خبرگزاری کردپرس _ در کُنجِ تاریک - روشن ذهنم سال های دورِ بیش از پنجاه سال پیش را به یاد می آورم که گاهی، چند سال یک بار، چند ساعتی، معمولاً در فصل های گرم سال، هوا اندکی غبار آلود می شد. از بعضی کهنسالان آن زمان ، شنیده ام که می گفتند ؛ خاکِ مکه است.
اما این خاک چند سالی است برای ما مهمانی همیشگی شده که می آید و سخت بیرون می رود. لاجرم چنگال بر گلویمان نهاده و راه را بر نَفَس تنگ کرده است.
چرایی و چگونگیش و نیز بایسته های برون رفت از این وضعیت خطرناک و کمتر مورد توجه، مهم است، اگرچه موضوع این کوتاه نوشت نیست.
صبح ِبیستمین روز فروردین ماه ۱۴۰۱ خورشیدی از بام منزل، چشم در چشم آتشگاه و کویمکال شدم اما افسوس که آتشگاه چشمی نداشت وچشمانِ کویمکال را هالهٔ غلیظی از غبار پوشانده بود، چونان قامت مأذنهٔ تکیه. ناخود آگاه دو بیت از ابیات دوست عزیز و عزت آفرینم جناب دکتر محمد علی سلطانی در سال ۵۶ برایم تداعی شد که بی پیرایه می گویم؛ غبار بیرون را بر اندوه درونم افزود. آن وقت دکتر سلطانی عزیز سرود؛
هنوز آوای زرتشت آید از آتشگهت، لیکن
بپیچد نالهٔ ابن عُمَر در صحن ایوانت
دَمی از هولی و کوه مکالت را نخواهم داد
به دنیایی ،خصوصاً لحظه های طَرفِ میدانت
اما اینک منِ درمانده در حسرت چشمان آتشگاه، آتشگاهی که هزاران سال است ازدور نگاهبان است ، منِ ناظر گلدستهٔ خاک گرفته و کومکال گرفتار تازیانهٔ ریز گرد و بالاتر از همه شاهد گرفتاری تدریجی ریه های پر تب و تاب شهروندان آرام و غمگین چه بگویم؟
به سعدی پناه می برم و از زبان فصیح او وام می گیرم؛
تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار
که در پیش باران نپاید غبار
نظر شما