کولبری آب در 42 روستای قروه/بی آبی زیر چتر آلودگی

سرویس کردستان- ۳۸ روستای قروه از کمبود آب رنج می برند و ۴ روستا هم از تشنگی مفرط؛ این بحران مایه حیات در حالی است که روایت ها از بی آبی زیر سایه آلودگی صنعتی به نام «طلا» شکل گرفته است.

به گزارش خبرنگار کردپرس، دبه‌ های به صف شده برای بردن آب از تانکر سیار… زنان و مردان و کودکانی را می‌بینی که هر کدام دو دبه یا سه دبه پر می‌کنند و با خود می‌برند. یکی بر دوشش می‌گذارد و دیگری با ماشین و یکی هم با دست… به هر شیوه‌ای که هست می‌خواهند نیاز آبی خود را تأمین کنند.

اینجا در شهرستان قروه، مردم ۴۲ روستا که این روزها کولبری آب می‌کنند و از مسیرهای طولانی برای بردن آب، این مایه حیات عبور می‌کنند. بیشترین روستاهایی که درگیر بحران آب و خشکسالی هستند در «بخش چاردولی» قرار دارند. بخشی که دارای دشت ممنوعه بوده که از حالت بحرانی درآمده و فوق بحرانی شده و هر آن امکان فرونشست زمین در این منطقه وجود دارد.

از ۴۲ روستای دارای بحران آب در قروه ۳۸ روستا با کمبود آب به ویژه در فصل تابستان مواجه هستند و ۴ روستا با بی آبی محض دست و پنجه نرم می‌کنند. بی آبی که درست زیرچتر صنعتی است بنام طلا...

نگو طلا؛ بگو بلا

۵۴ کیلومتر از قروه فاصله می گیری. به سمت شرق شهرستان که بروی «دشت چاردولی» را با بدنی ترک خورده از خشکسالی می‌بینی. درست در این فاصله ۳ روستا در چشمان جست و جو گرت نقش می‌بندد. روستاهایی که اگر انتهای آن ها را بگیری به بزرگترین مرکز اقتصادی کردستان می رسی... «معدن طلای ساریگونی»...

«بلا شده به جانمان… به جای اینکه کمک کند به وضعیت زندگی مردم شده درد و به جانمان افتاده…» این ها را دهیار روستای «دوسر»» می‌گوید. روستایی که به علت آلودگی آب با وضعیت بغرنجی روبرو است.

داخل روستا کمی تا اندکی شلوغ است. بیشترین رفت و آمدها برای بردن آب است چون هر نفری که می‌بینی یک دبه دستش دارد.

جلوی در خانه دهیار روستا که می‌رسی همین که می‌خواهی زنگ خانه را بزنی خود دهیار از راه می‌رسد.

مرد جوان که هنوز نیامده، از موتورش جستی زده و پیاده می‌شود و شروع می‌کند به شکایت از وضعیت روستا. آب «دوسر» به خاطر وجود معدن طلا و استفاده از آرسنیک برای استخراج طلا آلوده شده و غیرقابل مصرف است. معدن هیچ سودی به ما نرسانده و حتی از اهالی روستا آنجا مشغول به کار نشده اند.»

«رضا خداویسی» پریشانی از وضعیت موجود در چهره اش موج می‌زند. «آرسنیک باعث بیماری اهالی شده چرا که برای استحمام مجبور به استفاده از آب آلوده هستند چون آبی که برایمان می‌آورند تنها برای شرب کفایت می‌کند.»

او نگران است. نگران از اینکه بیماری‌های بیشتری در آینده خود را نشان می‌دهند و این آسیب تنها برای مردم روستای «دوسر» نیست بلکه به زودی همه را درگیر می‌کند. «از همین آب آلوده برای کشاورزی استفاده می‌کنیم و محصولات تولیدی وقتی کشت می‌شوند این آب روی آن ها تأثیر می‌گذارد و وقتی در مناطق دیگر به فروش می‌رسد قطعاً خطر این معضل به آنان هم سرایت می‌کند.»

