آنکه هر دم هوس سوختن ما میکرد،
کاش میآمد و از دور تماشا میکرد.
"بسوزیم و بسازیم" ضربالمثلی است همسال با روزگار، و "سوختن و ساختن" نیز که همخانواده آن است، هزاران نسل از مردم رنجکشیده این سرزمین را سوزانده و شوربختانه هنوز سرمشق زندگی نسلهای پایمال جامعه ماست.
مرگ دردناک و فجیع خاکسترنشین فقر، کارگر بیکار از شهر کرمانشاه که برای احقاق حقوقش در اوج سلامت بعد از چهل سالگی خود را از زندگی محروم کرد و درد مضاعف بعضی مدعیان دموکراسیخواهی و حمایت از حقوق جامعه که سر در صندوق یارانههای آنچنانی دارند و در فقدان نازپروردگان تنعم، زمین و زمان را سوگوار میخواهند و قهوهجوش و قوری و قلیان طلب میکنند، درگذشتگانی که حتی از این دیار هم عبور نکردهاند، بهسادگی از کنار قضیه میگذرند و یا دردناکتر آنکه به شیوه راپورتچیان ماورای قفقاز و خفیهنویسان سنتی برگههای تاریخ اجتماعی را اخته میکنند و شغل نداشته را جایگزین نام و نشان یک انسان مینمایند که؛ یک کارگر ساختمانی خودسوزی کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان سپرد! غافل از اینکه این خبر وحشتناک برگی دردآلود از تاریخ اجتماعی یک سرزمین است.
زمانی که ساکنان از شیخ و شاب در هفت توی خانه گرم و بستر نرم از وحشت جهانپیمای بیپای ویروس کرونا پناه گرفتهاند، یک انسان از فرط فقر و غلیان غیرت که توان تهیدستی در برابر خانواده را ندارد، به عنوان اعتراض بی آنکه آسیبی به کسی برساند یا اندوخته ملتی را برباید یا رنجی را بر دیگری تحمیل کند، مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد.
سکته زن کوخنشین سالمند در حاشیه شهر!؟ امروز به گونهای دیگر به شهر کرمانشاه وارد شده است تا بدانیم در خانههای آنان که در چهار دهه پیش ولینعمت مسئولان خوانده میشدند، چه میگذرد ...
این ضایعه اسفناک را به جامعه کارگران شرافتمند و بیکار کرمانشاه و خانواده سربلند درگذشته غیور جانباخته بیگناه، که رنج آنها زاییده زندگانی زهرآلود زالوصفتان غارتگر و اختلاسگران و ... این سرزمین زخمخورده است، تسلیت میگویم.
و سخن آخر اینکه جناب آقای روحانی همانطور که در سفرتان به کرمانشاه فریاد زدم و شنیده نشد و گفتید کارها با فریاد درست نمیشود، امروز بیداد کار را از فریاد گذرانده است. این عفونتهای زیر پوست شهر از کرونا خطرناکتر است به حدی که کرونا را سپر خود قرار داده است. این درد فراگیر در ایام زمامداری شما اتفاق میافتد و در تاریخ سیاسی آینده نوشته خواهد شد، زندگی روزمره یک کارگر یا کارمند که در قله قناعت به سر میبرد و از محصولات وطنی شتوی و صیفی و لبنی ارتزاق میکند و با قوت لایموت میسازد، هیچ ربطی علیالظاهر به امور خارجه ندارد، تشکیل کار گروه بعد از اتفاقات، نوشداروی بعد از مرگ سهراب است و سخن مردمی که میسوزند و میسازند این است که؛
"احساس سوختن به تماشا نمیشود
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم".
کاش یک روز فقط یک روز در میان زندگی مردم قرار بگیرید.
نظر شما