افراط، تفریط و حدیث آرزومندی سیاسی ما ایرانیان / دکتر سهراب دل‌انگیزان

سرویس کرمانشاه -دکتر سهراب دل‏‌انگیزان استاد گروه اقتصاد دانشگاه رازی و عضو انجمن اقتصاددانان ایران در مطلب تازه خویش مروری بر فراز و نشیب های تحولات توسعه‌ای ایران از مشروطه تا دوران کنونی انجام داده است و سپس به تشریح راهکارهای خود برای دستیابی به یک توسعه مبتنی بر عقلانیت و رواداری پرداخته که در ادامه می‌خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ شاید رفتار ما ایرانیان، از تاریخ قاجار به بعد، بتواند تا حدودی ویژگی‌های ژنتیکی سیاست ورزی و سیاست خواهی ایرانیان را بنمایاند. تا قبل از مشروطه، استبداد زدگی شدید و رفتاری ملون در مقابل قدرت و افراط در چاپلوسی، نخبگان حقیقی را همه کشتند و مردم در مرگ این بزرگان شیرینی پخش کردند و کافر و ... خواندندشان.

بعد از مشروطه عرصه ای آشفته از منورالفکری و رعیتی که میل مدرنیته داشتند. روزنامه نگارانی که تشنج سیاسی را بر آرامش ترجیح می‌دادند و رعیتی که در دام متوهمان روشنفکری، همچون موجی در دریا به تلاطم. نمایندگان مجلس نیز اگر چه از رجال بودند، ولی منافع شخصی خود را بر رونق کشور برتری داده و مسیر نمایندگی برای آنها مسیر قدرت و ثروت بود.

در زمان رضاخان مسیرها پالوده و هموار نشد، بلکه پادشاهی بر سرکار آمد که رشد و موفقیت سلطنت خود را در همراهی با مدرنیته و بازسازی زیرساخت‌های کشور تعریف کرد. موفقیت‌های پهلوی اول البته که در ابتدا از همراهی کمتر از بیست مرد فرهیخته شجاعی بود که در اروپا، مدرنیته و تجدد را درک کرده و سازمان و نهادهای مدرن جهان پیشرفته را در ایران و البته زیر سایه قدرت رضاشاهی ساختند، ولی در ادامه حکومت رضا شاه تک تک به حیله کینه او گرفتار آمده و کشته شدند. اما مردم همچنان همان مردم زمان قاجار بودند. بدون تقریبا هیچگونه تغییری. اگرچه نظام آموزش و پرورش به سمت ساختار و معلمین و محتوای جدید میرفت، ولی نهادهای سنتی آموزش، قدرت، تصمیم گیری، فرهنگ و جامعه، همچنان بر همان پاشنه سابق بودند. لذا اگر چه حضور نمادهای مدرن، تا حدودی در زندگی عامه، تسهیل و تنوع ایجاد می‌کرد و زیر ساختهای ایجاد شده ی سخت و نرم توانسته بودند ظرفیت پذیرندگی تجدد و سرمایه گذاری تولیدی و تجاری را بوجود آورند. ولی نهادهای اصیل اجتماعی تقریبا سخت جان، در زیر پوست این تجدد گرایی، همچنان زیست می‌کردند.

دولت البته ساختاری کاملا مدرن یافت و کیفیت بالاتری در پذیرش وظیفه بروکراسی به خویش گرفت. ولی دموکراسی که اساس یک حاکمیت مدرن و تربیت و چرخش درست شایستگان در فرایندهای قانونگذاری و قدرت بود، زیر فشار استبداد، هیچ قوت نیافت و به بلوغ نرسید. لذا همچون اتومبیل و ساختمان‌های شیک که برون‌زا مانده و توان تولید و زایش درونی نیافتند، قانونگرایی و نمایندگی مجلس و قانونگذاری نیز همچنان برون‌زا و نازا باقی ماند. لذا هم نمایندگان آنانی بودند که شاه می‌خواست و هم قوانین مصوب مجلس همانهایی بودند که با ذات و خواست ملوکانه مصوب می‌گردید.

با این توضیح توسعه و توسعه خواهی در این دوران همچنان در دوره طفولیت خویش باقی ماند و همچون بازی کودکان، همه امور مرتبط با توسعه و مدرنیته حقیقی، نه در درون مایه خویش، بلکه در ظواهر و به شمایل بازی کودکان جاری بود و ریشه نداشت و نیافت.