«خداویسی» از پنهان کاری مسئولان هم به شدت اعتراض دارد. پنهان کاری برای اینکه آلودگی آب و علت آن را به مردم اعلام نمی‌کنند. «نه مسئولان استانی و نه شهرستان آلودگی آب را به ما اعلام نکردند و همین باعث شد تا خودمان نمونه‌ای از آب گرفته و به همدان بردیم برای آزمایش… آنجا بود که به ما گفتند این آب آلوده به آرسنیک است و قابلیت هیچ گونه استفاده‌ای را ندارد. دقت کنید هیچ گونه استفاده!»

این دهیار جوان که حالا دیگر پریشانی اش به عصبانیت می‌رسد، دغدغه آینده روستا را دارد. «مسئولان شهرستان مدام می‌گویند وجود آرسنیک مربوط به معدن طلا نیست و علت آن برای کمبود آب در زمین است که وقتی در زمین آب نباشد در آن آرسنیک ایجاد می‌شود!»

گفته ای که «رضا خداویسی» و دیگر اهالی آن را مضحک می‌دانند. «مسئولان قبول ندارند که آرسنیک آب مربوط به معدن طلاست و در واقع نه حاضر شدند آلودگی را به مردم بگویند و نه قصد دارند علت آن را شفاف اعلام کنند و این یعنی کارشکنی و بازی با سلامت مردم.»

او معتقد است اگر آلودگی آب مربوط به معدن طلا نیست پس چرا درست از زمان راه اندازی معدن و بهره برداری از آن، آب روستا دچار مشکل شد!؟ و آن قدر بی تفاوت از این مشکل گذشتند که حالا ۴ سال می‌شود که آرسنیک در آب به اشباع رسیده و دیگر قابل مصرف نیست.

«خداویسی» هربار در حین حرف زدن انگشت اشاره اش را به سمت کوه‌هایی می‌گیرد که طلا را در خود ذخیره دارند. «به مردم این روستا واقعاً ظلم می‌شود. مطالبات مردم را اصلاً پیگیری نمی‌کنند. همه فقط وعده می‌دهند اما در عمل اقدامی از مسئولان دیده نمی‌شود.»

او از اینکه نمایندگان مجلس هم کاری برای روستا نکرده اند گفت و نسبت به بی تفاوتی مدیریت آبفای شهرستان از وضعیت آب روستا انتقاد داشت. «از رئیس آبفا قروه شکایت داریم چرا که درست و حسابی برای مشکل آب تصمیم گیری نمی‌کند و حتی وقتی مشکلی همانند شکستگی لوله پیش می‌آید به جای اقدام به موقع فقط دنبال کارشکنی است.»

این مرد جوان که حالا شجاع دل روستا نامیده می‌شود سوئیچ موتورش را محکم در دستانش فشار می‌دهد و خطاب به مسئولان، درمان دردهای مردم روستا را می‌خواهد. «مسئولان ببینند منافع مردم کجاست آن کار را کنند. طرح‌های خوبی می‌آید اما اجرا نمی‌شود. به جای وعده و وعید به مردم عمل کنند و روستا را از بحران نجات دهند.»

«خداویسی» حتی آبرسانی سیار به روستا را هم چاره کار نمی بیند. «این نحوه آبرسانی مشکل روستا را حل نمی‌کند و حتی خود به مشکلات موجود اضافه کرده؛ چون دسترسی به تانکرهای جانمایی شده در روستا برای همه مردم به خصوص پیرمردها و پیرزن‌ها میسر نیست و این افراد توانایی اینکه مسیر طولانی را بیایند و دبه آب پر کنند و با خود ببرند را ندارند برای همین از همان آب آلوده استفاده کرده و به گفته خودشان دیگر برایشان فرقی ندارد و چوب خط عمرشان پایان یافته است!»

این سخن دهیار روستای «دوسر» درد دارد. دردی از فراموش شدن سالمندان روستا. یعنی عده‌ای از اهالی روستا دیگر برایشان فرقی ندارد زنده باشند یا نه و فقط می‌خواهند گذر کنند از این وضعیت به طوری که دست از سلامتی خود شسته اند.

