آینه دارِ انسان و زمان  / حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه _ استاد حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان، به بهانه فرارسیدن 20 مهرماه روز بزرگداشت حافظ، شاعر بزرگ ایران زمین مطلبی به نگارش در آورده است که در ادامه می خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ 

حافظم در مجلسی دُردی‌کشم در محفلی

بنگر این شوخی که چون با خَلق، صنعت می‌کنم

بیستمین روز نخستین ماه خزان روز بزرگداشت بزرگی از بازیگران بازارِ بزرگ ادبِ این کهن بوم و بَر، خواجه شمس الدین محمد، حافظِ پُر رمز و راز شیراز است. زبان، زمانه و نشانه های حافظ از گذشته تا کنون توسط کسانی تبیین و رمز گشایی شده است که نام و آثارشان رعشه بر بضاعت اندکِ این قلم می افکند. اما چنان که جلال الدین سرود؛

آب جیحون را اگر نتوان کشید
هم ز قدرِ تشنگی نتوان بُرید

حافظ کیست؟ و چه می گوید؟

بر این باورم که بخش نخست پرسش را هم همه جواب می دهند وهم اینکه یکسان جواب می دهند. اما پاسخ بخش دوم نه آسان است و نه یکسان، براستی که هر کس با گشودن دیوان حافظ آنچه می خواهد، می یابد. انسان در متن و فرا متنِ این کمتر از ۵۰۰ غزل غرق می شود و دیالوگی را ترتیب می دهد و در آنهاچون آینه ای احوال زمان، نقش های متفاوت کُنشگران و نیز موقعیت و سَمت و سویِ خود را در قالب الفاظی کوتاه اما پُر معنا به تماشا می نشیند؛

بیا و حالِ اهلِ دَرد بشنو
به لفظِ اندک و معنی بسیار

گاهی فروبستگی های جامعه را به تصویر می کشد و گریز از گزند را توصیه می کند؛

«ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد

گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان

کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد

به آب دیده بشوییم خرقه ها از مَی

که موسم وَرَع و روزگار پرهیز است

در آستین مُرَقَع پیاله پنهان کن

که همچو چشم صُراحی زمانه خون ریز است»

اما در فضا و نگاهی دیگرنقدهای گستاخانهٔ خویش را بر آفتاب می افکند و تازیانهٔ عریان اعتراض را بر ظاهر سازی و چندچهره گی  جاری و ساری در جامعه فرود می آورد؛

«شد آن که اهلِ نظر بر کناره می‌رفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به صوتِ چنگ بگوییم آن حکایت‌ها
که از نهفتنِ آن دیگِ سینه می‌زد جوش
ز کویِ میکده دوشش به دوش می‌بُردند
امامِ شهر که سجاده می‌کشید به دوش
دلا دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات
مکن به فسق مباهات و زُهد هم مَفُروش»

گاهی تناقض هارا نشانه می گیرد و بسیاری پرسش ،تحلیل و تبیین دراز دامن را در بیتی کوتاه جای می دهد. متقلّبی که صرّاف شهر است و فقیهی که یارای صدور فتوای درست را ندارد؛

«فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که مَی حرام ولی بِه ز مال اوقاف است
خموش حافظ و این نکته‌های چون زرِ سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است»

*براستی چرا آن فقیه یا عالِم و واعظ در زمان هوشیاری چنین فتوایی صادر نمی کند؟

«واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند!
مشکلی دارم، زِ دانشمندِ مجلس بازپرس
توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟
گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری
کاین همه قَلب و دَغَل در کارِداور می‌کنند»

حافظ طراح زبردست پارادوکس هاست و جالب است که گاهی تناقض نماها را چنان شکَر آمیز می کند که جز سکوتی حیرت انگیز نمی ماند،

«در خراباتِ مُغان نورِ خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
هر دَم از رویِ تو نقشی زَنَدَم راهِ خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم»
                         ***
«نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد»
                      ***
«یاد باد آن که نَهانَت نظری با ما بود
رَقَمِ مِهرِ تو بر چهرهٔ ما پیدا بود
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود»

و کلام آخر؛ به جرئت می توان گفت و بزرگان هم گفته اند(کدکنی. این کیمیای هستی، ص۲۱۲) که حافظ در نهایت آزادی و رهایی را رصد می کند

«روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم
در لباسِ فقر کارِ اهلِ دولت می‌کنم
واعظِ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم»

کد خبر 2776260

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha