ای دوست از فسانه تقدیر لب ببند
مهمان ما نصیب زخوان قضا نخواست
با ما مکن ستیزه که ما را گنه نکشت
ای مدعی، الهة معنی تو را نخواست
کشتی شکستهای که به توفان عنان سپرد
پرتو، هدایت از مدد ناخدا نخواست
خبر درگذشت پرتو کرمانشاهی، شاعر برجسته صاحب سبک و نو آور که بیمدعا و خاموش به آفرینش تصاویر و مضامین زیبای شاعرانه میپرداخت، خبر ناخوشایند و اندوهباری برای اهل ادبیات و علاقمندان به شعر پارسی بود. سوگ شاعرانی چون پرتو، عزای مردم صاحبنظر و دارای فضل و کمال است؛ زیرا در سرزمینی که شعر پارسی، همچون رشتهای از جنگلها و بوستانهای انبوه و زیبا، درهم تنیده است و هر چشم اندازی از جمال و خیال که در تصور آید به آن نقش بسته، یافتن سخن سرایی که بتواند حرفی برای گفتن و نظمی برای ماندن و دفتری برای خواندن داشته باشد، غنیمتی است. غوغای شاعران ایران غیرقابل وصف و از شگفتیهای عالم معناست. جایی که حکمت و شعر، زیبایی و تعالی به هم در می آمیزد و خواننده را به دور از آنجه اسیرش کرده یا از صفای عالم دور و در تنگنای روز مرگی محصورش ساخته، بر میکشد و تعالی میبخشد.
به گفته معلم اول ارسطو، پالایش میکند. کاتارسیس (Catharsis) و تعالی میبخشد. شعر پارسی این گونه همچون ارمغانی از جهان فرهنگ و حکمت و هنر، شاعران و شعرشناسان و مردمان خردمند و صاحبنظر را قدر و بهایی میدهد تا در این دو روزه عمر، با عشق و زیبایی به سر برند و خود را در دریایی بیپایان از مضامین و تصاویر و پیوندهای بیکران و رنگارنگ باز یابند و باز زایند و از هر چه هست و نیست بهرهای نیک گیرند.
سخن دراز شد و این چند نکته از آن رو گفته شد تا بدانیم شاعر شدن و واجُستنِ حسن ادب در این میانه و میدان یافتن چه کار دشوار و سختی است. در آوردگاه تجارت شاعرانه، سربرآوردن و حرفی برای گفتن داشتن، ارزش و اهمیتی دیگر دارد و پرتو کرمانشاهی عزیز و فقید در این راه گامهایی برداشت و آفرینش شاعرانه معاصر را غنایی داد. بیآنکه بخواهیم اهل ا غراق و پرگویی کنیم و یا وصفی فراتر از حقیقت را به آن گرامی تازه درگذشته نسبت دهم، باید احترام و کوشش او را ارج بگذاریم.
پرتو کرمانشاهی، نام شاعرانه و تخلص علیاشرف نوبتی، سراینده کُرد معاصر است که دقیقاً ۹۰ سال پیش، در روز ۶ مهر ۱۳۱۰ خورشیدی پای به این جهان ناپایدار و گذران نهاد. در احوالش نوشتهاند که از طرف پدر اصالت بختیاری داست و در هنگامه اضطراب و پریشانی مملکت و شورش و سرکوب بختیاریها، پدربزرگش به اجبار به کرمانشاه کوچانده شده بود. به این ترتیب پرتو در دوسامانه ادبی بیهمتا و عظیم ایرانزمین، یعنی فرهنگ و سرزمینهای کُردی در غرب زاگرس و زبان فارسی در مناطق شرقی آن رشته کوه سربلند، پرورش یافت و وارد حیطه ادب شاعرانه شد. خوشبختانه در سالهای اخیر آقایان رحیمی و کهریزی، با مقدمهای از استاد و دانشور گرانمایه دکتر محمدعلی سلطانی، کتاب «پرتو مهر» را به عنوان ارجنامه و در گرامیداشت و شناخت پرتو، به ثمر رسانده و به عنوان اثری پرمایه و چشم نواز، منتشر کردند که اینک راهنمای شناخت آن شاعر فقید است. شعرهای پرتو، در چند مجموعهای که در اختیار ماست، همانند یدالله بهزاد و لاهوتی و نواب صفا و معینی کرمانشاهی و دیگر شاعران برجسته این دیار، نوکلاسیک است. یعنی فرمهای سنتی و مضامین معاصر را در هم تنیده و آرزوها و عواطف و صدای مردم زمانه را بازتاب میدهد. او به کردی نیز میسرود و در این حیطه محبوب و موفق بود. نه تنها کردی کلاسیک که به لهجه فارسی کرمانشاهی هم در آخرین اثرش «کوچه باغیها» شعرهایی دیده میشود. به درستی در سالهای اخیر از پرتو به عنوان یکی از مفاخر کردستان تجلیل شد. او پس از بهزاد، نمایندهای شایسته برای شعر معاصر کرمانشاه بود. پرتو محبوب و فروتن بود و همشهریانش چنان دوستش میداشتند که یک روز (۲۷ اردیبهشت) را به عنوان «روز پرتو کرمانشاهی» عنوان داده و در آن روز به جشن و سخنرانی و مقاله و کلیپهای مجازی و نشستهای اینترنتی درباره او، و نیز از شعرا و ادبیات و مسائل پیوسته با آن سخن میگفتند. غزلهای کردی و برخی اشعار پرتو در آواز موزیسینهای برجسته اجرا شده است. محققان نوشتهاند که پرتو «در زمینه شعرهای کردی موفق شده تا ضمن سرایش شعرکردی بر وزن عروضی، به لحاظ زبانی نیز اصالتهای زبان شیرین و واژگان شیوای کردی را حفظ کند و حتی از درج واژگان پارسی نیز خودداری کرده است، با آنکه به شعر و زبان پارسی عشق و مهری بیپایان داشت. غزل معروف ارمنی (به کردی: ئهر مه نی) به آواز خوانندگان برجستة کرد خوانده شده بود. یکی از شعرهایش نیز به قلم سیامک گوران، استاد موسیقی دانشگاه رم، به زبان ایتالیایی برگردانده شده است.
پرتو کرمانشاهی در روز ۵ بهمن ماه جاری درگذشت گویی منتظر لحظهای بود که واپسین سفر آدمی آغاز میگرددو این از شعرش می تراود:
چون حبابی دیده وا کردیم در دریای هیچ
عمر بگذشت ای دریغا بر سر سودای هیچ
در میان جنگلی از آهن و دود و غبار
شهر هیچستان ما را بین و این غوغای هیچ
جعبه شهر فرنگ است و به هرسازی در آن
صورتکهایی که میخندند بر سیمای هیچ
بر سر آمال خود، بیدست و پایان پایمال
وانکه را دست است، پا بنهاده بر سودای هیچ
مُهرِ بی مِهری نهاده بر جبینِها داغها
در فسونِ لفظها پنهان شده معنای هیچ
خسته از نیرنگ و افسون چشمها و گوشها
تا که میکوبد براین طبل بلند آوای هیچ
آی باران! گر همه دُردانه داری زینهار
جز گلِ حسرت نخواهی چید ازین صحرای هیچ
شمع من! مستانه می رقصی در آغوش نسیم
بالش تا از روزنی سر بر کند فردای هیچ
خود گریزی خستهام، آیا پناهی مانده است
ای کدامین کوچة متروک و ای دنیای هیچ
شعر ما، پرتو در این آشفته بازار ریا
همچو تشریفی است کآویزند بر بالای هیچ
منبع : ضمیمیه فرهنگی اطلاعات چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۰
نظر شما