دهیار جوان به زمین خیره شده. همسایه‌ها بیرون آمده اند و با حالت اینکه غریبه هستی نگاهت کرده و در گوش هم پچ پچ می‌کنند. «رضا خداویسی» چشم از زمین بر می‌دارد و بار دیگر به کوه‌های زرخیز نگاهی می‌کند. «ما را با آبرسانی سیار فعلاً دلخوش کرده اند. در حالی که این درمان سطحی است. از آن طرف هم یک بار وعده می‌دهند که از طریق مجتمع «وینسار» پوشش داده می‌شوید و یک بار هم از «دزج» سخن می‌گویند و برای ما سؤال است این دو روستا که برای خودشان آب نیست! چگونه می‌خواهند ما را پوشش دهند!؟»

او با گفتن این جمله سوئیچ اش را به هوا می‌اندازد و آه عمیقی می‌کشد و سوار موتورش می‌شود. در حین رفتن دستی تکان می‌دهد و می‌گوید «امیدوارم صدای ما را به مسئولان برسانید.»

روز به ظهر نزدیک می‌شود. گرچه هوا روبه سردی می رود اما هنوز گرمی هوا را می شود حس کرد. آفتاب داغی اش را روی تن زمین انداخته. به این روستا روزی ۸ هزار لیتر آبرسانی می‌شود اما آن طور که اهالی می‌گویند کافی نیست چرا که با این گرمی هوا تا غروب تمامی تانکرها خالی می‌شوند و مردم شب‌های خود را بدون آب سر می‌کنند.

این نشد کار و کردار

«خسته شدیم از این آب کشی. ما هرچه تلخ بهمان بگذرد واقعاً نفرین می‌کنیم عاملان این بی آبی را.» این را یکی از پیرزنان روستا که اهالی او را «باجی نیمتاج» صدا می‌کنند، می‌گوید. او که در این گرمای اوایل پاییز که داغی اش از تابستان هنوز به جای مانده، دبه به دست به سمت تانکر آب می‌رود، نگران آینده نامعلوم روستاست.

دنبالش می‌روی. بر می‌گردد و نگاهت می‌کند. دبه دستش را بالا می‌گیرد و با صدای بلند می‌گوید «این وضعیت ماست. دیگران چطور زندگی می‌کنند و ما چطور!؟»

در مسیر هر که او را می بیند با صدای بلند عرض ادب می‌کند. «سلام باجی، به خیر باشی».

باجی به تانکر آب می‌رسد. از تانکر دبه اش را پر از آب می‌کند. روی دوشش می‌گذارد و به طرف خانه اش بر می‌گردد. «این شد کار و کردار!؟ این شد زندگی!؟ تا به کی باید با دبه آب سر کنیم!؟ نه توان رفتن از روستا را داریم و نه دیگر تحمل این وضعیت را!؟»

به خانه اش می‌رسد. تعارف می‌کند دنبالش وارد خانه شوی. حیاط بزرگی روبرویت پدیدار می‌شود. دبه‌های آب به ردیف کنار دیوار قد علم کرده اند گویی منتظر پر شدن هستند. «باجی نیمتاج» دبه روی دوشش را پایین می‌آورد و کنار حوض کوچک آب می‌گذارد.

او می‌گوید از این آبی که می‌آورند فقط برای خوردن استفاده می‌کنند و برای شست و شو و استحمام همان آب آلوده روستا را به کار می‌برند. آبی که به گفته باجی اگر روی چیزی ریخته شود حالت زنگ زدگی پیدا کرده و پاک نمی‌شود!

«ما چاره‌ای نداریم و مجبوریم گاهی اوقات از آب آلوده خودمان استفاده کنیم. آب تانکرها برای خورد و خوراکمان هم نمی‌رسد چه برسد به شست و شو.» این جمله را می‌گوید و لب حوض می‌نشیند. روسری اش را جلوتر می‌کشد و آهی غمگین بیرون می‌دهد.

