خبرگزاری کردپرس _
مەرگ= مرگ- مُردَن
چەنی= همراه
ھاوماڵ - ھاوماڵی= همسایه - همشهری ( کسانی که منافع مشترک دارند)
جەژنەنە= جشن است.
(مردن همراه با همسایه و همشهری، جشن است).
رُستنگاه ضرب المثل:
چرایی برآمدن این ضرب المثل و نشستنش بر لبان هورامان نشینان را، چون بسیاری دیگر باید در کتابِ پُربرگِ جغرافیا و فرهنگِ وزین و قرین باصخره و سنگِ این منطقه جستجو کرد.سرفرازانه زیستن در کَمَر کِش شیب دارِ کوه ، تنگ نای دره ، گذرگاهِ پر پیچ و خم و… ، به ساکن هورامان ،کمتر مجال «خود خواهی»،« تک اندیشی» و «تک رَوی» داده است و بلکه پرچمِ«دیگر خواهی» و «با هم بودن» را در هنگامه های سخت و حساس بر افراشته است.
مراجعه به پاره ای از اسناد موجود در بایگانی های خانوادگی نشان دهندهٔ وجود پاره ای پیمان نامه ها است که به دلایل مختلف و در وقایع متفاوت نوشته شده اند، که در آنها هر تهدیدی حتی در حوزهٔ فردی، مشکلی جمعی محسوب شده است.
نقطهٔ کانونی ضرب المثل در کلام نامداران ادب؛
کلام زرّین و هزار سالهٔ ابوالحسن خرقانی(۳۵۳-۴۲۵ق):
استاد شفیعی کدکنی در کتاب نوشته بر دریا عبارتی از خرقانی نقل می کند که می توان آن را نقطهٔ اوجِ دیگر خواهی بر آمده از نوع نگاه به هستی توسط عرفا دانست؛«اگر از ترکستان تا درِ شام کسی را قَدَمی در سنگی آید، زیانِ آن مرا است از آنِ من است، تادر شام اندوهی در دلی است، آن دل از آنِ من است».
سعدی(۶۰۶-۶۹۰ق) :
بدون شک، تنها زندگی کردن، حتی درصورت امکان، مطلوب نیست. اما باهم بودن نیز بدون هماهنگ عمل کردن، هیچ کس را به مقصد نمی رساند و هماهنگی هم زمانی ایجاد می شود که فرد به منشور بلند و نام آشنای مصلحِ شیراز نشین (سعدی) در عمل ایمان داشته باشد که؛
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی.
نیمایوشیج (۱۲۷۶-۱۳۳۸خ):
پس از پذیرش منشور سعدی است که هر کسی دیگری را نه تنها بیگانه و بیرون از خود فرض نمی کند، بلکه او را پاره ای از تنِ خویش می داند. به گفتهٔ نیمادر بخشی از شعر«خونریزی» سروده شده در تابستان سال ۱۳۳۱(ه.ش) در یوش؛
من به تن دَردَم نیست
یک تبِ سرکش، تنها پَکَرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگِ من از تن من سفت و سَقَط شلاقی ست
که فرود آمده سوزان
دَم به دَم در تن من
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که در این معرکه انداخته اند.
ماموستاقانع(۱۲۷۷-۱۳۴۴خ):
باهم بودن و هماهنگ عمل کردن، عقل محوری و عبور از احساسات و بزم و صفای فردی ، می تواند نوید بخش بالندگی در عرصه های مختلف گردد. دوری از ناهماهنگ بودن با شهروندانِ هم سرنوشت و همراهی آنها در لحظات حساس ، در ابیاتی صریح خطاب به شهروندان کُرد،توسط ماموستا قانعِ (همیشه غیر قانع به وضعیت زمان خود)، زیر عنوان بانگی ئاگاداری (اعلام هشدار) چنین بیان شده است؛
دە کوردە گیانەکەم، بەزموو سەفا بەس
سەفای پڕ زەحمەتی باری جەفا بەس
تەجمۆع باعیسی تەشکیلە بۆ تۆ
لە گەل ھاو ماڵەکەت، حەربوو وەغا بەس
سهراب سپهری(۱۳۰۷-۱۳۵۹خ) در بخشی از «صدای پای آب» تابلوی زیبایی از دیگر خواهی و رهایی از خودمحوری و همراهی با مردم را، با سبک ویژهٔ خویش ترسیم می کند، او از چتری که مانع باران است بیزاری می جوید وهم پای مردم، همه چیز را زیر باران می کشاند؛
چتر ها را باید بست،
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
باهمه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
و سر انجام …هورامان نشینان پا را فراتر نهاده و حتی مرگ به ظاهر تلخ را همراه دیگر هم سرنوشتان، شیرین دانسته و نوعی جشن می دانند ؛مەرگ چەنی ھاوماڵی جەژنەنە
نظر شما