متخصصان علوم تربیتی و مدیریتی برد این باورند کشور و جوامعی موفق هستند که دارای نظام آموزش و پرورش کارآمدی باشند. کارآمدی نظام آموزشی و بحث درباره مطلوب یا مطلوب نبودن هر سیستم آموزشی بستگی به بررسی شاخص هایی داردکه در آن حوزه تعریف شده است. یعنی با نگاه به این شاخص هاست که به مطلوبیت یا ناکارامدی نظام آموزشی­مان پی می­بریم.
اگر شاخص ما درصد قبولی شاگردان باشد می بینیم که نظام آموزشی به آنها به وفور نمره می­دهد بدون اینکه سطح یادگیری ملاک باشد. از این رو اگر آموزش و پرورش ملاک خود را در درصد قبولی شاگردان مدارس بداند نظام آموزشی نظام مطلوبی است.
اما نظر دکتر کیوان بلندهمتان (دکترای فلسفه تعلیم و تربیت) و استاد دانشگاه کردستان این است که نظام آموزشی نه تنها مطلوب نیست بلکه به شدت بیمار می باشد.
هر بیماریی هم دارای یک سری نشانگان است و نظام آموزشی ما نشانگان بیماری را دارد.
در این رابطه دکتر بلندهمتان معتقد است: هر وقت مراکز آموزشی خصوصی همچون گاج، قلم چی، علوی و ... بیشتر شوند یا تعداد معلمان خصوصی بیشتر شود این خود نشانه ی بارز بیماری نظام آموزشی است. به تعبیری دیگر نظام آموزشی سالم نظامی است که دانش آموز در کلاس درس یاد می گیرد و نیازی نیست که بیشتر از این تلاش کند (مگر تلاش های فردی مانند تکلیف و مشق شب و...).
ولی وفور این مراکز خود نشان می دهد که نظام آموزشی به شدت بیمار است و کارکردهای خود را از دست داده و خانواده­ها برای جبران این مسئله روبه این مراکز و معلمان خصوصی آورده­اند.
این استاد دانشگاه درباره علائم دیگر بیماری نظام آموزشی می گوید: یکی از اهداف کلی نظام آموزشی در سراسر دنیا و در ایران (در اهداف کلی نظام آموزش و پرورش) یادگیری مادام العمر یا یادگیری همواره است: یعنی ما دانش آموزان را به گونه­ای تربیت کنیم که خود اهل مطالعه باشد. ولی آخرین آماری که از سرانه مطالعه در ایران داریم 2 دقیقه در طول شبانه روز است و این هم به لطف روشنفکران،اساتید و ... وگرنه فاجعه آمیز تر از این آمار است.
مسئله ای دیگر که به عنوان دستاورد نظام آموزشی مطرح است اینکه برون­دادهای آینده نظام آموزشی (یعنی دانش آموزان و دانشجویان امروز و آینده­سازان فردا) تابع نظم باشند. برای سنجش این شاخص کافی است که نگاهی به ساعات کار موثر در ادارات و محل کارمان بیندازیم. بر پایه آمار جهانی در ایران روزانه 22 دقیقه؛ و بر اساس آمار مجلس یازده­ ساعت در هفته!
نکته جالبی که دکتر بلندهمتان به آن اشاره نمودند در رابطه با آزمون های جهانی جهت تعیین سطح سوادآموزیاست که یونسکو برگزار می کند. وی در رابطه با آزمون پرلز در سال 2001 در ایران گفت:از میان 35 کشور دنیا رتبه 32 و در 2006 از میان 46 کشور رتبه ی 42 را بدست آوردیم (در آزمون تیمز نیز به نتایج مشابهی رسیدیم).
در دنیا اگر کشوری رتبه هایش پایین باشد وزیر را عوض کرده، بودجه اختصاص داده می شود و یا تغییراتی در ساختار نظام آموزشی ایجاد می شود.به عنوان مثال در روسیه در سال 2001 که این اتفاق برایش پیش آمد کل نظام آموزشی را عوض کردند فقط بخاطر این که چند نمره از آمریکا پایین تر بود.
به باور این استاد فلسفه تعلیم و تربیت، نتایج این آزمون­ها یعنی اینکه در نازل­ترین مسائل آموزشی یعنی سوادآموزی ساده، نظام آموزشی ما شکست خورده است.
