خبرگزاری کردپرس _ زندگی مهجورانه و درویشانه ی مرحوم پرویز اعراضی مشهور به آمیرزای شاعر، گواهی بر بی وفایی و قدرناشناسی مردم شهر بود. شهروند شریف و هنرمندی که لحظه لحظه های عمر خویش را برای تعهد به شهر و نقد احوالات اجتماعی صرف کرد و در گوشه ی مهجور از حواشی شهر زیست و جان خویش را به جانان تسلیم کرد و غریبانه تر نیز به خاک سپرده شد.
بی تعارف باید گفت که کرمانشاهیان کمتر قدر داشته هایشان را دانسته و بیشتر در پی تکریم صاحبان ثروت و قدرت بوده اند.
به مصداق و گواه می توان شان اجتماعی و مراسم فاتحه بستگان نوکیسگانی که کیسه بسیاری شان بواسطه رانت و قاچاق و هزار اما و اگر اندوخته شده است را با اهالی ادب و شعر قیاس کرد. آن طرف سیل مکرر دسته های مردم و تاج های گل و این طرف تنهایی و غریبی و بی کسی ... .
واقع ماجرا این است که نه مسئولین شهر و استان درکی از اهمیت اهالی ادب و دغدغه مندان فرهنگ دارند و نه مردم، شان این بزرگان را چنان که شایسته است، ارجمند می دارند که بازخورد این کژکارکردها و قدرناشناسی هم شهری می شود عاری از هر سرمایه ی نمادین و هر هویت فرهنگی.
شهری که نسل های جدیدش با بزرگانش غریبه اند. شهری که در آن قانون مندی مهمترین دلیل عقب ماندگی تعبیر می شود و قانون گریزی و عرف ستیزی، شاخصی برای ترقی و رشد و صدر نشینی! شهری که صاحبان میزهای فرهنگی اش، غریب ترین اند با فرهنگ!
بهر روی، آمیرزای شاعر هم چون دیگر دغدغه مندان شهر، غریب و مهجور در همین شهر گذشت و در گذشت! و احتمالا چون امثال مشی برا (مرحوم صالحی تبار)، مرحوم ثریا شیرزادی ، مرحوم شامی و دهها تن دیگر، در خاطر خیابان های شهر به فراموشی خواهد رفت. شهری که سالهای سال است که خیابان هایش، کوچه هایش، میدان هایش که مدیرانش به آلزایمر فرهنگی دچارند.
شهری که دیگر آن شهر نیست...
نظر شما