برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی (ه.ا. سایه)
حلبچه و بخارا در ترازوی تاریخ
هشتصد سال پیش وقتی سپاهیان تموچین (چنگیز خان مغول) در ذی الحجۀ 616 ه.ق (زمستان سال 598 ه.ش) شهرِ عظیم و آبادِ بخارا (چشم و چراغ ماوراءالنهر و مرکز اجتماع علما، فضلا و دانشمندان) را به تَلی از خاک تبدیل کردند، فراریان از این شهر جز جامهای که بر تن داشتند نتوانستند چیز دیگری با خود بردارند. در این میان گفتۀ یکی از بخارائیان که توانسته بود جانِ سالم به خراسان بَرَد در جواب پرسش از وضعیت بخارا در زیر چتر شوم چکمهپوشان بی رحم مغول، جاودانه شد و در تاریخ ماند. او چه گفت؟
گفت: «آمدند و کَندَند و سوختند و کُشتند و بردند و رفتند.»
جوانترین شاهدان واقعۀ شوم، جانکاه و شعورآزارِ حلبچه (در واپسین روزهای زمستانِ 1366 ه.ش) اینک در مرز پنجاه سالگی ایستاده اند و کولهباری سی و یک ساله از خوشآیندهای زودگذر و بدآیندهای مانا و مستمر را به دوش می کشند. به راستی پدید آورندگان آن هنگامۀ بلا، بازیگران مؤثر و ناظرانِ خاموشِ قرار گرفتن این لکۀ ننگ بر دامان دهۀ پایانی قرن بیستم، در جواب این پرسش که «در حلبچه چه گذشت و چرا؟» چه پاسخی دارند؟
لەكەی ئەم نەنگە تا ڕۆژی مەحشەر
پاك نابێتەوە لە چارەی بەشەر (مرحوم سید ابراهیم ستوده)
اگر آن بخارایی جان و جامه را از شبیخون مغول به در بُرد، زنان، مردان و کودکانِ کُرد حلبچه درآغوش یکدیگر غنودند و هرآنچه را داشتند، تنها از پگاهی تا چاشتگاه به غبارِ گازهای «وی ایکس»، «سارین»، «تابون» و «خَردَل» سپردند. نجاتیافتگان نیز با پوستهای تاولزده و چشمان پرخون پذیرای درد و رنج بیماریهای نوپدید و ناشناختهای شدند که تا کنون گریبان خود و فرزندانشان را رهانکرده و معلوم نیست تا کدام آیندۀ دور، باید بارِ اختلالات ژنتیکی را بردوش بکشند؟
اگرمغولان پس از ورود به شهرِ بخارا، سوختند و کشتند، علی حسن المجید (مشهور به علی شیمیایی) بدون ورود به شهر حلبچه، نخست دستور شکستن دیوار صوتی توسط هواپیماها و بمباران معمولی را داد تا شیشۀ پنجره ها شکسته شود و کسی از تنفس گازهای سمی در امان نماند، سپس فرمان بارشِ باران سمی و خفهکننده را به قصد نابودی هر جنبندهای صادر کرد.
سوگ نوشتی بی پایان
این قلم در تمام سالهای پس از آن تراژدی، بضاعت اندک خویش را دستمایۀ بیان اندوهی سرشار نموده و درقالب کلمات در سالگردهای آن، چون شبنمی بر فضای پر غبارِ پیرامون بر افشانده است، از آن جملهاند:
سوکنامۀ حلبچه (سال ۷۷)
خرد و خَردَل (سال ۸۷)
نیمروزی شوم در نیمنگاه (سال ۹۱)
بر این باورم که احوال آن اهوال و شرح مبسوطِ سمومی که در آن حوادثِ ناگوار، ناجوانمردانه بر بوستان کردستان و گُلزار حلبچه رفت و غم نامه پرپر شدن پنج هزار استعداد را باید در هر عصر و نسلی فراخور فراخنای خود بر آفتاب افکند تا سره از ناسره و خادم از خائن تمیز یابد و عبرتی حاصل آید!
گزافه نیست اگر بگوییم بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۶ (ه.ش)برابر با (شانزدهم مارس ۱۹۸۸ م.) در گاهشمارهای گیتی با وجود وقایع پر فراز و فرود دیگر، هنوز یادآور بزرگترین هجوم شیمیایی مستقیم به یک منطقۀ شهری در تاریخ، نمایان است و شرحش بیپایان؛ «یک دهان خواهد به پهنای فلک.»
