موی آتش دیده ام بر خویشتن پیچیده ام
کس نپیچد این چنین برخود، که من پیچیده ام
از رهِ صورت نهانم، از درِ معنی عیان
همچو بوی گل در آغوش چمن پیچیده ام (پرتو)
نکو داشت استاد علی اشرف نوبتی(پرتو کرمانشاهی) بسیار شایسته و بایسته همه کسانی است که دل در گروِ ادبیات فارسی و کُردی دارند. پیام های تصویری روح نواز و پُر بار ِدو استاد ارجمند را امروز ، با گوش جان شنیدم و بر تارهای درون تنیدم. نخست زبان زیبا و گرمِ استاد کزازی عزیز، معلم ادبیاتم در دوران دانشجویی که بسیار از او آموختم و هم چنین در بیان استاد همشهریمان دکتر محمد علی سلطانی که از کتاب کوچه باغی ها و نیز کتاب پژواک کوچه باغی هایش(در باره پرتو) بسیار بهره برده ام.
چه باک ار سخن هست و من نیستم
من آنم که جز در سخن نیستم
چو نقشی در آیینه روزگار
نمودی زمن هست و من نیستم
به هر روزِ نو ، نغمه ای نو مراست
که میراث خوار کهن نیستم
مرا کُشت«پرتو» غمِ دیگران
اگر در غم خویشتن نیستم
هربار که این دو پاره شعر سه مصراعی زیر را از پرتو می خوانم پرتوی از نور، نوری ورای تصویر و تشریح در درون احساس می کنم. باشد که به فضل پروردگار سبحان، سلامت و پایدار باشند.
گفتم بیار جامی، گفتا هنوز خامی
گفتم که پخته ام کن، گفتا به فکر نامی
گفتم گذشتم از نام، گفتا برو تمامی
و پاره دیگر:
گفتم نجستم اورا، گفتا بجویی ای کاش
گفتم نشان چه دارد؟ گفتا به کس نشد فاش
گفتم تو همرهی کن، گفتا برو خودت باش
نظر شما