بی ثباتی های ده سال آخر حاکمیت قاجارها و بی ثباتی های ده سال اول حکومت پهلوی دوم، همه‌ نشان از یک بازی بازی سیاسی در جامعه ای غیر بالغ میدهد.
بلوغ سیاسی یعنی مردمی که می‌دانند چه می‌خواهند و نخبگانی که چارچوب دقیق توسعه را درک کرده و به سوی آن در حرکت باشند. چنین حرکتی را در نخبگان روشنفکر نمی‌توانیم به دقت ببینیم و البته بی سوادی گسترده جمعیت نیز ظرفیت چنین خواستی را از هم می‌زداید.

در هشت سال نخست دهه بیست خورشیدی، کشور بیش از ده نخست وزیر عوض می‌کند.

در سال‌های پس از سی و دو نیز هرچند کشور صاحب یک دولت تا حدودی منظم شده بود و برنامه توسعه داشت، ولی در کنار ساختن زیرساخت‌های فیزیکی و تربیتی توسعه، تنها زمانی کشور واقعا به سمت تغییرات بنیادین حرکت کرد که انسجام مدیریتی، خواست شخص شاه و نیز مجموعه حکومت و مردم و نهادهای اجتماعی به سمت رشد بود.

دوره 1341 تا 1349 که به دوره عالیخانی معروف است و تقریبا زیرساخت‌ها و قابلیتهای تولیدی کشور در حوزه صنعت و تجارت بهبود جدی یافت. اما همین دوران نیز در پس از افزایش قیمت نفت و تغییر مسیر توسعه و رشد کشور به سمت و سوی ظاهر گرایی بیشتر به جای توسعه خواهی دقیق و عمیق، مشمول تک روی های شاه شده و بیماری هلندی و تورم و بازگشت به توهم دانایی و توانایی را که همچنان در ذهن خودپسند و ملی گرای ایرانی ها وجود دارد، بنیان توسعه درونزا را از هم زدود.

در پس از انقلاب می‌توان گفت یک بازگشت جدی به بنیان شکل گرفت. تقریبا هیچ نهادی از جلوه های مدرن و توسعه خواه، بدون تغییر باقی نماند. مصادره اموال کارآفرینان بزرگ و کوچک و پاکسازی دولت از بروکراتها، تغییر بنیادین در نظام تشخیص شایستگان و گمارش بروکراتها، تغییر تعریف روابط بین المللی کشور و مشروعیت یافتن حاکمیتی اعتلافی،  بنیانی بر شروعی مجدد و مبتنی بر نهادهایی سنتی و البته بدون تجربه دقیقی از کارآمدی و سازگاری با توسعه گذارد.

دهه نخست پس از انقلاب که پر بود از جنگ و عصبیت و خشونت حذف رقبا و اما در پس از آن، اگر چه در زمان رفسنجانی تغییراتی در راستای آزاد سازی اقتصاد به مانند و الگو گیری از چین شکل گرفت و در دوره خاتمی فرایندهایی از جنس توسعه سیاسی و اجتماعی دنبال شد و البته به ظاهر روابط بین المللی ترمیم گشت و سالی در جهان به استقبال خاتمی رئیس جمهور ایران، سال گفتگوی تمدنها نام گذاری شد، ولی درب همچنان بر همان پاشنه بود.

لذا رعیتی که در دوره قاجار از بی سوادی و حزب باد بودن رنج می‌برد، در این دوره نیز همچنان همان درد را داشت. با این تفاوت که تعریف بی سوادی عوض شده بود ولی حزب باد بودن در نهاد جامعه و آحاد آن همچنان نهان است.

افراط و تفریط پدیده ایست که نشان از بی درونمایگی اندیشگی، جذب در رفتارهای شدید احساسی و جداماندن از روشهای تشخیصی و تصمیمگیری عقلی دارد.

آموزه های نظام آموزش و پرورش مدرن، هرچه باشد، بنیاد عقلانیت و تفکر نقاد خلاق را در جامعه استوار  می‌سازد. لذا جامعه عاقل همان خواهد خواست که منفعت او را تضمین می‌کند. در جمع نیز یک دست نامرئی این منفعت های فردی را به منفعت جمعی تبدیل خواهد کرد. اما جامعه ای که اندیشه مبتنی بر عقلانیت منفعت جو نداشته و تمامی مبانی تشخیصی خود را از گذاره هایی عاطفی و احساسی و لزوما بدون ظرفیت نقدپذیری بگیرد، تمام تربیت را در آموزه هایی عاطفی و بدون قابلیت نقد دریافت کند و انسان شایسته را انسانی با قابلیتهای عصبیت و بدون ظرفیت نقد تعریف کند، آنگاه چگونه می‌توان انتظار داشت که بتواند توسعه خواهی و مدرنیته و تجدد درونزاد را از آن انتظار داشت.

لذا فضای تحقق نظام سیاسی دموکراتیک مدرن مبتنی بر کارآمدی عقلانی، فضایی است که نیاز به مردمانی با مجموعه مرجع تشخیص و تصمیم درونزاد عقلانی دارند. این در حالی است که نخبگان تعریف و تمجید شده کنونی جامعه ایران، دارای مجموعه مرجع تشخیصی مبتنی بر گذاره هایی احساسی و عاطفی و پذیرش شده از مسیر اصول اثباتی بدون نقد هستند. لذا هم نخبگانی احساسی و عاطفی بر جریان‌ها حاکمیت دارند و نمادهای موجود از جمهوریت و دموکراسی در بنیاد تعریف خویش جاری نشده اند، و هم مردمی با مجموعه مرجع تشخیص عاطفی و احساسی.

در این شرایط دولت قاعدتا منابع کمیاب خویش و جامعه را نه به سمت و سوی نیازهای عقلانی، بلکه به نیازهایی با تعاریف عاطفی و احساسی تخصیص خواهد داد و نخبگان حقیقی و دانشمندان واقعی از جامعه حذف یا انکار شده و نظامی از شایستگی برای انتخاب و بکارگماری شایستگان تعریف و جاری و استوار میگردد و شده است که نمی‌تواند، بروکرات‌های توسعه خواه بپرورد، انتخاب کند و به کار بگمارد. اما این فرآیند خودکاه و هدردهنده ی منابع تا کجا پیش خواهد رفت؟

به نظر می‌رسد چند سناریو بتوان بر این پاسخ دید.

سناریو نخست این است که تا نابودی کامل همه منابع شامل تخریب کامل محیط زیست، منابع آب، مهاجرت نخبگان و شایستگان و منابع مالی، نابودی همه زیر ساختها و مستهلک شدن همه سرمایه ها پیش می‌رود و در دل این جهل نابودگر، یک دگرگونی بزرگ جدید نهفته است.

سناریو دوم این است که این بحران از پس جریان‌های اصلاحجو و تغییر خواه متجدد و نوخاسته بر نمی آید و همین جریان‌های تجدید نظر طلب، حاکمیت کنونی را مجبور به تغییر در پارادایم‌های بنیادی خواهد کرد.

سناریو سوم این است که این تضاد درونی و بیرونی با نظام سیاسی، اقتصاد و تجارت جهانی، به سمت یک تضاد جدی بین المللی و جنگ بزرگ پیش می‌رود که همچون عراق زمان صدام، خساراتی بزرگتر از امکان جبران آنها را شکل دهد.

اما به نظر چه عاقلانه است؟

البته که برای جامعه ای باید عاقلانه صحبت کرد که بنیان‌های عقلانیت و تصمیم و تشخیص عقلی را ترجیح می‌دهند. اما به نظر سناریو دوم، یعنی سناریو اصلاح از درون و مدارای روبه عقلانیت، منطقی تر است. یعنی روشنفکران و خبرگان عقل‌گرای موجود جامعه، گفتگو و مذاکره جدی را با رواداری و مروت و همکاری با حاکمیت شروع کنند. با ذهنیتی توسعه خواه و جلوگیری از تقابل‌های خسارت بار، مسیری امن را برای بازسازی بنیان‌های سخت و نرم توسعه و پیشرفت، انتخاب و بکار بگیرند.

در این مسیر مهمترین چاله های چانه زنی در دو حوزه جدی قرار دارد. اول چانه زنی با صاحبان قدرت برای تغییر پارادایم اداره کشور و دوم چانه زنی با مردمی که دچار افراط و تفریط هستند به سمت عقلگرایی و رفتارهای عقلانی.

و البته اگر چنین نشود، افراط و تفریط اجتماعی با کوچکترین جرقه ای به خشونت و بحران تبدیل خواهد شد. اینجاست که کار خراب می‌شود و همه دستاوردهای شکل گرفته نابود خواهند شد. لذا بزرگترین ظرفیت شایستگی و شایستگان اصلاحجو و توسعه خواه جامعه امروزی این است که مدارا و عقلانیت را ترویج نمایند و از افراط و تفریط جلوگیری کنند.

توسعه راهی طولانی دارد و برای طی کردن آن باید همگرایی حاکمیت، شایستگان و مردم، در مسیرهایی که به عقلانیت ختم میشوند شکل گرفته باشد.

با این شرح باید بگویم افراط و تفریط را دشمن توسعه میدانم و هر گونه حرکت به سمت رواداری و مدارا و عقلانیت را، برای حاکمیت و برای مردم، در مسیر توسعه تعریف میکنم.

مرداد 1403
کرمانشاه

کد خبر 2774251

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha