خبرگزاری کردپرس _ شب بود، برف می بارید، تا نصفه های شب با ذوق تمام کنار پنجره به رقص دانه های برف خیره شدیم. چند سالی می شد که چنین بارشی نیامده بود، حق داشتیم خوشحال باشیم. البته یک ماهی می شد که برف سنگینی سراسر میهن را پوشانده بود.
شب از نیمه گذشته بود، وسایل مورد نیاز صعود را توی کوله ام، چیدم و تصمیم گرفتم فردا کوه بروم.
صبح زود پا که توی توی حیاط و کوچه گذاشتم برف تا زیر زانو می رسید. هوا آفتابی بود و خیلی مشتاق بودم از کوهستان پر برف بالا بروم و در هوای دل انگیز در میان مه و ابر پرواز کنم. قله ی مورد نظرم فرخشاه بود به ارتفاع ۲۴۴۵ متر، البته به نظر بعضی از کوهنوردان: ای بابا این که قله ی فرخشاده، چیزی نیست!؟ ولی من می دانستم که چهره و شرایط سخت کوهستان با بارش برف فراوان آن چنان دگرگون می شود که هر عاشقی را بی قرار می کند و کوهستان را نباید دست کم گرفت.
به سر خیابان که رسیدم، درختان بلوار تاق بستان بلور آجین با تمام زیبایی جلوه گری می کردند. وسیله نقلیه نبود، اما چون محل سکونتم نزدیک کوه بود، پیاده می روم پارک کوهستان و پای کوه وارد مسیر صعود به طرف قله می شوم، صخره ها از برف پوشیده شده بودند و از سقف کلاهک ها قندیل ها در فضای معلق یخ زده بودند.
سال ها در کوهستان در هوای گرم و سرد به دفعات شاهد گریه ی قندیل ها بوده ام، زمانی آفتاب که بر صخره ها می تابد و دما ی هوا بالا می رود قندیل ها همچون صاحبان عزا که برای عزیزان از دست رفته ی خود اشک می ریزند، این قندیل ها نیز قطره قطره اشک می ریزند و ناگهان سقوط می کنند و با بر خورد بر سنگ ها مانند شیشه های کریستال از هم متلاشی می شوند.
برف کوبی را شروع می کنم، روی صخره های شیب دار برف آبه ها جویبار مانند سمفونی ملایمی می نوازند. بعد از شیب "سرخه ری" به سمت دره عقاب ها نیزه ی خورشید در سنگآبی می تابید و نور آن مانند برق شمشیر چشم را به خود خیره می کرد.
ارتفاع می گیرم ، در دور دست ها قله ماسی، تنگ کنشت، مانگ هلات، جبهه شمالی کوه پراو از برف پوشیده شده بودند. در ابتدای دره ی مشرفِ به قله چشم اندازی زیبا به رویم گشوده شد،دراین جا درختچه ها همچون نو عروسان که به خود می نازند، بسیار شگفت انگیزند، عکس می گیرم.
همانطور که گفتم قله فرخشاه بلندترین قله در منطقه تاق بستان است و جبهه شمالی آن برف گیر و سایه سار است و بهمن خیز، ولی جنوبی آن آفتابگیر است، لذا بر اثر تابش نور خورشید صخره ها که آفتاب می گیرند هر لحظه از برف عریان تر می شوند، انگار می خواهند فوری لباس سفید را از تن به در آورند و هم آغوش آفتاب شوند.
سکوت است، زیر قله صبحانه می خورم، و درختچه ها پوشیده از برف شده اند در این جا آفتاب تیز تر و اشعه ی ماورائ بنفش چشم را می آزارد و من عینک ضد آفتاب همرا ه ندارم، اما با استفاده از کرم ضد آفتاب برای باردوم صورتم را می پوشانم.
در چند قدمی من پرنده ای عاشقانه می خواند و سکوت کوهستان را می شکند، به پایین نگاه می کنم، یک تیم چهار نفره در حال صعودند که احتمالا بالا بیایند، حس خوشایندی می گیرم، کنار صخره و در میان برف رد پای جانوری پیداست و این رد پا ذهنم را می کشاند به سمت وسوی لانه ها و آشیانه ی پرندگان که چگونه زمستان را سپری خواهند کرد!؟
کوله پشتی ام را می بندم و باتوم را در مشت می فشارم و صعودم را ادامه می دهم، چند هفته می شد که بارش برف قلل بلند و سراسر کشور را پوشانده بود و شمال کشور و ارتفاعات بلند و راه ها بسته شده بودند، و برای من سال های پر برف دوران کودکی را در ذهن تداعی می کرد.
یادش بخیر سال های خیلی دور بارش برف فراوان کوچه ها و پشت بام ها را هم سطح می کرد و بازی های کودکانه چه طعم شیرینی داشت. قله ام، به مناظر اطراف می نگرم،خطالرأس فرخشاه و نمای شمالی پراو از برف پوشیده شده بود، و از دور هر لحظه انتظار می رفت که بهمن ها حرکت کنند و غرش طوفان شروع شود، ارتفاعات نرامان و قله روین از میان ابرها با انبوهی از برف می درخشیدند.
بالای قله با حس خوبی چند قطعه عکس می گیرم و دلم نمی خواهد قله را ترک کنم، منتظر تیمی که از پایین در حال صعود بودند می مانم،اماپیدایشان نمی شود، قله را ترک می کنم، هنگام فرود مه غلیظی از دره ی عقاب ها رو به بالا ارتفاع می گرفت و از روی یال فرخشاه خود را به سمت قله می کشاند. البته برای صعود زمستانی اکثر کوهنوردان از طریق یال به قله فرخشاه صعود می کنند ، اما من موقع فرود سوار بر یال می شوم و در مه وابر فرود می آیم، درسته تنهام و ریسک کرده ام، اما فرود از یال زیبایی خاص خود را دارد، هنگام فرود برای یک لحظه مه کنار می رود و خورشید می درخشد واز دور شهر کرمانشاه از جمله کوه سفید از برف پوشیده شده وانتظار می رود که این بار شهر صورتش را بشوید و چهره شادی به خود بگیرد.
نظر شما