خبرگزاری کردپرس _
کسی باور نخواهد کرد
اما من به چشم خویش می بینم
که مردی پیش چشم خلق بی فریاد می میرد…
( بخشی از آوای درون- فریدون مشیری)
اردیبهشتی دیگر فرا رسید و در انتهای هفتهٔ دومش بر اساس عادت، نه جهت رعایت، بازارِ از علم گفتن و معلم را ستودن گرم شده و پرچم های ستایش دانایی و نقشش در شکوفایی بر افراشته می شوند.
پس از یک هفته، خروش خطابه و گفتار فرو می نشیند و دفترِ نوشتار بسته می شود، تا سال و اردیبهشتی دیگر. اما آنچه پابرجا و باقی است و در صد دفتر نمی گُنجَد،حسب الحال و رنج نامهٔ منزلتی و معیشتی معلمان و بازنشستگان است. تکرار بی سرانجام این هفته ها،بر همگان آشکار نموده، که کلید گشایش قفل های فروبستهٔ مشکلات متولیان تعلیم و تربیت را نباید در برپایی پر طمطراق روز و هفته جستجو کرد. براستی پنهان گاهِ این حلقهٔ مفقوده کجاست؟ که به ریش تمامی تلاش هایی که او را نادیده می گیرند، می خندد و بسیار آسان هر طرح و برنامه ای را که از او مایه نگرفته باشد، عقیم و بی سرانجام و گاهی بد سرانجام می کند. شاید شگفت انگیز باشد، اگر بگوییم؛ جواب کلی به این پرسش قریب هشتصد سال پیش،چنین بر برزبان مولانا جلال الدین نشست؛
فرعِ دید آمد عمل، بیهیچ شک
پس نباشد مردم، الاّ مَردُمَک
یا به زبان امروزیِ سهراب؛ ما هیچ، ما نگاه …
هیچ چیزی در عمل ظهور نمی کند و عیان نمی شود، مگر آنکه قبلاً از راه نظر در ذهن نهان شده باشد. به زبانی دیگر؛ اَعمال هر شخص یا جمعی، از فکر و آنچه در ذهنشان می گذرد مایه می گیرد.
معنی هر متنی به نوع خوانش آن بستگی دارد و خوانش نیز به نوع نگاه وابسته است. معلم و جایگاهش در جامعه، داده ها به او و انتظارات از او، جایگاه دانایی و علم، آموزش و پرورش، آموزش عالی، بازنشسته، دانش آموز، دانشجو و … چونان کتاب یا متونی فراروی تصمیم سازان و مدیران ِ بالا دستی قرار گرفته اند و درقاب مَردُمَک و مطابق اندیشهٔ آنان تعبیر، تفسیر و تبلیغ می شوند. اینجاست که باز هم به گفتهٔ مولانا؛
گر گُل است اندیشهٔ تو، گلشنی
ور بوَد خاری، تو هیمهٔ گُلخَنی
دگرگونی رابطهٔ «توانایی» و «دانایی»
کمتر کسی را می توان سراغ گرفت که تحصیل در مدارس به سبک جدید (از مشروطه به بعد) را تجربه کرده باشد و با این نیم بیت کوتاه و بسیار پُر بهای فردوسی(نوشته شده بر روی جلد و نخستین صفحهٔ اغلب کتاب های درسی)، بزرگ نشده و خاطره نداشته باشدکه؛
توانا بوَد هر که دانا بود. پیام روشن است؛ توانایی پس از دانایی است. به عبارت دیگر باید بنویسیم؛ توانا بود، هر که دانا بود. (،) ویرگول یا کاما که علامت مکث کوتاه است پس از «بوَدِ» اول قرار دارد (کسی که داناست، از توانایی برخوردار است). مشکل وقتی پدید می آید که ساز و کارها در جامعه به گونه ای رقم می خورد که با جا به جا کردن یک «کاما» کُما ایجاد می کند.
می نویسند؛ توانا بود هر که، دانا بود. و معنا دگرگون می شود ؛ (قدرتمند داناست) البته منظور از قدرت در این نوع خوانش ، نوعی از قدرت است که در اختیار معلم نیست و اینجاست که دیوار معلم کوتاه می شود و از وَرای این مَردُمَک است که او دیگر اَولَویَّت ندارد و به چشم نمی آید.سخن در مورد، قدرت و چگونگی آن، قدرت پنهان معلمان و چرایی و چگونگی جابجایی این (کاما)، فراوان است اما موضوع این یادداشت نیست. به قول مرحوم پرتو کرمانشاهی خطاب به جنگل؛
غریبی خسته ام، با کوله باری از شکایت ها
تو هم بُغضی به دل داری ،بماند ماجرا، جنگل
نظر شما