خبرگزاری کردپرس _ «… اعلام می کنم که به لعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شوند هر کس که بخواهد در حیات و مماتم به نام من بُتی بسازد و مجسمه بریزد» (کتاب نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق صفحهٔ۵۰)
اگر کسی از شاهدان هنگامهٔ ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲خ هنوز مجال زندگی را داشته و رُخ در نقاب خاک نکشیده باشد، دههٔ نهم عمر را سپری می کند و لاجرم زمان نایِ روایت و قدرت قضاوت را برایش محدود کرده است، اما چه باک! خوشبختانه اثر انگشتان یاران و یاوران و نیز مزوران و مخالفان حاکمیت و دولت ملی، ۷۱ سال پس از آن واقعه(کودتا) بر دفتر ایام باقی است و مانند بسیاری از وقایع دیگر زدودنی هم نیست.
هنوز سخنان مرحوم پدربزرگم (۱۲۷۵-۱۳۵۶خ) را در گوش دارم که می گفت در یکروز در تهران صبح همهٔ مردم در خیابان فریاد می زدند؛ درود بر مصدق اما ناگهان ورق برگشت و در بعد از ظهر همان روز صدای جاوید شاه و مرگ بر مصدق طنین انداز شد.
تعابیر متضاد
۲۸ مرداد سال ۳۲ را پهلوی دوم سالها قیام ملی می نامید و مصدق را نخست وزیری می دانست که می خواهد امور مملکت را در منزل و رختخواب اداره کند! و این نا راستی ها را در کتاب های درسی مدارس گنجانده بود تادر ذهن ها جای دهد. امریکا آن را روز نجات ایران از نفوذ شوروی می دانست و بعضی از تند روان داخلی هم ۲۸ مرداد را روز سقوط دولتِ فردی غیر پایبند به مذهب و دین می دانستند. چرایی و چگونگی این تعابیر مختلف و متضاد وچرخش شعارهای مردم در فاصلهٔ کوتاه صبح تا ظهر، چرخی عمیق و نگاهی دقیق بر رُخدادهای آن زمان را می طلبدکه موضوع این نوشته(چونان یادکردی کوتاه) نیست.
اما و بسیار اما ۲۸ مرداد در هر قاب و منظری قرار گیرد و هر شخص و یا گروهی بخواهد جامهٔ نگاه و بینش خود را برآن بپوشاند نمی تواند نام و نوای قهرمان به یاد ماندنی آن یعنی دکتر محمد مصدق را منکر شود. مردی که از چندسو ، نظام سلطنتی، مخالفان سلطنت( چپ و راست)در داخل و قدرت های خارجی مورد هجمه بود و سرانجام همه هم دست و هم داستان شدند و کودتا شکل گرفت و دولت ملی تنها پس از ۲۸ ماه سرنگون گردید و پیر محمد(تعبیر اخوان ثالث برای مصدق وقتی ذکر نامش هم ممنوع بود) را پس از زندان محصور احمد آباد کرد و سرانجام جنازه اش در اتاق پذیرایی منزلش دفن گردید و روحش آرام یافت.
کلام آخر بخشی از شعر«تسلی و سلام» برای پیر محمد احمد آبادی(م. امید. تهران فروردین ۱۳۳۵)
دیدی دلا، که یار نیامد
گَرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وان صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خان را
وان ضیف نامدار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
درصف کارزار نیامد
نظر شما