بلند همتان درباره وضعیت انتقال مفاهیم و ارزشها به دانش آموزان و جامعه که از کارکرد های اصلی سیستم آموزشی است افزود:بیشتر فعالیت هایمان در مدارس و مراکز آموزشی بر سر این که آموزه های دینی خود را ترویج دهیم و منتقل نماییم، متمرکز گردید.
مسئله ای دیگر که در گفتگو با این استاد دانشگاه مطرح گردید در رابطه با شعار آموزش برابر یعنی کمیت و کیفیت یکسان بود. این شاخص شاخصی در سطح ساختار است: یعنی نظام آموزشی موفق نظامی است که هم کمیت و هم کیفیت برای دانش آموزان یکسان است. ولی آیا کیفیت آموزشی که در مدارس دولتی عادی ارائه می شود همان آموزشی است که در مدارس وابسته و نمونه داده می شود؟ ساعات تدریس یکی است؟و یا آموزشی که در تهران داده می شود با آموزشی که در ایلام ارائه داده می شود همسان است؟
آموزش برابر یکی از شاخص هایی است که مطرح گردید و از نشانه های عدالت جامعه اجتماعی است که دانش آموز باید آموزش یکسان داشته باشد ولی نه تنها آموزش برابر داده نشده که خود هم تفکیک هایی عجیب و غریب انجام دادیم (دولتی/ نمونه/ تیزهوشان/ شاهد/ وابسته به دانشگاه/ هنرستان/ کار و دانش/ و...) و باعث شدیم که نظام آموزشی به مسیرهای دیگری برود.
وی همچنین به شاخص های دیگری از جمله در عرصه هنری و اخلاقی-فرهنگی اشاره نمود و گفت: چه تعداد از دانش آموزان ایرانی بعد از این که فارغ التحصیل می شوند نسبت به زیباشناسی و هنر توجه دارند؟ آ
موزش هنر در مدارس ما تا چه اندازه توانسته حس زیباشناختی، دانش هنری و حسن انتخاب را در مثلاً موسیقی و فیلم پدید آورد؟
در زمینه اخلاقی- فرهنگی نیز شاخص­ها نومید کننده است. نگاهی به آمار پرونده­های دادگاه­ها (سالانه بیش از دویست و پنجاه هزار پرونده در دادگاه­های استان تشکیل می­شود)، آمار بالای اعتیاد که نزدیک 50 درصد معتادان کمتر از 29 سال سن دارند... . اگر نظام آموزشی ما در زمینه تربیت اخلاقی موفق بود چنین آمارهایی را شاهد نمی­بودیم.
بیشتر از این­ها هم می­توان گفت و این­ها شاخص­هایی در تراز بالاتر است: چه اندازه تفکر انتقادی رشد پیدا کرده یا ساختارهای اندیشه ما ارتقا یافته است.
ما درس علوم را به بچه ها می آموزیم ولی هیچ وقت نگرش علمی را به آنها آموزش نمی دهیم؛ اینکه فرد نگاهی علمی به جهان داشته باشد و یافته­های علمی را ارج نهد.
ما دین را آموزش داده­ایم و بچه­ها با نمره­های بالا دروس معارف را گذرانده­اند؛ ولی چه اندازه توانسته­ایم خرافات را از جامعه ریشه­کن کنیم- خرافاتی که بدخوانیِ سهوی یا عمدی دین است؟
وی در پایان برشمردن این شاخص ها افزود: ما وقتی نگاه می کنیم و بر مبنای شاخص جلو می رویم می­بینیم نظام آموزشی نه تنها مطلوب نیست بلکه نشانه های بیماری بروی آن نمایان است.
پس از اینکه علائم بیماری را در هر رابطه ای می یابیم قاعدتا بدنبال درمان و درمان آن باید برویم.
براستی با این وضعیت بایستی چکار کرد و به چه نحو عمل نمود؟ پیشتر اشاره نمودیم که کشوری موفق کشوری است نظام آموزشی موفقی دارد و با این وضعیت که دنبال می شود معلوم نیست آینده ی این کشور با این نظام آموزشی به کدام سمت و سو خواهد رفت؛ مگر اینکه همت کرده و کاری انجام شود.
برای درمان و تیمار این وضعیت و سیستم آموزشی می بایست رکن های نظام آموزشی را مورد تحلیل و بازنگری قرار داد.
یکی از این رکن ها برنامه های آموزشی و کتاب درسی است که باید بازبینی جدی شود.
پژوهش­های گوناگونی به روش تحلیل محتوی در کتاب درسی انجام شده، که چه در تربیت اخلاقی و چه در مولفه هایی که در دنیای امروز خیلی مهم است (برای نمونه در تربیت برای صلح، تربیت برای شهروندی، تربیت برای زندگی در جامعه متکثر و مشارکت اجتماعی و تربیت هنری)محتوای کتاب­های درسی بس رنجور و لاغر است.
چرا یک نفر که در قدیم درس خوانده حتی کلاس 6 قدیم را با لیسانس و فوق لیسانس را عوض نمی کند؟
جوابی که این استاد فلسفه می دهد اینست: آنان 6 قدیم را بر مبنای بوستان و گلستان می­خواندند و فرد ضمن اینکه با آن متن آشنا می­شد(متونی که اصیل بود) از لحاظ اخلاقی و ادبی هم دگرگون می­شد. این نقدی است که هوادارن فلسفه پایدارگرا بر عاریتی بودن و کم­مایگیِ کتاب­های درسی امروزین دارند.
رکن دیگر نظام آموزشی آموزگاران هستند. وی گفت: اولین کاری که باید انجام دهیم این است که هاله ی مقدسی را که دور معلمان کشیده­ایم کنار بگذاریم.
کلاس درس بهترین جایی است که معلم می تواند هر کاری بکند. این شامل کارهای ناروا هم می­شود. فیلسوفان تربیتی برجسته­ای مانند پیترز و هرست بر آنند که معلم در کلاس می­تواند حس سادیستی خود را بروز دهد چراکه از لحاظ فکری، جسمی و قانونی پشتوانه دارد و قویتر است و حال اینکه بچه ای که شاگرد او است از نظرِ جسمی، عاطفی و پشتوانه قانونی ضعیف تر است. پس راحت در کلاس می تواند هر کاری را انجام دهد (و برخی پژوهش­ها از جمله پژوهش "زورگویی در مدارس استان" نتایج وحشتناکی را در این­باره نشان داد).
بنابراین باید دانست که معلمی حرفه شریفی است اما هر معلمی شریف نیست (گرچه بسیاری از آنان شریف­اند). باید نسبت به این مسئله حساس بود؛ دورکیم معتقد است: اگر تنها 3% از افراد یک جامعه نابهنجاری اجتماعی داشته باشد یعنی 3 % جیب بر، قاتل، دزد و ... باشند این جامعه کم کم متلاشی خواهد شد.3 % ناکارامد بودن یعنی اگر 10 هزار معلم داشته باشیم و تنها 300 معلم ناکارامد هم داشته ­باشیم با مشکلات جدی تربیتی روبرو خواهیم شد. این 300 معلم اگر 100 دانش آموز در سال داشته باشند 30 هزار دانش آموز آسیب خواهند دید و اگر 30 سال خدمت کند 900 هزار شاگرد آسیب خواهند دید.
مسئله ای دیگر در رابطه با این باید مد نظر داشت اینست که معلم بعد از مدتی ممکن است دچار توهم دانایی شود چون همیشه چیز بیشتری از بچه ها می داند، پس فکر می کند همه چی را می داند و خود را بی نیاز از خواندن، پرسیدن و آموزش مجدد و ... می­داند.
بلندهمتان درباره این رکن معتقد است: معلمی شغل خطرناکی است.هم توهم مقدس بودن در آن است و هم توهم دانایی و هم امکان هر کاری برایش فراهم است و می تواند هر کاری را انجام دهد. امپراطور کلاس است بنابراین شغل خطرناکی است و اگر سیستم گزینش و نظام آموزشی، فکری اساسی نداشته باشد در این مورد با آینده ای خیلی خطرناک مواجه می شویم. کانت و برزینکا هر دو بر آنند که خطاهای تربیتی به شکل تراکمی و تصاعدی انتقال می یابد. اگر امرو
ز فکری نکنیم فردا بدتر می­شود.
از دیگر سو مهارت­های آموزشی هم در معلمان چندان بالا نیست. باید در پی معلم های به روز بود. معلمی که روش های جدید تدریس را نمی داند، روش­ها و اصل­های ارزشیابی را نمی داند معلم کارآمدی نیست.
از رکن های دیگر که باید مورد بازنگری قرار داد افکار عمومی جامعه است.