در این حین صدای پیرمردی که می‌گوید «بلاتکلیفی در زندگی بد است» به گوشت می‌آید. به سمت صدا که برگردی پیرمردی را می‌بینی که از بد روزگار در جنگ با بی آبی به سر می‌برد. جنگی که زارعت و کشت و کار او و دیگر اهالی آبادی را ویران کرده. «وضعیت ما بسیار بد است. آنقدر که ناچاریم سلامتی خود را به خطر بیاندازیم و از آب آلوده برای کشت و کار و شست و شو استفاده کنیم.»

پیرمرد این را می‌گوید و به سمت تانکری می‌رود که به گفته خودش جای گازوئیل بوده اما الآن سه تا چهار سالی است که به جای سوخت گازوئیل آب داخلش می‌ریزند.

«باجی نیمتاج» دستانش را چتر چشمانش کرده که نور تیز آفتاب دم ظهر اذیتش نکند. نگاهی به همسرش می‌اندازد و به تانکر از گازوئیل خالی شده و به آب رسیده، اشاره می‌کند. «این است دیگر. وضعیت ما را می‌بینی. چه باید بگوییم و چطور باید از سر بگذرانیم این بی آبی را.»

آن طور که باجی می‌گوید برای کشاورزی هم از آب آلوده روستا استفاده می‌کنند. «چاره ای نداریم. نمی‌توانیم که دبه دبه برای آبیاری مزارع ببریم. ماییم و کشاورزی، آبیاری نشود کشت و کارمان از بین می‌رود.»

باجی قصد بلند شدن دارد. دستش را می گیری تا راحت تر بلند شود. کمی این پا و آن پا می‌کند و سپس در پاسخ به این سؤالت که نگران نیستند از اینکه از آب آلوده برای استحمام و شست و شو استفاده می‌کنند؟ می‌گوید «چه کنیم خب!؟ ما مجبوریم. آب تانکر برای خوردن کفایت نمی‌کند. نگران هستیم اما باید بسوزیم و بسازیم.»

او سلانه سلانه به سمت ورودی خانه می‌رود. دو دستش را به هم می کوبد و شانه‌هایش را بالا می‌اندازد. «مدام می‌گویند آب می‌آید به روستا اما معلوم نیست کی می‌آید. فقط حرفش را زده اند.» سپس می‌ایستد. نگاهی به عقب می‌اندازد. «مادر جان مگر می‌شود با حرف زندگی را از سر گذراند!؟»

باجی تعارفی می‌زند که بروی داخل خانه و پذیرایی شوی. وقتی می فهمد که دیگر باید بروی با نگاهی پر از تمنا فقط با یک جمله راهی ات می‌کند «ما بسیار سختمان است. محض رضای خدا کاری کنید.»

آب آلوده و رواج بیماری پوستی

از خانه «باجی نیمتاج» که بیرون می آیی خورشید مستقیم از داغی خود رونمایی می‌کند به طوری که احساس گرما در روستایی که همه جای آن خاک است و گویا طرح هادی در آن اجرا نشده به شدت به جانت می‌زند. مسیر مستقیمی را پیش می گیری و از کوچه‌های کاهگلی که می‌گذری زنی را می‌بینی که به همراه فرزند کوچک خود روی پله نیمه شکسته سیمانی خانه اش نشسته.

نزدیک تر که می‌شوی آثار آلودگی آب بر روی پوست دست و صورتش را به وضوح می‌بینی. در مورد بی آبی روستا که می‌پرسی داد سخنش بلند می‌شود. «آب خود روستا که تابستان‌ها قطع می‌شود و مابقی سال هم که به دلیل آلودگی قابل استفاده نیست. آبرسانی هم که می‌شود تنها برای خوردن است و برای کارهای دیگر نمی‌رسد.»

