاد که فریادرسی می تواند درمان کند.» گرانی آه از نهادمان برآورده و فصل را سردتر کرده است. این درد را درمانی باید آیا گوشی شنوا خواهد بود....

گزارش/ منصور اولی

کد خبر 3639

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha