خبرگزاری کردپرس _ دل زاگرس، آنگاه که آتشهای بیرحم، جنگلهای بلوط را در کام خود فروبردند و زمین را با سیاهی و خاکستر پوشاندند، صحنهای از ویرانی و خاموشی رقم خورد غباری از دود و سیاهی کل منطقه را در خودش بلعید. شعلههایی که گویی با ارادهای آهنین آمده بودند تا هر نشانهای از حیات را محو کنند، آتش زدنِ امیدهایی را تداعی میکردند که دستهایی پنهان و دشمنانه، در سودای نابودیشان بودند.
اما درست در میان این سیاهی مطلق، جایی که خاکسترها هنوز داغ و زمین بیحرکت است، جوانهای کوچک و سرسبز از دل خاک سوخته بیرون زده. این جوانه، چیزی بیش از یک نشانهی ساده از حیات است؛ او پیامی دارد برای تمام کسانی که خیال خاموش کردن جریان زندگی را در سر میپروراندند. این جوانهی بلوط، همانند جنگجویی است که با هر زخم و هر بار افتادن، از دل خاک سر بلند میکند، ریشهدوانده در عمق زمین، قویتر از پیش.
درختان بلوط زاگرس، این اسطورههای استقامت، با هر بار سوختن و خاکستر شدن، ریشههای خود را عمیقتر در دل خاک مینشاند. آتش هر چه داشت، به کار برد تا این درختان را به زانو درآورد، اما ریشهها سرشار از زندگی و مبارزه ماندند. با هر بار بازگشت، این درختان نه تنها زنده میماندند، بلکه با شوری تازه و قدرتی افزونتر میرویند. این جوانه، ندای ایستادگی و بیداری است؛ نهضتی که هرگز نمیمیرد، چرا که ریشه در جان و دلی دارد که برای آزادی نفس میکشند.
آنان که میخواهند این شعله را خاموش کنند، باید بدانند که تلاششان همچون هیزمی است برای آتشی بزرگتر. هر بار که این درختان را میسوزانند، هر بار که این سرزمین را به خاکستر بدل میکنند، تنها ریشههای این مقاومت عمیقتر و راسختر میشود. و این بلوطهای زاگرس، هر بار زیباتر و سربلندتر از خاکستر خویش برمیخیزند، همچون ققنوسی جاودان که مرگ را به سخره میگیرد. این همان راز بلوطهای زاگرس است؛ نمادی از مبارزهای که هرگز خاموش نمیشود، هرگز شکست نمیخورد و هرگز نمیمیرد.
نظر شما