همین طور صحبت می‌کند که پسرش خود را در آغوش مادرش می‌اندازد. با کمی دقت می‌توانی بفهمی پوست کودکی در این سن به جای اینکه شفاف باشد و نازک، کمی به رنگ قهوه‌ای با حالت‌های خراشیدگی می‌زند. وقتی می‌پرسی برای استحمام و شست و شو چه می‌کنید همان حرف‌های باجی را تکرار می‌کند. «بله می‌گویند آب آلوده است و نباید استفاده شود. اما خب چه کنیم وقتی آب کافی برای شست و شو نداریم نمی‌توانیم که بی خیال شویم. مجبوریم با آب خود روستا حمام کنیم.»

به خطر استفاده از آب آلوده که اشاره می‌کنی بدون مکث می‌گوید «چطور خطر ندارد. همین پارسال بود که یک روحانی به روستا آمد و بعد از مدتی پسرش دچار مشکل پوستی شد و دکتر علتش را آب آلوده روستا دانسته بود و همین باعث شد که آن روحانی از روستا رفت و دیگر نماند.»

خشکی و خارش پوست بعد از استفاده از آب آلوده روستا از جمله مشکلاتی است که بیشتر اهالی «دوسر» به آن دچارند.

آلودگی آب را اعلام نمی‌کنند

«دوسر» ۸۰ خانواری را با مشکل بی آبی و دیگر مشکلاتی که دارد به سمت «جداقایه» ترک می‌کنی. در مسیر خروج از روستا کشاورزان مشغول جمع کردن کاه هستند و در میانه راه موتورسواری صدایت می‌کند. وقتی می فهمد برای تهیه گزارش آمده‌ای از بی آبی و مشکلاتی که در روستا ایجاد شده می‌گوید و سپس با حالت التماس گونه‌ای تقاضای رسیدگی به وضعیت روستا را دارد.

به جاده می‌رسی. برای رفتن به روستای دوم که از بی آبی رنج می‌کشد باید به سمت قروه برگردی. درست در ۳۵ کیلومتری قروه روستای «جداقایه» قرار دارد. روستایی که به خط «دیوزند-دلبران» می‌خورد و در مسیر فرعی که نگاه کنی دو روستای «بهارلو و داشکسن» و کمی بالاتر از این دو نزدیک ترین روستا به «معدن طلای ساریگونی» یعنی «نی بند» دیده می‌شوند.

هنوز به روستا نرسیده‌ای که از دور تعدادی دختر جوان را می‌بینی که دبه به دست به سمت تانکر آب می‌روند. در حال عکس گرفتن هستی که از روی خجالت با گوشه روسری صورتشان را می‌پوشانند.

در حال عبور از آنان صدای دختر نوجوانی را می شنوی که می‌گوید «چه دلش خوشه… بگو از چی داری عکس می گیری!؟»

به روستا می‌رسی. ساعت حدود ۱۳ و نیم ظهر گرم پاییز است. کمتر کسی بیرون است. کوچه‌های روستا را می‌روی تا شاید رهگذری را ببینی. اما خبری نیست. در همین حین به دری نیمه باز می‌رسی. نیم نگاهی که می‌اندازی زن و مردی را مشغول آبیاری باغچه حیاط خانه می‌بینی. در که می زنی زن تعارف می‌کند «بفرما…»

از راهروی نیمه تاریک می‌گذری و به حیاط خانه می‌رسی. زن و مرد جوان با گرمی خوش آمد می‌گویند. وقتی می‌گویی برای چه آمده‌ای فوراً شروع می‌کنند به درد و دل کردن. «والله به ما درست و حسابی نمی‌گویند که چه خبر است. فقط می‌گویند از این آب استفاده نکنید و در واقع ما را ترسانیده اند.»

مرد جوان با این گفته با حالت استیصال به شایعاتی اشاره می‌کند که شنیده است. «مسئولان مدام می آیند از آب نمونه برداری می‌کنند و می‌برند اما تا این لحظه نگفته اند که آب آلوده است و این آلودگی برای چیست و ما فقط از اهالی روستا و دیگر افراد شنیده ایم که آرسنیک دارد.»