دکتر بلندهمتان می گوید: افکار عمومی ما فکر می کند پیشرفت یا مدرن بودن در دنیای امروزی یعنی علوم تجربی و مهندسی، بنابراین به علوم انسانی، هنر و... هیچ توجهی نمی کند و این بزرگترین خطر برای نظام آموزشی است. در نظام های آموزشی دنیا به فکر این هستند که مشکل مهندسی، پزشکی و ... در این است که نگرش انسانی ندارد ما اگر علوم انسانی را به آنها منتقل نکنیم اگر فلسفه را به او منتقل نکنیم واقعاً جامعه آسیب خواهد دید.در آمریکا در سال 1998حدود 2000 کالج و دانشکده وجود داشت، جالب است بدانیم 2000 گروه فلسفه هم مشغول به فعالیت بودند.چون می دانند که مهندسی بدون فلسفه هیچ ارزشی ندارد.در بیشتر دانشکده های دنیا رئیس دانشکده باید فیلسوف علم باشد یعنی کسی باشد که فلسفه علم را خوانده باشد جهت گیری آینده علم را بداند و بر آن مبنا جلو رود و سیاستهای دانشکده را تعیین کند.
افکار عمومی جامعه ی ما بر این باور است که مدرن بودن و پیشرفته بودن در این است که فرد در علوم تجربی و مهندسی رشد کرده باشد و به نظر این استاد دانشگاه این تصور کاذب در پیشرفت است و این تصور کاذب را اگر به حرفه گرایی افکار عمومی اضافه کنیم که می­گوید رشته، رشته ای است که نان­آور باشد عمق فاجعه را درمی­یابیم.این یعنی بی­توجهی به آنچه بنیادین است. نه شاگردان را به سوی فلسفه، ادبیات و علوم انسانی می­کشانند و نه خود (والدین و معلمان)، در پی آموختن و مطالعه این موضوعات برمی­آیند.
اصلاح افکار عمومی زمینه اصلاح نظام آموزشی کشور است و تا افکار عمومی اصلاح نشود نمی توان انتظار نظام آموزشی پخته ای را داشت.
با ذکر این موارد وقتی که مسائل بیان می شود و مسئولین از عمق فاجعه خبردار می شوند، به فکر تغییر می افتند که متاسفانه این تغییرات از چاله ای به چاله ای دیگر افتادن است چراکه تغییر تنها در فرم­ها و ظواهر است نه بنیادین و اساسی. ساختارِ صوریِ نظام آموزشی هر روز عوض می شود و معلوم نیست این تغییرات به کجا ختم می شود. تغییراتی که عمق ندارند و سطحی و ناکارامد هستند.
مسئولینی که بیشتر آنها هنوز معنای تربیت را درنیافته اند.
وقتی فرد چالش ادراکی نسبت به تربیت دارد طبیعی است که نمی تواند کاری تربیتی انجام دهد چون هیج تصوری از تربیت ندارد و پنداشته های خود را در بهترین حالت تربیت می داند در حالی که برای نمونه، نمره گرفتن با یادگیری، یادگیری با تربیت یکی نیست.
دکتر بلندهمتان پایه ترین مشکل را در این می داند که متولیان تربیت (معلمان، مدیران و والدین)هیچدید فلسفی به تربیت ندارند. برای نمونه چند درصد معلمان ما با فلسفه تدریش آشنا هستند؟ کسی که با روش سخنرانی و حفظ کتاب درسی (بی­توجه به یادگیری و انگیزش شاگرد، بی­پروا به ساخت فکری شاگرد و تجربه­های عملی او، یا اخلاق و اندیشه­ورزی انتقادی و غیره) مشغول به تدریس (؟!) است، به هیچ رو با فلسفه تدریس آشنا نیست. برای نمونه اگر فلسفه­ی تدریس پیترز و گام­های متوالی او در کلاس درس، یا حتی فلسفه­ی تدریس هاچینز و آدلر را سنجه و ملاک ارزشیابی کلاس­های درس بگیریم، به جرأت می­توان گفت که تدریس­هایی که در مدارس ما صورت می­گیرد به هیچ رو نمره شایسته­ای را نخواهد گرفت و اصلاً نام تدریس را بر آن کارها نمی­توان نهاد.در جامعه ما آموزش (؟!) به سبک دیگری است.
تهیه و تنظیم مصاحبه: هورامان بهرامی
نظر شما