خبرگزاری کردپرس _ بیست و پنجمین روز از اردیبهشتِ بهشت آسا را ، با نام حکیم ابوالقاسم فردوسی (319-397ه.ش) آراسته اند. از زمان زیستِ فیزیکی این راد مردِ بلند نظر بر این کرۀ خاکی هزار و هشتاد و دوسال می گذرد، اما حیاتِ معنوی و آوازه و آموزه های اثرِ جاودانه اش چون رودی از نور، از گزندِ باد و باران عبور کرده و در روان و روح دَوران جاری و ساری است.
پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند
بیتِ پُر خاطره
کمتر کسی است که مدرسه را تجربه کرده باشد و این بیت را ندیده و یا در حافظه نداشته باشد؛
به نام خداوندِ جان و خرَد / کزین بر تر اندیشه بَر نگذرد
این بیتِ بی مانند سَر آغاز قریب شصت هزار بیت دیگر است که در مجموع یکی از برجسته ترین سروده های حماسی جهان را سامان داده است؛ شاهنامه. نه نامۀ شاهان، بلکه به بیان زیبای دکتر سیروس شمیسا شاهِ نامه ها و به تعبیر و تفسیر استادِ همیشه در یادم، میرجلال الدین کزازی (که بخشی از نزدیکیم به ادبیات را مدیون کلاس های ایشانم) نامۀ باستان.
ستایش خرد
لفظ خرد در آن بیت خاطره انگیز، ذهنم را سوی یادداشت هایم از کتاب وزین دکتر شمیسا با عنوان شاهِ نامه ها کشاند. فردوسی دانش و خرد را بهترین و بالاترین بهرۀ خدادادی انسان برای مدیریت جهان می داند، که می توان با آن اسباب کامرانی جامعه را فراهم آورد و یا با دوری از آن عقب ماندگی را برای مردم رقم زد؛
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد / ستایش خرد را به از راه داد
از او شادمانی و ز اویت غمی است / و ز اویت فزونی و ز اویت کمی است
فردوسی می گوید نابخرد نمی تواند دارای روانی روشن و شاد باشد و برنامه های فاقد زیر بنای محکم استدلالی، راه به جایی نمی برند و بی سر انجام و باعث پشیمانی خواهند بود.
خرد تیره و مرد روشن روان / نباشد همی شادمان یک زمان
کسی کو خرد را ندارد ز پیش / دلش گردد از کردۀ خویش ریش
از دیدگاه او دانش و آگاهی، گُلِ سَر سبد آفرینش است و دریچه ای است که بر درون و برون انسان گشوده می شود، به زبان دیگر خردمندی هم بر جان تسلط دارد و هم دیدن و شنیدن و بیان کردن را مدیریت ونگهبانی می کند.
نخست آفرینش خرد را شناس / نگهبان جان است و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان / کز این سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد چشم جان است چون بنگری / تو بیچشم، شادان جهان نسپری
مرثیه ای برای خرد و خردمندان
اما پس از این خرد ستایی های روشن گرانه، گویی حکیم سخن پرداز ما با توجه به فراز و فرودها و تقلب احوال روزگار و وسیستم و سامانِ قدرت حاکم روز، از باید باشدها، فاصله می گیرد و در حکایتِ خرد و خرد وَرزی به آنچه هست می پردازد. فردوسی در این قسمت به واقعیت غربت اندیشمندان در میان جامعۀ خویش اشاره می کند و از این که اکثریت جامعه در پی خرد و دفاع از پی آمد های آن نیستند، نگران است. نوعی از نگرانی، که نه تنها دامان خودش را در پایان عمر و هنگام وداع با جهان گرفت و به فتوای فقیهان در باغ خودش دفن گردید، که در طول قرن ها و سال ها پس از او، به توالی یا تناوب ، در جریان است.
خرد را و جان را که یارَد ستود؟ / و گر من ستایم که یارد شنود؟
حکیما، چو کس نیست، گفتن چه سود؟ / از این پس بگو کآفرینش چه بود
نظر شما