اینجا همسرش به میان بحث می‌آید و از بهداشتی نبودن آبی که به روستا می‌آورند شکایت دارد. «آب تانکر طعم خوبی ندارد و چندان بهداشتی نیست. از آن طرف می‌گویند آب آلوده استفاده نکنید از این طرف هم آب بهداشتی به ما نمی‌دهند. خب ما چه کنیم!؟»

مرد ضمن تأیید سخنان خانمش علت آلودگی را مربوط به معدن طلا نمی‌داند. «فکر نکنم به خاطر معدن طلا باشد چون الآن ۲۰ یا ۲۵ سال است که این وضعیت را ما داریم. وجود آرسنیک را نمی دانم اما آهک بسیاری زیادی در آب هست.»

در این روستا برعکس روستای «دوسر»» ۳۰ تا ۴۰ نفر در معدن طلا مشغول به کارند.

وعده تصفیه خانه جا مانده

برخلاف حرف‌های این مرد اهل جداقایه اما رئیس شورای روستا نظر دیگری دارد. «آلودگی به خاطر معدن است. آرسنیک از کجا آمده از معدن دیگر. اگر از معدن نیست پس چرا وعده ساخت تصفیه خانه را دادند!؟»

به گفته «محمدعلی باقری» مسئولان معدن طلا وعده ساخت تصفیه خانه را به ما داده و تا مراحلی هم پیش رفتند اما نیمه کاره رهایش کردند. ساختمان نیمه کاره برای تصفیه خانه را نشانت می‌دهد. چارچوبی کار گذاشته شده و بدون سقف و تجهیزات دیگر به حال خود مانده است.

او می‌گوید «مسئولان حتی جداقایه را در اولویت قرار داده بودند و کارهای کارشناسی برای تصفیه خانه را انجام دادند اما دیگر خبری از ادامه کار نشد.»

«باقری» هم آب سیار را بهداشتی نمی‌داند. «شما نگاه کنید…» با اشاره دست مسیری را نشان می‌دهد و حرکت می‌کند. «بیا دخترم… بیا تا خودت ببینی» … همان طور که حرف می‌زند وادارت می‌کند دنبالش بروی. آفتاب پاییزی با شلاق تندی و تیزی جلوی وزش هر نسیمی را می‌گیرد.

مسیر مورد اشاره او به یکی از تانکرهای آبی می‌رسد که هر روز داخل آن آب ذخیره می‌شود. «ببین… به نظر شما این تانکر تا به کی زیر این نور آفتاب دوام می‌آورد؟ آبی که داخلش می‌ریزند همان دقایق اول به کار می‌آید. بعد آن دیگر اصلاً قابل استفاده نیست. حتی داخل خود تانکر هم بهداشتی نیست.»

به تانکر آب نزدیک می‌شوی. دستت را که روی آن می‌گذاری شدت داغ شدن آن بر اثر زیر نور آفتاب ماندن را به خوبی حس می‌کنی. «انگار آب جوش است با این وضعیت…» این را می‌گویی و بر می‌گردی به سمت عضو شورای روستا.

«باقری» خم شده و خاک‌های نشسته روی شلوارش را با دست می تکاند. بعد دستانش را به سمتت می‌گیرد. «گاهی اوقات مجبوریم از آب آلوده خودمان استفاده کنیم و به این وضعیتی که دچارش شده ایم تن بدهیم.» دستانش پوسته پوسته شده و به خشکی زده اند.

استفاده اجباری آب آلوده در این روستا هم وجود دارد. چرا که اینجا هم آبی که برایشان می‌آید کفایت استحمام و شست و شو نمی‌کند.

مسئولان فقط وعده می‌دهند

دردهای اهالی «جداقایه» را به تانکر آبی که در حال خالی کردن آب است؛ به چشم می‌بینی. زیر نور آفتاب تانکر پر و خالی می‌شود. اگر همان لحظه‌های نخست خالی شدن آب در تانکر، اهالی برسند و آب ببرند دست خودشان را زده اند اما همین که از ۲۰ دقیقه به بعد از پر شدن تانکر بگذرد، دیگر آن آب آن طور که باید نیست!

