در طول چندین دهه گذشته تنها چند کتابفروشی در شهر تاریخی کرماشان محور عمدهای برای جامعه کثیر کتابخوان بودهاند و بیشک کتابفروشی برادران هاشمی یکی از اضلاع مهم ترویج کتابهای فرادستی بوده و هست. اینها برای چندین نسل تاریخساز بوده اند و چراغ جریان پویای ارتباط با کتابهای «بروز» و معتبر را اینان روشن نگاه داشته اند. ادعا نیست اگر گفته شود هر کدام از آن معدود کتابفروشی ها به اندازهی یک دانشگاه برای این شهر مفید و مؤثر بوده اند.
ابتدای صبحی دلپذیر در کرماشان است و البته ابتدای مسیر «قلهی فرُخشاد». مثل هر صبحِ تعطیل، به تنهایی راه می افتم. در طول مسیر یکی دوبار نام «هاشمی» را از رهگذارانی که پیروزمندانه از بالا میآیند، می شنوم. کم کم کنجکاو می شوم. کمی گامها را سریعتر برمی دارم. در بین کوهنوردان، غیبت نوجوانان به شدت مشهود است!.
هوا دلپذیرتر از آنی است که قابل تصور باشد. چشمه های فصلی بی اجازهی پاسبانها سربرآورده اند و با شوری شیرین دل به سینهی «سینه سرخ» سپردهاند. در مسیر گاه به رییس و مرئوسهای بازنشستهای برمی خورم که تاریخ انقضای کارت های اعتباری شان گذشته و حتی کسی حوصلهی گفتن «سلام»ی هم به آنها ندارد. باز هم نام یک بار دیگر نام «هاشمی» را می شنوم.بی آنکه بدانم الان دقیقاً پشت سرش قرار گرفتهام. پیرمردی با موی سپید کم پشت، کاپشنی مایل به قرمز که خطوطی شیری آن را از یکدستیِ انداخته، شلوار جین سرمه ای و عصایی سرمهای که شاید برای توازن رنگ قرمز در برابر آبی به دست گرفته، با آرامشی خاص در حال گام برداشتن است.
* خسته نباشید!
- ممنون جوان!
و رویش را به طرفم بر می گرداند!. این همان آقای هاشمی است که در طول مسیر بارها نامش را از کوهنوردان شنیدهام. خوشحال می شوم. خوش و بشی می کنیم و گپی مختصر می زنیم و به راهمان ادامه می دهیم. اجازه می گیرم که کمی تندتر بروم. در مسیر بازگشت باز هم یکی دو تن نام «آقای هاشمی» را می برند. با او عکسی یادگاری می گیرم و خداحافظی می کنم.
از خودم می پرسم که چرا نام دیگری در این کوه تکرار نشد؟ افراد زیادی در کوه تردد می کنند. اما نام «هاشمی» کتابفروش پیر شهر، مدام تکرار می شد. براستی که در طول چندین دهه گذشته تنها چند کتابفروشی در شهر تاریخی کرماشان محور عمدهای برای جامعه کثیر کتابخوان بودهاند و بیشک کتابفروشی برادران هاشمی یکی از اضلاع مهم ترویج کتابهای فرادستی بوده و هست. اینها برای چندین نسل تاریخساز بوده اند و چراغ جریان پویای ارتباط با کتابهای «بروز» و معتبر را اینان روشن نگاه داشته اند. ادعا نیست اگر گفته شود هر کدام از آن معدود کتابفروشی ها به اندازهی یک دانشگاه برای این شهر مفید و مؤثر بوده اند.
نکتهی دیگری که بیش از پیش بر من معلوم شد، این بود که اکثر همنوردان در مسیر «فرُخشاد» کرماشان از محرمان کتاب و کتابخوانی اند و اینان جدا از بوق های تبلیغی توخالی زمان با کتابخوانی، ارتباطی دلی و حسّی دارند. اهل مطالعه اند و خادمان کتاب و فرهنگ را به خوبی می شناسند. همین است که با دیدن «محمد هاشمی» این قدر سر ذوق آمده بودند.
ابتدای ظهری دلپذیر در کرماشان است. چشمههای فصلی همچنان پر از شورو حرکت، از کنار رهگذاران می گذرند. حالا مردم برای توقفی و ناهاری، درست در سر مسیر بساط پهن کردهاند و چند نوجوان، بی خیال تر از گنجشکان کاج های مسیر، لب به قلیان می زنند و عقده های آینده را دود می کنند.
نظر شما