میدانم که دوباره انگشت در سوراخ زنبور کردهام؛ ولی میپرسم: چرا چهار جوان در گیلان غرب به همین راحتی جان باختند و آب از آب تکان نخورد؟! اظهار نظر قابلی هم از سوی هیچ مدیری دیده و شنیده نشد. اما هنوز نالههای آن پدر محروم که آهی در بساط نداشت، در آن شب غمگین در گوشم میپیچد. دو جوان از خانوادهاش برای همیشه کوچیدند و دو جوان دیگر از خانوادههایی گیلان غربی و اسلام آبادی نیز!. پاسخ ساده این است: «به قصد گنج رفته بودند. کار خوبی نبوده!»
نگارندهی این سطور میداند که اندیشهی دستدرازی به میراث فرهنگی قابل توجیه نیست. اما پرسش اینجاست: چرا چند جوان، با خانوادههایی آبرومند، تن به کاری میدهند که میدانند آبروی خانوادگیشان را به خطر خواهدانداخت؟!
از همان جملهی بالا شروع میکنم: «کار خوبی نبوده!». بله آقایان مسؤول! کار نبوده! و غول بیکاری، بلای جانهای عزتمندشان شده تا تن به دشوارترین کاری بدهند که در آن قمار زندگی، حدیث مرگ بر عمرشان مستولی شود. میدانید که جوانان بسیاری، این سالها به جستجوی نان سفرههایشان به چه بیراهههایی که کشیده نشدند!...
چه قامتهای استواری که تا کمر در سطل زبالهها خم نشد و نمیشود! چنین جوانان زبالهگردی مثل جوانان خانوادههای شما آرزوهای بزرگی داشتهاند. پدران و مادرشان به بودنشان امیدها بستهبودند. اما بستر کار و فعالیتهای اجتماعی را شمایان و از جنس شمایان بستهبودید و همچنان نیز!... حال چگونه باید تاوان بدهید؟!
میتوانید نمک به زخممان بپاشید و به ریشمان بخندید!. اما آشی که مدیریت ناتوان استان برای جوانان در طول سالهای نزدیک و دور پخته، حاصلی جز چنین تلخکامیهایی ندارد. سیل معتادان کرمانشاه را ببینید!. نکند خیال کردهاید خاک کرمانشاه معتادخیز است؟! نه! اگر چنین فکر میکنید، سخت در اشتباهید!. بدانید که این استان در کنار چند مدیر مقبول، شاهد سیل مدیران بیعرضهای بوده که سالهای سال، نان جوانان این خاک زخمی را آجُر کردهاند. جوانان مظلومی که یا دربهدر کوچه و خیابانهای ناکجاآبادها شدهاند، یا با افسردگی دست و پنجه نرم میکنند و یا با بلاهایی همچون اعتیاد و... به بیراهه کشانده شدهاند.
آیا میدانید در مقابل جوانان بیکار این خاک تاریخی، صدها کارمند و مدیر و رییس محترم غیر بومی در این استان به کار مشغولند؟ و چقدر خوب هم ساپورت می شوند؟ حتی از طرف دفتر بالاترین مقام این استان؟ (حدیثش بماند برای وقتی دیگر...) چقدر دانشگاههای این استان از استادان درجه ۲ و ۳ و... به نیکی استقبال کردهاند و چه اندازه استعدادهای کرسی استادی دانشگاههای کرمانشاه، آوارهی شهرهای دیگر شدهاند؟! اگر تدبیری در کار بود، لیست کارمندان و مدیران غیر بومی را میگرفتند. در حد امکان به استانهای مبدأ دیپورت میشدند و به جای آنها چراغ امید در دل جوانان این دیار روشن میشد!.
به خوبی این بیت از پروین اعتصامی به یاد دارم که «...ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است/این گرگ سالهاست که با گله آشناست». گرگ بیکاری را چه کسانی در این استان، فربه کرده اند؟ مگر جز این است که همه امور این استان در دست استانداران و زیرمجموعههایشان بوده و هست!؟
به کچل گفتند: نامت چیست؟ گفت: زلفعلی!. این ضربالمثل بارزی برای آمارهای این سالهای ماست!. می دانم و می دانید که آمارهای عوام فریبانه، لقمهی نانی بر سر سفرهی جوانان ناامید این استان نمیآورد. میدانم و میدانید که ظاهرسازیهای مدیران، هیچ گرهی از مشکلات بزرگ این استان را نگشودهاست. فیلمهای چنین مدیرانی به قول ما کرمانشاهی ها «سوخته است!.»
چند روز از آن واقعهی دردناک مرگ چهار جوان می گذرد. قطعاً تعدی به مواریث فرهنگی در هر شکل و شمایلی مذموم است. اما هنوز نالههای آن پدر محرومِ کُرد در آن شب غمگین در گوشم می پیچد که: بر نعش پسرش میگریست و میگفت:«باوگهگهم! دهردد له قهور مردیهگانم!...» برای مردمان مظلومیباید گریست که مهمترین داشتههایشان در گور خفتهاند و به جانِ نداشتهشان قسم میخورند!.
*سرمقاله شماره جدید هفته نامه صدای آزادی
نظر شما