حبرگزاری کردپرس _ حکایت بازنشستگی و شکایت بازنشستگان را، امروز می توان از زوایای مختلف دید و کاوید، بویژه برای کسی که خود، به قولی آن را زندگی کرده و خوش و ناخوش هایش را تجربه می کند. به قول سایه و مولانا؛
من همان نایَم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی؛
هرکسی از ظنِ خود شد یارِ من
از درون من نجُست اسرار من
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آهِ صاحب درد آید کارگر
اما جدای از میزان درکِ درست مشکلات بازنشستگان، توسط تصمیم سازان و مدیرانِ بالادستی و حلِّ آن در کردار و عمل،گفتن از آنان تنها در گفتار و نظر، در رسانه و خبر فراوان است.
گویِ سرگردانِ بازنشسته و بازنشستگی، در دنیای مجازی و حقیقی، هر از چند گاهی در میدانِ دولت ، مجلس و …به چوگان هوس و اقتضای مصلحت و منافع این و آن، جابجا می شود و شوربختانه این جابجایی تغییری درمیدان زیست و زندگی بازنشستگان ایجاد نمی کند.
هر مسئولی پس از انتصاب، شاید تنها به قصد اعلام یا ابراز وجود، چوب دستی در دسترس خود را (فارغ از راست یا ناراست بودن) به این توپِ رها شده می زند و هرنماینده ای در آستانهٔ وداع با مجلس و مزایای «دل» و بلکه «هوش رُبا»ی آن و به امید انتخاب دوباره، اسبی در این میدان می راند، اما نتیجه و خروجی چیزی نیست جز جفا بر باوفایان پار که پژمردگی هایشان، شکوفایی حالِ دیگران را رقم زده است .به بیانِ هزارسالهٔ ناصرخسرو قبادیانی؛
«اقوال خوب و پرنگار،افعال سرتاسر جفا»
دام نخست؛ طرز رفتار
این طرز (شیوهٔ) رفتار با بازنشستگان و مشکلات پنهان و پیدای آنان، یعنی بسنده کردن به گفتن، تنها در لقلقهٔ زبان و دور از اقدام عملی و عیان ،بدون تردید نارواست اما چنانکه این قلم در یادداشت دیگری هم به آن پرداخته است این بی توجهی و انفعال ،بر آمده از نوع نگاهِ تصمیم سازان و پردازش گران سیستم و ساز و کاری است که لفظ بازنشسته را «درمانده»، «منزوی»، «خانه بند»، «زمینگیر» و «سازگار» معنی می کنند. گویی طرفداران این طرز نگاه هنوز جایگزینی عبارت «بازنشستگی » به جای «تقاعد» (مصوب فرهنگستان در سال ۱۳۱۷شمسی) را نپذیرفته اند و یا مصلحت آن است که نپذیرند. در این دیدگاه، بازنشسته در مسیر پایان است و لذا «آنچه نپاید،دلبستگی را نشاید.»
دام دوم؛ تراز ناراست
این روزها از سوی جمعی از مسئولان «ناترازی»ورودی و خروجی صندوق های باز نشستگی طرح گردیده و شاید می خواهند مشکل بازنشستگان (همان گوی سرگردان) را این بار در این میدان رها کنند و حلّش را به رفعِ مشکل تراز دخل و خرج این صندوق ها موکول کنند. ورود تخصصی به فلسفهٔ وجودی و جایگاه صندوق ها بازنشستگی و دلایل و علت نا راست بودن تراز و ترازوی آنها هدف این یادداشت نیست، صندوقی دولتی و در اختیار دولت که تنها نام بازنشستگی را یدک می کشد. البته هر ماه مبالغی از مزایای ماهیانهٔ شاغلین کسر و در قالب کسورات بازنشستگی به آن واریز می گردد.
پرسش این است کدام بازنشسته اطلاعی از چگونگی دخل و خرج آن داشته یا دارد، تا اینک بپذیرد تعادل ورود و خروج این صندوق، مشکلاتش را حل می کند؟
بخشی از دستمزدِ باز نشستگانِ امروز (شاغلین دیروز)، صادقانه، در هنگامهٔ کار و اشتغال، پشت گرم به قانون و وظیفهٔ پشتیبانی دولت در این باره ( در بازه ای سی ساله)، چون بارانی پاک بر کوهستانی به نام صندوق بازنشستگی، باریده است،اینک متولیانش مدعی خشکسالی این کوهستانند، آیا اشکال کار جز در برداشت و هزینه کرد بی رویه است؟ اگر نگاه به این رودِ روان در دولت های مختلف، چونان میراث آیندگان (بازنشستگان ) بود و چون انبانی همیشه در دسترس قلمداد نمی شد، وضعیت متفاوت نبود؟
اگر سرمایهٔ فراهم آمده از رنج سی ساله در سامانه های درست اقتصادی سرمایه گذاری می شد، آیا هنوز هم چون بارانی بر کوهستان صندوق بازنشستگی نمی بارید؟به گفتهٔ سعدی؛
چو دَخلَت نیست، خرج آهسته تر کُن
که می گویند ملّاحان، سرودی؛
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی
به هر روی و رای بازنشستگانِ بی خبر از دخل و خرج، اینک قربانیان این دو دام اند که یکی (طرز نگاه و شیوهٔ برخورد) درونی و ناشی از نهاد و درون تصمیم سازان و مدیران در رده های مختلف است و دیگری (تراز ناراست صندوق بازنشستگی) بیرونی و برآمده از شیوهٔ نادرست مدیریت صندوق های بازنشستگی است.
در این میان گناه بازنشستگان چیست؟ و به کدام دلیل باید عقوبت گناه دیگران را با فشار طاقت فرسا بر خانه و خانوادهٔ خود بپردازند؟ به بیان م. امید
صَدَم غم هست، اما همدمی نیست
وگر یک همدمم باشد، غمی نیست
گُنه ناکرده بادافره کشیدن
خدا داند که این دَردِ کمی نیست
راه برون رفت، محک ِ تجربه در میدان مجلس و دولت
راه برون رفت از وضعیت پریشان و کاهش فشار بر برو دوشِ بازنشستگان تنها زمانی ممکن است که کفه های ترازوی معیشت و منزلت آنان متعادل شوند و بس. تصویب و اجرای همسان سازی به صورت مستمر (۹۰درصد شاغلین) می تواند مسیر این تعادل را هموار سازد. باشد تا سنگ محکِ همسان سازی غل و غش ها را نمایان سازد، چنانکه حافظ سرود؛
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا…
نظر شما