از کوچه‌های «جداقایه» به سمت خروجی روستا می‌روی. در یکی از کوچه‌ها دختر نوجوانی دبه به دست از خانه‌ای خارج می‌شود. نگاهت می‌کند و با لبخند راهش را پیش می گیرد… اینجا گویا همه به کمبودها عادت کرده اند.

این عادت ناگوار را در میان اهالی «قزلجه کند» هم می‌توانی ببینی. «جداقایه» ۶۰ خانواری را به سمت ۳۸ کیلومتری قروه ترک می‌کنی. این روستا هم در مسیر «دیوزند-دلبران» قرار دارد و از روستاهای «خریله و مالوجه» باید بگذری تا به روستای ۲۴۰ خانواری «قزلجه کند» برسی. روستایی که در همسایگی «بهارلو و داشکسن» قرار گرفته است.

اینجا هم رهگذر آنچنانی نمی‌بینی. دیگر بعد از ظهر شده و ساعت به وقت استراحت رسیده. ناچار می‌شوی سراغ دهیار روستا بروی و مزاحم اهالی نشوی.

در مسیری که داری به سمت منزل دهیار می‌روی تانکرهای آب را می‌بینی. اینجا هم نور خورشید به تانکرها امان نمی‌دهد.

«نامدار عبدی» خانه نیست. مجبور می‌شوی تلفنی با او تماس بگیری. پشت تلفن با عذرخواهی از اینکه در روستا نیست شروع می‌کند به دردنامه ای که در روستا حاکم است. در «قزلجه کند» هم آبرسانی سیار می‌شود اما اینجا آن طور که دهیار می‌گوید مرتب نیست. «به روستا با تانکر آبرسانی می‌شود آن هم نه هر روز و نه به طور مرتب بلکه هفته‌ای یک بار و گاهی اوقات هم دیرتر! ده تا تانکر آب داخل روستا وجود دارد اما وقتی به طور مرتب آبرسانی نمی‌شود نه کافی است و نه به درد می‌خورد.»

او هم آلودگی آب را به خاطر وجود آرسنیک از معدن طلا می‌داند. «مدت ده سالی هست که این وضعیت را داریم به خاطر معدن طلا آب دچار آرسنیک شده و قابل استفاده نیست اما دروغ چرا نزدیک به ۷۰ درصد از مردم استفاده می‌کنند. خب ناچارند چه کنند. خود من هم استفاده می‌کنم.»

این را که می‌گوید از او می‌پرسی نگران نیستند که دچار بیماری شوند؟ «نگران که هستیم اما چه کنیم وقتی آب نیست!؟ چاره‌ای نداریم… کاری برایمان نمی‌کنند.»

مطابق سخنان «عبدی» برای روستا لوله کشی انجام شده و منبع آب زده اند اما به دلیل نبود آب شرب بدون استفاده مانده است و مسئولان ۴ سال تمام وعده انتقال آب و راه اندازی منبع را می‌دهند و هنوز که هنوز است خبری نیست.

او معتقد است استفاده از آب آلوده بسیار خطر دارد و در آینده اثرات خود را نشان می‌دهد به طوری که دیگر جبران نمی‌شود.

از «قزلجه کند» هم تعدادی در معدن مشغول به کارند و هرچند اشتغالزایی داشته برای اهالی روستا اما در برابر ضرری که به گفته اهالی دارد، چندان نیست.

صدای پای آب نمی آید

صف دبه‌های آب هنوز ادامه دارد. دختربچه‌ها و پسربچه‌ها به زیر تانکر رفته اند و همان جا دل سیر از آب می‌نوشند. زنان زیر شلاق سوزان آفتاب منتظرند نوبتشان برسد تا سهمیه آب خود را ببرند.

امثال «باجی نیمتاج» دوست دارند یک بار دیگر بعد از سال‌ها صدای پای آب را در روستایشان بشنوند… صدایی که حق اولیه یک انسان است. حقی به نام مایه حیات...

* گزارش و عکس: زیبا امیدی فر

کد خبر 340750

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha