خبرگزاری کردپرس-
گِردِ این بام و کبوترخانه من / چون کبوتر پَر زنم، مستانه من (مولانا)
***
بگذار بالِ خستۀ مرغان
برعرشۀ کشتی فرودآید
در برگ زیتونی
که با منقار خونین کبوترهاست
آرامش نزدیک واری را نمیبینم (شفیعی کدکنی)
سلامی دیگر به یادداشت های مکَّه و مدینه
از تجربه های عزیز و لذیذِ به دست آمده در ماه رمضان سال ۱۳۹۰(ه.خ) و رُخ در رُخ شدن با زادگاه و آرامگاهِ آخرین بَشَرِ بشیرِ بَشَر و واپسین آشتی دهندۀ آسمان و زمین؛ محمّد امین (ص)، پس از ده سال، هنوز مسرورم و گُذَرِ هر بارم بر تصاویر و یادداشت های آن سَفَر، سُفرۀ جدیدی را برویم می گشاید.
آنچه در تصویر نمایان است، مسیر رفتن به مسجدالحرام و برگشت به هتلِ محل اقامت است. چنانکه پیداست، در آن، علاوه بر تراکم خودرو و انسان، تعداد نسبتاً زیادی کبوتر زیبا، در زمین و هوا چرخ زنان، وجود خود را به رُخ می کشند. تکرار هر روزۀ این تابلو برایم تداعی گرِ اشاراتی بود.
نخست: کبوترهای «مولانا »و «کدکنی»
مولانای بلخی و شاعر معاصر، شفیعی کدکنی ابیاتی با فاصلۀ زمانی هفتصد ساله از هم، سروده اند؛ بیتی در دفتر ششم مثنوی که مخاطبش «حسام الدین» بوده و ابیاتی سیاسی، اجتماعی از شاعر معاصر، استاد شفیعی کدکنی سروده شده در سال ۱۳۴۶( ه.خ ). در این ابیات، هر دو نفر (اگرچه از دو زاویۀ متفاوت) برای نشان دادنِ حال درون، بر بالِ کبوتر نشسته اند. یکی آرزومند پرواز گِرد خانۀ دوست است و دیگری داستان کشتی نوح در ادیان ابراهیمی را بهانۀ اعتراض کرده است و هر دو از نهانی ها گفته اند. که آن ابیات را بدون شرح در ابتدای این نوشته نشانده ام.
دوم : کبوتر غوغا آفرینِ مسجدِ هرات
در صفحۀ ۴۴ کتاب «دنبالۀ جستجو در تصوف ایران»، زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب می نویسد؛ در زمان تیموریان در شهر هرات، شخص عارف مسلکی به نام بابا علیشاه مجذوب زندگی می کرد. مولانا عبد الرحمن جامی (۷۹۳-۸۷۱ه.خ) همراه شیخ الاسلام و امام جمعۀ هرات در مسجدی او را دیدند. از وی (شاید از روی ظرافت و طنز) خواستند تا امامت کند و نمازی به جای آورند. امام جمعه، جامی و بقیۀ مشایخ، پشت سَرِ او به نماز ایستادند. بابا علیشاه، نخست نیّت کرد که دو رکعت نمازِ عاشقانۀ عارفانه به جای آورد. در هر رکعت نماز بعد از خوانده سورۀ فاتحه بیتی فارسی خواند؛
در رکعت اول چنین گفت؛ هیچ می دانی چه کردی با دلِ افگار من؟ / روی بنمودی و شد آتش پرستی کارِ من
و در رکعت دوم خواند؛ ای کبوتر گر پَری بر بامِ قصرِ آن پری / نامۀ خود می کنم بر گردنت، آنجا بَری
خَرق و خلاف آمد عادت، به گفتۀ خواجۀ رمز و راز شیراز، اگرچه مجذوب علیشاه را به کام و تحقق نیت خود رساند، اما مثل همیشه، همهمه و غوغا پدید آورد، زیرا عادت جاری را بر هم زده و جمعی را ناخشنود کرده بود.
در خِلاف آمدِ عادت بطلب کام، که من / کسب جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم
همهمه برخاست و فضای مسجد دگرگون شد. امام جمعۀ شریعت محور و متعهد به حفظ ظاهر آن، نماز را به پایان نبرد، اما عبدالرحمن جامی نماز را با اقتدا به امام مجذوب، تمام کرد و به شیخ الاسلام (امام جمعه) گفت؛ «تو تنها نمازی را که در تمام عمرت، ممکن بود مقبول درگاه حق شود از دست دادی»
نامه های غیر یکسان بر گردن کبوترهای پران
به ظاهر در حال راه رفتن در میان کبوتران هستم، با هرقدمی، کبوتری به بالا پر می گشاید و کمی آن سو تر به زمین می نشیند. تکرار مداومِ جَستن و جُستن، پَرش و آرامش و عروج و نزول، اندیشه ای درونی برایم می آفریند؛ باخود می گویم که؛ چه زیباست نامۀ نامرئی هر کسی، بر گردنِ کبوترِ خودش به سوی آن پری نامرئی! و البته پریِ خودش. و زیباتر آن که، مضمون این نامه ها به سوی آن پریِّ یکتا، چقدر و تا کجا متفاوت خواهند بود؟! به قول عطار؛
ای تو را با هر دلی کاری دگر / در پسِ هر پرده غمخواری دگر
چون بسی کار است با هر کس تو را / هر کسی را هست پنداری دگر
لاجرم هرکس چنان داند که نیست / با کَسَت بیرون از و کاری دگر
نظر شما