این ناروای تاریخ تنها بخشی از عملیات گستردۀ یک نسلکشی هفتماهه موسوم به انفال (بهمن ماه ۶۶ تا شهریور ۶۷ ه.ش) توسط روانپریشی مغرور (صدام حسین تکریتی) علیه مردمی غیرنظامی، و مظلوم، تنها به جرم کُرد بودن بود. این نسلکشی در مقابل چشم جهانیان منجر به نابودی ۴۲۰۰ روستا و قتل عام بیش از ۱۸۲۰۰۰ نفر مردم بیدفاع و دفن پیکر آنان با لودر و بولدوزر توسط ارتش و مأموران امن و مخابرات عراق شد. بیش از پانزده میلیون «مین» در خاک روستاها کاشته شد و ساکنانشان به اردوگاههای رژیم بعث منتقل شدند. به قولی این عملیات «بنیادهای زندگی را در کردستان زیر و رو کرد.»
در سالهای اخیر هر از چند گاهی شاهد خبرهایی هستیم که کودکان درماندۀ حلبچه،پس ازسالها سرگردانی در شهرهای مختلف ایران، عراق و اروپا، به کمک تستDNA شناسایی شده به مادران معمولا افسرده و خانوادههای ازهم پاشیده خود سپرده می شوند، که بررسی و آسیبشناسی آن مقولهای متفاوت است.
حکایت از چه کنم؟ سینه سینه درد است اینجا
هزار شعلۀ سوزان و آه سر د است اینجا (ه. ا. سایه)
داستانِ شرمساری
علم تجربی (Science) اگرچه بیگناه، در آوردگاه حلبچه شرمگین شد، چراکه نامعادلات حاکم بر آن روزگار، نتایج سالها آزمایش و جستجو و رنج طاقتفرسای شیمیستها و فیزیکدانها را در لابراتوارها، در اختیار بیشَرمانی فاشیست قرار داد تا در نهایت کینهتوزی و سنگدلی، نابجا به کارش گیرند و سالهای پایانی قرن بیستم را بر خلاف آغازش، که با برخاستن پرافتخار دود از رَوزَن کارخانههای صنعتی همراه بود، با صدای ضجه و فریاد بیگناهان کُرد و دود نکبتبار گازهای اعصاب درآمیزند.
گروهی دیگر که در هنگامۀ هولناک حلبچه مرعوب اردوگاه قدرت شدند و پژواک صدایشان راه به جایی نبرد، انسانمداران و هواداران حقوق بشر بودند که تنها پس از واقعه در حد امکانات محدود ارتباطی آن روز در قالب گروههای خبرنگاری و عکاسی، در انعکاس اخبار و تصاویرکوشیدند و مظلومیت انسان هایی بی گناه را در تصاویری چون عکس مشهور «کاک عمر خاور» فراروی جهانیان قرار دادند.
سوکمندانه دینمداران نیز مبهوت ماندند، آموزه های دینی و وحیانی (سورۀ مائده، آیۀ ۳۲)، قتل ناروای بیگناهی را چونان کشتن تمام مردم میداند، حال با قتل عام پنج هزار نفر در یک شهر چه باید کرد؟
وسخن آخر...جبرانِ ناممکن
میگویند وقتی لودویک نوبل برادر آلفرد نوبل مشهور ( مخترع دینامیت) در سال ۱۸۸۸ م. از دنیا رفت، روزنامهای فرانسوی به عمد یا اشتباه بر این اساس که آلفرد نوبل مرده است چنین نوشت: «فرشتۀ مرگ مرده است. دکتر آلفرد نوبل، مردی که برای ایجاد راهی برای کشتن افراد بیشتر در زمان کمتر ثروتمند شده بود، دیروز از دنیا رفت.»
انتشار این خبر آتشی در درون آلفردِ پنجاه و پنج ساله انداخت؛ مشهور شدن به «دلّالِ مرگ» پس از مرگ آزارش می داد.
در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟
که من خموشم و او در فغان و در غوغا است (حافظ)
سرانجام تنها یک سال قبل از مرگ، در۲۷ نوامبر۱۸۹۵ در اندیشه جبران، طی یک سخنرانی در پاریس بیشتر ثروت خود را به «جایزۀ نوبل» اختصاص داد تا هر سال به افراد شایسته بدون توجه به ملیتی خاص اهدا گردد.
و اینک .............
آیا مسببین پیدا یا پنهان، مستقیم یا غیرمستقیم جنایت هولناک حلبچه هنوز منتظر انتشار اخبار بیشتر رسوایی ناشی ازقتل عام یک شهرند؟ و.....
آیاجبرانی برای چنین جنایتی قابل تصور است؟
پاوه- اسفند ماه 97
نظر شما